کوثر و اشتباه بابایی
این دفعه یه قضیه جالب و بامزه و خنده دار البته واسه من و بابایی خنده داره واسه شما گریه داره.... چند شب پیش دیر وقت بود داشتیم برمیگشتیم خونه شما هم خمار خواب بودی بابایی تو ماشین ترانه های عارف رو گذاشته بود چند روز بود که همش اون بود هر وقت سوار ماشین میشدم من دوست ندارم ولی گاهی تحمل میکنم خلاصه من کلافه شدم به بابایی گفتم اه همش عارف بذار یکی دیگه بخونه اومدم عوض کنم دیدم بابایی دستش رو آورد که بزنه تو دستم که دست نزنم منم زرنگ دستم رو کشیدم ولی دیدم صدا داد .......بله تو دست شما خورد دستش اون زد پشت دست تو و تو هم که بعد از ٨ثانیه گریه ات در اومد آخه تو حال خودت بودی حالا منو میگی مرده بودم از خنده بابایی که خودش نفهمیده ...