کوثر و شترمرغ
سلام دخملم امروز اومدم کمی ادامه مسافرتمون بگم چند روزی که تو لار موندیم کم کم به دور بری هات عادت کردی از دایی جون مجی خیلی میترسیدی ولی وقتی بهش عادت کردی دیگه از بغل اون حتی پیش منم نمی اومدی ولی حیف که خیلی نموند رفت سر خدمتش آخه مرخصی اومده بود و زن دایی بیچاره رفت تو غصه دوری و فراغ آخییییییییی .......بعد از یک هفته که اون جا بودیم دختر عموی مامان جون از سوختگی زیاد که بخاری روش افتاده بود فوت کرد و مرگ اون جوون همه رو داغون کرد خلاصه خیلی ناراحت شدیم همین باعث شد عید امسال بهمون خوش نگذره از این طرف هم بابایی در گیر مغازه بود که قرار بود خالی کنه مغازه رو واونم خیلی ناراحتی کشید تنها خیلی دلم میسوخت براش ولی کاری نمیتونستم ا...
نویسنده :
زینب فتوحی
17:34