کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

روز پدر

این دومین سالی هست که بابایی به واسطه حضور زیبای تو در زندگیش نام پدر برازنده اش شده امیدوارم  همیشه سالم و سلامت سایه اش بالای سر تو و من  باشه   این از طرف من  واسه همسرم   همسر عزیزم از زمانی که خانه عشقت پناهگاه خستگی من شد ، اندیشیدم که الهه عشق بهترین ِ بهترین ها را نصیب من کرده است... روزت مبارک همسر عزیزم مهدی جان روزت مبارک   اینم از طرف من و کوثر تقدیم به بابایی و بابا بزرگ ها مخصوصا بابایی خودم که ازش دورم پدر مهربانم ، تو گرانمایه ترین تصویری! من اگر قاب تو باشم کافیست!!! روزت مبارک پدر نازنینم   پدر عزیزم زیبایی عشق ، پاکی صدا...
2 خرداد 1392

ادامه خاطرات

کمی از سفرمون بخوام بگم ابتدای سفرمون با بابایی رفتیم کرمان چون کار داشت خلاصه چند روزی اونجا بودیم و بعدش من و شما رفتیم لار و بابایی برگشت بیرجند ....تو کرمان رفتیم پیش دوست عزیز وبلاگیمون ملیحه جان مامان پرنیا خلاصه خیلی بهشون زحمت دادیم و حسابی شرمنده اشون هستیم خیلی اذیت شد بیچاره ملیحه جان با این که سرکار بود صبح ها بازم همه جوره واسمون سنگ تموم گذاشت و خیلی اذیت شد شما و پرنیا هم خیلی با هم بازی کردین مخصوصا شبی که با هم رفتیم پارک با هم عکس گرفتیم که دست ملیحه جون هست وقتی عکس ها رو گذاشت تو وبشون منم عکس ها رو اینجا میگذارم تا تو خاطرات شما هم باشه ...........از تو اتوبوس بگم شما که کلا از پوشک گرفتمت گرفتاری بود تو اتوبوس با شما...
25 ارديبهشت 1392

25 اردیبهشت و خاطره های جامانده

سلام به همه دوستای خوبم که همیشه جویای حال ما بودن راستش از تنبلی که بگذریم شرایط هم جور نمیشد بتونم آپ کنم ............ بعد از تعطیلات عید آخر های فروردین رفتیم لار پیش مامان و بابای مامانی همه چیز خوب بود ولی دوری بابایی خیلی بد بود من که از دفعه های قبل بیشتر دلم براش تنگ شده بود خلاصه یه 20 روزی اونجا بودیم و به شما که خیلی خوش گذشت و چون بیشتر دور و برت شلوغ بود بد جور به حرف اومده بودی و اصلا  کم نمی آوردی و خلاصه هر چیزی جدید میشنیدی زود یاد میگرفتی و تکرار میکردی کلی هم قضایا برات پیش می اومد که خیلی هاشون رو شاید به مرور یادم بیاد و تعریف کنم ولی بین همه اینها شیرین زبونی و حاظر جوابی های شما همه ما رو به تعجب وا داشته ...
25 ارديبهشت 1392

سال جدید

سلام سال 92 هم شروع شد امیدوارم سال خوبی برای همه باشه برای ما هم همینطور الهی خدا امسال نظر ویژه ای به ما و زندگیمون کنه خیلی چیزا واسه تعریف هست هم تولدت که غافلگیر شدیم و کادو گرفتین و هم عید هایی که گرفتی .......فعلا اومدم اولین پست رو بنویسم بعد سر وقت میام و کلی حرف دارم از همه دوستامون که اومدن و عید و تولدت رو تبریک گفتن ممنونم که اومدن و بهمون تبریک گفتن سر وقت به همه سر میزنم و واسشون یه سورپرایز کوچیک دارم همه تون رو از راه دور میبوسم و سال خوبی براتون آرزو میکنم.......... ...
14 فروردين 1392

عیدانه

  سلام همه دوستان گلم شرمنده مثل همیشه دیر اومدم آپ کدم و دیر سراغتون رو گرفتم عید همگی مبارک امسال پیش مامان جون و آقا جون نرفتیم خیلی دلم گرفته ولی به جاش امسال عید بابایی رو تنها نگذاشتیم و پیشش بودیم انشاالله همیشه با هم باشیم و گرفتاری هامون تموم بشه موقع سال تحویلی شما لج کرده بودی میخواستی قران رو از دستم بگیره و جیغ و داد و درگیری من و تو خدا رحم کنه سالمون که به جیغ و داد تو شروع بشه باقیش رو خدا به خیر بگذرونه.... عیدی امسالت رو اول از آقا جون و مامان جون گرفتی که واست 50000 هزار تومان پول فرستان که قبل سال برات خرید کنم  دستشون درد نکنه بعدی رو از بابابزرگ (پدر بابایی ) گرفتی که به همه مون 100...
30 اسفند 1391

