کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و شترمرغ

1391/1/23 17:34
نویسنده : زینب فتوحی
1,223 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخملم امروز اومدم کمی ادامه مسافرتمون بگم

چند روزی که تو لار موندیم کم کم به دور بری هات عادت کردی از دایی جون مجی خیلی میترسیدی ولی وقتی بهش عادت کردی دیگه از بغل اون حتی پیش منم نمی اومدی ولی حیف که خیلی نموند رفت سر خدمتش آخه مرخصی اومده بود و زن دایی بیچاره رفت تو غصه دوری و فراغ آخییییییییی.......بعد از یک هفته که اون جا بودیم دختر عموی مامان جون از سوختگی زیاد که بخاری روش افتاده بود فوت کرد و مرگ اون جوون همه رو داغون کرد خلاصه خیلی ناراحت شدیم همین باعث شد عید امسال بهمون خوش نگذره از این طرف هم بابایی در گیر مغازه بود که قرار بود خالی کنه مغازه رو واونم خیلی ناراحتی کشید تنها خیلی دلم میسوخت براش ولی کاری نمیتونستم انجام بدم براش.....میخواستیم واسه زن دایی آمنه جشن تولد بگیریم اون بیچاره هم شانس نداشت و به خاطر فوت اون مرحوم جشنش مالیده شد.........آقاجون با کمک هر دو دایی ها مزرعه شتر مرغ راه انداختن الان یک سال میگذره خدا رو شکر کم کم داره کارشون رو غلتک می افته وقت هایی که کشتار داشتن منم کمک میدادم و گوشت ها رو از استخون جدا میکردم شما هم اون وسط خوب حال میکردی و همش اذیت میکردی وقت هایی که خواب بودی من کارم تذکر دادن به خاله جون مصی و هاجر و خاله فری بود که همش سر و صدا میکردن و شما رو بیدار میکردن و دوباره وروجک بازی هات شروع میشد............چند تا عکس از تو دست گرفتن استخون شترمرغ و جیغ زدن هات و ادا در آوردن هات میگذارم که بقیه هم ببینن دست هر چی پسره از پشت بستی..............

لطفا اونهایی که ناراحتی قلبی دارن از مشاهده این تصاویر خوداری کنن

کوثر دراکولا

اینجا کوثر داره به استخون شتر مرغ بیچاره حمله میکنه

 

اینجا هم داره به رباط های شترمرغ ور میره خودش هم چندشش گرفته

zibaاینم عکس کوثر جون با رضا گلی که خیلی با هم جور بودن

ziba

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

خاله مصی
23 فروردین 91 22:30
خاله مصی
23 فروردین 91 22:33
عزیز دلم چشم انتظار لحظه دیدارتم
دلم برات یههههههههههههههه ذره شده


قربون دلت برام عزیزم برامون دعا کن تا مشکلمون حل شه
باران پاییزی
24 فروردین 91 2:29
سلام خسته نباشید خدا دختر عموتون رو بیامرزه عکسا خیلی جالب بودن من که خیلی خوشم اومد ببخشید که میپرسم گوشت شترمرغ خوشمزست؟


مثل بعضی گوشت ها بو نداره و نمی تونم بگم طعم خاصی داره واسه همین واسه همه مطلوبه
پرنیا جون و مامانش
24 فروردین 91 7:58
ماشالله به این دختر زرنگ .بزرگ شدی و کمک حال مادر جونت.شیرین کاریهاتو قربون عزیزم


مرسی عزیزم
مامان ریحان عسلی
24 فروردین 91 18:05
سلام
بابا گوشت شتر مرغ خور
حالا کیلویی چنده ؟



جالبه هیچکی به عکس ها زیاد توجه نکرده .....کیلویی 23 هزار تومن
ⓜⓞⓑⓘⓝⓐ
25 فروردین 91 12:48
salam khubid????
ⓜⓞⓑⓘⓝⓐ
25 فروردین 91 12:48
ayyyyyyyyyyyyy che gerefte dastesh


