کوثر و شترمرغ
سلام دخملم امروز اومدم کمی ادامه مسافرتمون بگم
چند روزی که تو لار موندیم کم کم به دور بری هات عادت کردی از دایی جون مجی خیلی میترسیدی ولی وقتی بهش عادت کردی دیگه از بغل اون حتی پیش منم نمی اومدی ولی حیف که خیلی نموند رفت سر خدمتش آخه مرخصی اومده بود و زن دایی بیچاره رفت تو غصه دوری و فراغ آخییییییییی.......بعد از یک هفته که اون جا بودیم دختر عموی مامان جون از سوختگی زیاد که بخاری روش افتاده بود فوت کرد و مرگ اون جوون همه رو داغون کرد خلاصه خیلی ناراحت شدیم همین باعث شد عید امسال بهمون خوش نگذره از این طرف هم بابایی در گیر مغازه بود که قرار بود خالی کنه مغازه رو واونم خیلی ناراحتی کشید تنها خیلی دلم میسوخت براش ولی کاری نمیتونستم انجام بدم براش.....میخواستیم واسه زن دایی آمنه جشن تولد بگیریم اون بیچاره هم شانس نداشت و به خاطر فوت اون مرحوم جشنش مالیده شد.........آقاجون با کمک هر دو دایی ها مزرعه شتر مرغ راه انداختن الان یک سال میگذره خدا رو شکر کم کم داره کارشون رو غلتک می افته وقت هایی که کشتار داشتن منم کمک میدادم و گوشت ها رو از استخون جدا میکردم شما هم اون وسط خوب حال میکردی و همش اذیت میکردی وقت هایی که خواب بودی من کارم تذکر دادن به خاله جون مصی و هاجر و خاله فری بود که همش سر و صدا میکردن و شما رو بیدار میکردن و دوباره وروجک بازی هات شروع میشد............چند تا عکس از تو دست گرفتن استخون شترمرغ و جیغ زدن هات و ادا در آوردن هات میگذارم که بقیه هم ببینن دست هر چی پسره از پشت بستی..............
لطفا اونهایی که ناراحتی قلبی دارن از مشاهده این تصاویر خوداری کنن
کوثر دراکولا
اینجا کوثر داره به استخون شتر مرغ بیچاره حمله میکنه
اینجا هم داره به رباط های شترمرغ ور میره خودش هم چندشش گرفته
اینم عکس کوثر جون با رضا گلی که خیلی با هم جور بودن