ادامه خاطرات
کمی از سفرمون بخوام بگم ابتدای سفرمون با بابایی رفتیم کرمان چون کار داشت خلاصه چند روزی اونجا بودیم و بعدش من و شما رفتیم لار و بابایی برگشت بیرجند ....تو کرمان رفتیم پیش دوست عزیز وبلاگیمون ملیحه جان مامان پرنیا خلاصه خیلی بهشون زحمت دادیم و حسابی شرمنده اشون هستیم خیلی اذیت شد بیچاره ملیحه جان با این که سرکار بود صبح ها بازم همه جوره واسمون سنگ تموم گذاشت و خیلی اذیت شد شما و پرنیا هم خیلی با هم بازی کردین مخصوصا شبی که با هم رفتیم پارک با هم عکس گرفتیم که دست ملیحه جون هست وقتی عکس ها رو گذاشت تو وبشون منم عکس ها رو اینجا میگذارم تا تو خاطرات شما هم باشه ...........از تو اتوبوس بگم شما که کلا از پوشک گرفتمت گرفتاری بود تو اتوبوس با شما که چیکار کنم ماشین که نمیتونست واسه شما هی واسته خلاصه دو تا پوشک احتیاطا برداشتم با خودم و تو ماشین هر وقت اتوبوس میستاد منم شما رو زود میبردم جیش کنی تا اینکه جایی شمار و جیش گرفت و اتوبوس هم جایی بود که به این زودی نمی ایستاد خلاصه پوشک رو برات بستم گفتم حالا جیش کن ولی شما میگفتی نمیشه و نالا میکردی هرجور بهت میگتم عیب نداره تو پوشکت جیش کن ولی هیچی خلاصه به سرم زد همون جور که پوشک به پات بود سرپا بگییرمت شاید اینجوری بشه خلاصه شد و تونستی تو پوشک جیش کنی ......اینم دردسر ازپوشک گرفتن...............