چیه چندشت میشه
مامان امیر مهدی
25 فروردین 91 12:58
..ღ♥ღ ..ღღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ ...ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღღ .......................ღ♥ღ ...........ღ♥ღ...ღ♥ღ ...........ღ♥ღ ...........ღ♥ღ.........ღ♥ღ.....ღ♥ღ ...........ღ..ღ♥ღ.......ღ♥ღ.....ღ♥ღ ...........ღ......ღ♥ღ.....ღ♥ღ.....ღ♥ღ ...........ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ ......ღ♥ღ ...........ღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥........ღ♥ღ ....................................................ღ♥ღ ..........................@@..@@.............ღ♥ღ ..........................@@..@@.............ღ♥ღ ..............................@@................ღ♥ღ ..............................@@...............ღ♥ღ
مامان امیر مهدی
25 فروردین 91 12:59
وااای از دست این دختر شیطون...ماشالا
ⓜⓞⓑⓘⓝⓐ
25 فروردین 91 20:05
bashe hatman minevisam


منتظریم خانوم خانوما
ⓜⓞⓑⓘⓝⓐ
25 فروردین 91 20:05
mamnun
ⓜⓞⓑⓘⓝⓐ
25 فروردین 91 20:06
are az shotor morgh o gushtesh chendesham mishe )
مهدی
25 فروردین 91 20:15
سلام کوثر جونم خوبی اون چیه میخوری
سلام مامانه کوثر تسلیت میگم غم اخرتون باشه.

هنوز سر حرفتون هستین

دیگه کوثر بزرگ شده


مرسی ممنون
حالا دیدی کوثر کار میکنه و گوشت خورد میکنه گفتی حتما زن کاری هست ای بلا زرنگی ها
دایی پسقلی
26 فروردین 91 11:44
به به ..... اول قالب نو مبارک ...
دوم .... سال نو تو وبلاگ تون ....
سوم .... ای ول ... خوشم میاد از همین الان این کوثر جون ما رو دارین مرد ستیز ، خوناشام ، و دراکولا بارش میارین ... ایشالله بزرگ هم که بشه همینطوری یتونه حقشو بگیره ....
همچنان دسته جمعی داریم دعا میکنیم که ایشالله مشکلتون زودی زودی حل بشه ...


ممنونم از لطف شما همیشه همه جوره زحمتمون گردن شماست ....راستی صالح داره بابا میشه ایشاالله نوبت شما زود بجنبین که داره دیر میشه
آمنه
26 فروردین 91 17:07
ســــــــــــــــــــــــــــــلامممممممممممم
چطورین؟؟؟؟؟؟؟؟
فاطمه میگه جون مارو بالا اوردی تاوقتی باهامون جور شدی
البته فکر کنم خودمون کم طاقت بودیم


آره عزیزم الان ولی کسی نیست که نفس گیر باهاش بازی کنه اونم عصبی بشه و جیغ بزنه
دایی پسقلی
27 فروردین 91 10:32
خواهش میکنم.... ای صالح بی جنبه ...
چقد زود .. ؟ ایشالله به سلامتی باشه ...؟
ای خانوم فتوحی .... والا با این وضع فعلیم که خودم از بدنیا اومدنم پشیمونم ... چه برسه که بابا بشم .. یه کم سر وسامون بگیرم و روبراه بشه اوضاع .. چشم ..بفکر اونم هستیم.....
مرسی از یاد آوری شما ....
کوثر جونم رو ببوسین .. اونم یه ماچ گنده ه ه . ....


اینشاالله خدا زودی به فکرتون بیوفته
دایی پسقلی
28 فروردین 91 18:22
ممنون از شما و دعاهای خیرتون ...
ایشالله خداجون گره از کار شما هم باز کنه ....
آمین...


الهی آمییییییییییییییییییییییییییییییین