کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و اشتباه بابایی

این دفعه یه قضیه جالب و بامزه و خنده دار البته واسه من و بابایی خنده داره واسه شما گریه داره.... چند شب پیش دیر وقت بود داشتیم برمیگشتیم خونه شما هم خمار خواب بودی بابایی تو ماشین ترانه های عارف رو گذاشته بود چند روز بود که همش اون بود هر وقت سوار ماشین میشدم من دوست ندارم ولی گاهی تحمل میکنم خلاصه من کلافه شدم به بابایی گفتم اه همش عارف بذار یکی دیگه بخونه اومدم عوض کنم دیدم بابایی دستش رو آورد که بزنه تو دستم که دست نزنم منم زرنگ دستم رو کشیدم ولی دیدم صدا داد .......بله تو دست شما خورد دستش اون زد پشت دست تو و تو هم که بعد از ٨ثانیه گریه ات در اومد آخه تو حال خودت بودی حالا منو میگی مرده بودم از خنده بابایی که خودش نفهمیده ...
2 بهمن 1390

کوثر و ارشیا

سلام این دفعه میخوام یه ماجرا از شما و پسر عمه ات تعریف کنم یه روز که خونه پدربزرگت بودیم اون هاهم  اون جا بودن رفتم تو آشپز خونه داشتن به ارشیا سیب میدادن منم نشوندمت روی میز شما زیاد کاری باهاش ندادشتی من پستونکت رو که دستم بود گذاشتم رو میز عمه شما پستونک رو داد دست ارشیا ببینه چکار میکنه آخه اون پستونک نمیخوره ارشیا هم با لثه هاش باهاش بازی میکرد خلاصه تو همین موقع شما دیدی ارشیا داره پستونکت رو میخوره رفتی به طرفش که ازش بگیری اونم هی دستش رو تکون میداد و بازی میکرد تو سعی کردی بگیری اما نمیشد آخه دستش رو تکون میداد این دفعه با تمرکز بیشتری رفتی جلو و پستونک رو گرفتی و خوشحال بردی طرف دهنت که بخوری که من ازت گرفتم و ر...
1 بهمن 1390

احوالات

سلام دختر گلم یه کمی از اوضاع و احوالاتت بگم اول اینکه دندون دومت هم در اومده دندون اول از پایین یکیش در اومده و دومی هم درست بالا سر اولی در اومده قربونت برم منو که اذیت نکردی انشاالله که خودت هم اذیت نشده باشی دندون اولیت وقتی که میخندی خودشو نشون میده اینقده نازی که نگو .......بعد از چنگ زدن شما بگم دیشب داشتم باهات بازی میکردم و برای عروسکت صدا در میآوردم اومدی عروسک رو بگیری منم شیطنت کردم ندادم بهت تو هم نامردی نکردی و دیدی که ندادم بهت چنگ زدی به صورتم بله اینه دست مزدمون.....وقت هایی که موهام رو شونه میکنم خیلی توجهت رو جلب میکنه و میخوای به موهام دست بزنی و میای کنارم میشینی یا خودت رو به من میگیری وامیستی چون موهام بلنده خ...
1 بهمن 1390

کوثر و تونل

سلام خوبی دخترم یه عالمه کارهای مختلف انجام دادی که باید برات مینوشتمشون ولی وقت نمیشد آخر سال هست و کارهای طراحی هم خیلی زیاد شده مخصوصا اینکه 22 بهمن هم نزدیکه و بیشتر میشه کارم من که طراحی کامپیوتری میکنم قبل از اینکه شما بیای با بابا جون تو مغازه با هم بودیم اما الان خونه نشین شدم ولی با این حال طراحی ها رو قبول می کنم و تو خونه انجام میدم . خوب بگذریم.... چند روز پیش بابا جون که میخواست شما رو سرگرم کنه که طرف من نیای و هی دست به لب تاب نزنی باهات بازی میکرد دیکه مونده بود چه کار کنه که یاد خونه سازی خودش تو بچگی هاش افتاد و با متکا و پتو برات یه تونل ساخت شما هم که اصلا بدت نیومده بود هیجان زده میرفتی داخلش  و هی می اومدی ...
29 دی 1390

کوثر و قطره فلج اطفال و ...و کوثر و عروسکش

سلام دخملم دیروز از طرف بهداشت میمودن در خونه ها و قطره فلج اطفال رو به نی نی ها میدادن به شما هم دادن و بیشتر از اینکه برات عجیب باشه که چی بهت میدن زل زده بودی به آقاهه خلاصه قطره رو بهت دادن و شما هم هیچی نگفتی .........خوب اتفاق داهی دیگه سه شب پیش داشتم بهت پرتقال میدادم با اینکه تکه ها خیلی کوچیک بود نمی دونم حواسم به کجا رفت که یه تیکه کمی بزرکتر بهت دادم و تو گلوت گیر کرد خیلی ترسیده بودم دستم رو تو کلوت کردم و در آوردم خیلی اذیت شدی الهی قربونت برم من خلاصه به خیر گذشت بابات و بابا بزرگ پدریت هم نشسته بودن فقط غر غر میکردن خیلی عصبی شده بودم خوب خود آدم میدونه که کارش اشتباه بوده اینا هم مدام هی میگن آدم عصبی میشه من روزانه د...
22 دی 1390
1