کوثر و شیرین زبونی های این روز هاش

ای خدا از دست این همه چل چلی های کوثری این روزا هر حرفی که بزنیم کوثر بر علیه خودمون استفاده میکنه وقت هایی که اذیت میکنه بهش میگم داری اعصابم و خورد میکنی خلاصه دیشب خواستیم ژله بخوریم نمیخواستیم قاشق بدیم دستش که نریزه رو فرش اونم عصبانی شد همون طور با عصانیت برگشت به بابایی گفت اعصابم خورد کردی منو بابا یکدفعه شوکه شدیم و زدیم زیر خنده آخه یکی میخواد به تو بگه اعصابت کجات بود که خورد شده ......یا یه موقعی به من میگه حوصله ندارم ، یا به من میگه مامان نفس بکش این رو من مواقعی بهش میگم که بیرون هوا خیلی خوبه بهش میگم مثل من نفس بکش.... جدیدا یاد گرفته صلوات میفرسته خیلی شیرین دیشب میگه شنبه و دوشنبه اینو فکر کنم از تبلیغ برنامه های ت...
8 اسفند 1391

کوثر و عکس های چند هفته پیش

این روزا خیلی حاظر جواب شدی اگر از کاری نهیت کنیم میای ما رو میزنی و میگی مامان بد بابا بد و وقتی بهت اخم میکنیم زود میدوی بوس میکنی میگی بوسش کردم همه جوره ما رو رو انگشت خودت میچرخونی وقتی میخوای بگی گفتم میگی گشتم این کار رو بکن یا اون رو بیار خیلی خوب حرف میزنی ماشاالله خیلی ها تعجب میکنن از حرف زدنت که اینقده خوب جمله هات رو کامل میگی وقتی هایی که کلاه قرمزی و بچه ننه نگاه میکنی جایی که کلا قرمزی شعر میخونه باهاش همراهی میکنی و تو هم شورع میکنی به آواز خوندن با قرمزی هر روز که با عروسک هاش بازی میکنه اون ها رو قطار میکنه کنار هم و بهشون عذا میده میبرتشون بیرون لباس هاشون رو عوض میکنه میبره اون ها رو دست شویی جیش کنن و هزار تا کارهایی ک...
4 اسفند 1391

کوثر و سپندارمذگان روز عشق ایرانی

اول از همه باید بگم تا ما روز عشق ایرانی داریم چرا باید روز ولانتاین رو جشن بگیریم و اینکه هر روز که بین یه خانواده صلح و دوستی و محبت باشه همون روز روز عشق اون خانواده محسوب میشه همه دوستان گلم انشاالله همه روزها شون روز عشق باشه واسه ما هم دعا کنید که مشکلاتمون تموم بشه و همه روز هامون پر از عشق باشه   من کلبه ی خوشبختی تو را روزی با گلهای شوقم فرش خواهم کرد و قشنگترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت تا بدانی عاشق ترین پروانه ات خواهم ماند . . . تقدیم به عشق اول و آخر زندگیم مهدی جون عزیزم  اگر اجدادمان میدانستند روزی خواهد امد که عاشقی چون من بیقرارت است به جای ...
4 اسفند 1391

کوثر و گردش جمعه هفته پیش

هفته پیش قبل از جمعه برف اومد ولی با اینجال هوا دیگه مثل قبل سرد نشد روز جمعه کارهای خونه رو انجام دادیم و ظهر ساعت های 1 رفتیم تا بند دره که یه سد قدیمی تو بیرجند هست تو کوه واقع شده خلاصه رفتیم هوا خوب بود ولی چونرو کوه هنوز برف بود سوز میاومد و یه ساعت بیشتر نموندیم و اومدیم خونه ولی خیلی پر آب شده بود زیبا بود.............آخر سر هم کوثر چون دیگه پوشک نمیشه باز حواسش پرت شده بود و جیشش رو فراموش کرد و خودش رو خییییییییییییس کرد............           ...
4 اسفند 1391

کوثر و نصف روز با بابایی

سلام اول به همه دوستام ببخشید که دیر به دیر میام سراغتون آخه خیلی گرفتار کار طراحی شدم   خب کمی از دیروز بگم ......دیروز من تو اداره فرهنگ و ارشاد کلاس آموزشی تبلیغات داشتم چون مدیر مسئول کانون تبلیغاتم خلاصه کلاٌس از صبح ساعت 8.5 شروع شد و تا 12.5 طول کشید وعصر هم بود بابا مجبور بود شما رو نگه داره صبح آماده شدیم با بابایی رفتیم مغازه اونجا رفتم خوردنی گرفتم براتون و فرار کردم و شما موندی و بابایی هر چند دلم همش جای شما بود ولی کمی از اینکه پیش بابا بودی و منم ازاد بودم احساس خوبی داشتم خلاصه تا یه دوساعتی که بین کلاس استراحت دادن زنگ زدم به بابایی و بهش میگم چیکار میکنه کوثر بابا میگه بیچاره ام کرده دیوانه شدم از اونور میبین...
28 بهمن 1391