کوثر و دیدن خانواده مامانی
خوب از سفرمون براتون بگم .......ما 13 اسفند بلیط قطار داشتیم از طبس چون تنها بودیم دایی جون ابوالفضل اومده بود تا با هم بریم خلاصه ظهر روز 13 اسفند راه افتادیم خیلی جدا شدن بابایی از شما سخت بود شما رو یه عالمه بوسید و خداحافظی کرد و رفت و مارفتیم طبس با اتوبوس خشبختانه تا اون لحظه اذیت نکردی و با آدم های تو اتوبوس دالی بازی میکردی و میخندیدی بعدشم خوابیدی رسیدیم طبس رفتیم ایستگاه گفتن قطار خیلی تاخیر داره رفتیم زیارت گاه خیلی قشنگ بود خیلی تمیز و زیبا شب میلاد هم بود خلاصه همه جشن و شیرینی رفتیم داخل نشستیم اذیت میکردی اینور و اونور میرفتی منم خسته بودم نمی تونستم بیام دنبالت خلاصه یه یه ساعتی که شد گلاب به روتون شما خراب کاری کردی منم ورت داشتم ببرمت دست شویی وقتی رسیدم اونجا دیدم جایی برای عوض کردن نی نی ها نداره خیلی عصبی بودم نمی دونستم چه کار کنم به دایی جون خبر دادم اومد و خلاصه با کلی مصیبت راست و ریس کردم شما رو بعد از چند ساعتی رفتیم ایستگاه و سوار قطار شدیم .
تو قطار داخل کابین ما یه خانوم با پسر 2 ساله اش بود که خوب همبازی واسه شما بود شب که شد چیزی نگذشت که همهمون خوابیدیم آخه هم خسته بودیم هم دیر وقت بود فرداش که بیدار شدین کلی باهم بازی میکردین ظهر رسیدم بندر عباس هوا خوب بود از زیر زمین ایستگاه که رد شدیم مامان جون رو دیدم که داره میاد به طرف ما سلام کردیم و شما رو گرفت و رفت به طرف بقیه تا خاله جون رو دیدی پریدی تو بغلش و اونم تو رو غرق بوسه کرد دیگه از بغل اون بیرون نمی اومدی ولی تا من رو دیدی با تعجب نگاهی کردی و دو به شک بودی که چرا من و خاله جون شبیه همیم و واسه اینکه بیای بغلم کمی شک داشتی خلاصه صوار شدیم تو ماشین خیلی خسته بودی و نمیتونستی بخوابی خیلی گریه کردی و بهانه گرفتی نزدیک های لار خوابیدی دایی جون و خاله های مامانی یکی یکی اومدن دیدنت ولی شما خواب بودی همون شب تو لار نمایشگاه بهاره بود منم شما رو پیش خاله مصی ول کردم و با مامان جون رفتیم که برا دایی کت بگیریم وقتی برگشتم دیدیم بیدار شدی و همه نشسته بودن و میگفتن که از خاله جون جدا نمی شدی رضا گلی هم اومده بود دیدنت شما از همون روز اول خیلی باهم جور بودین خیلی رضا رو دوست داشتی رضا هم خیلی خجالتی بود الهی قربونش برم شما که پر رو پر رو همش رضا رو بغل میکردی و دستش رو میگرفتی چون بابای رضا اون رو بغل میکرد با بابای رضا هم خوب بودی............خلاصه ای بود از ورود ما به لارستان که شما به دنیا اومدی
اینم عکس های قطار
اینجا تو ایستگاه قطار طبس هستیم
اینجا هم ایستگاه قطار طبس
تو قطار همینجور شیطونی میکردی و شکلک در می آوردی
اینجا هم شما با دایی جونی هستی
بازم شکلک های شما جغله
اینم هم قطار کوچولومون مانی جان
با مانی کل کوپه رو به هم ریختین
کف کوپه نشستین و دارین با آب معدنی بازی میکنین دایی جون از با لا سرتون ازتون عکس گرفت
اوایل ورودمون به قطار بود رو صندلی قطار خیلی با شخصیت نشستین
بازم از همه دوستهای عزیزم ممنونم که همیشه با یادم بودن