کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

:::....خــــونه ی خــــــــــــدا ..::.

1390/11/30 23:29
نویسنده : زینب فتوحی
874 بازدید
اشتراک گذاری

.......::::::....خــــونه ی خــــــــــــدا ..::.

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوست

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند

تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان امیر مهدی
1 اسفند 90 0:06
سلام مامانی ماشالا دخمل نازی داری اگه افتخار بدی امیر مهدی جونو به جمع دوستان وبلاگیتون اضافه کنید اگه مایل بودین منم لینکتون کنم واسم کامنت بزارین
دایی پسقلی
1 اسفند 90 7:25



دستتون درد نکنه واقعا متن زیبایی بود
مامان طاها
1 اسفند 90 8:28
قشنگ و پر محتوا و با معنی بود ممنون زینب خانم گل.
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس برای کوثر جون.


مرسی عزیزم بازم به نوشته های زیبای شما نمیرسه
یه دوست
1 اسفند 90 11:41
http://www.niniweblog.com/upl/bia2ghab/13297251848.jpg?53
باران پاییزی
1 اسفند 90 14:13
خیلی قشنگ بود
دایی پسقلی
1 اسفند 90 16:01
خواهش میکنم . قابل شما رو نداشت. فسقلی جون ما چطوره حالش .. روبراه هست که .. خیلی دلم واسه دیدنش تنگ شده ...
مامان امیر مهدی
1 اسفند 90 20:35
سلام مامانی من لینکتون کردم ولی شما با چه اسمی منو لینک کردین
دایی پسقلی
2 اسفند 90 7:43
سلام ... میبینم که دارین کم کم میرین پیش مامان باباتون خانوم فتوحی ...
عید رو اونجا هستین به سلامتی ؟
از برگشتنی اگه تونستین سره ماشینتون رو کج کنین یه سر بیاین پیش ما .....؟؟؟ بد نمیگذره ها
به هر حال سفر خوبی داشته باشین و پیشاپیش سال نو شما هم مبارک باشه.


ممنونم انشاالله سال جدید تحولی در زندگی تون ایجاد بشه
باران پاییزی
2 اسفند 90 15:35
__________*___*__*________**:::::::* ______________*__*_______**:::::::::* _______________*__*_____**::::::::::* ________________*__*___*::::::::::::* _________________*_*__*:::::::::::::* _____**********____##*:::::::::::* ___**:::::::::::::::::: ^^*:::***:::* __**:::::::::::::::::::^^^**::::::::::::* ___**:::::::::::::::::::::^^ ^*::::::::::::* _____**::::::::::*:::::*^^*::::::::::* __________****::::::::::::^********* ____________**::::::::::* ___________**:::::::* _______.o? ? .****** ……O ? * *.° ? ...° ....O .......°o O ° O .................° .............. ° ............. O .............o....o°o .................O....°
دایی پسقلی
3 اسفند 90 7:52
هی وای من .... خدا از زبونتون بشنوه .... تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشکر
مامان طاها
3 اسفند 90 8:15
سلام خانمی عکس و به ایمیلتون فرستادم.
مامان طاها
3 اسفند 90 8:16
چند روز قبل به ایمیلتون فرستادم.
مامان ریحانا
3 اسفند 90 12:52
سلام خیلی خیلی جالب بود بسی لذت بردیمو خوشمآن آمد مرسیییییییییی
خاله مصی
4 اسفند 90 9:53
منم الان که بزرگ هستم باخدامیگم کاش بزرگ نشده بودم چون که خداتوی بچگی دعام زود برآورده میکرد ولی الان نه ساله که دارم دعامیکنم ولی خدا حتی به دعاهام گوش هم نمیده چه برسه که برآورده کنه
دایی پسقلی
4 اسفند 90 13:06
ای بابا ..... خانوم فتوحی(خاله جون کوثر ) شما که اون داستان رو خوندین... این دیگه چه حرفیه ...
پرنیا جون و مامانش
6 اسفند 90 8:47
خیلی زیبا مینگاری زینب جون