کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و حرف های جدید

خیلی کلمه ها رو خوب ادا میکنی و خیلی چیزها رو درک میکنی بیشتر اومدم این موارد رو برات بنویسم اسم ها رو خیلی خوب میگی حنانه اسمی هست که عمو دوست داره همش تکرارش کنی و تو هم درست تکرار میکنی نازی رو میگی ناسی ناسی خیلی قشنگ میگی وقتی که یه جاییت درد میکنه زود خودت رو ناسی میکنی جدیدا هم یادگرفتی عروسک هات رو بغل میکنی و میگی عسیسم (عزیزم) و یه عالمه منم بهت ذوق میکنم و وقتی چیزی میریزه رو زمین میخوای بگی ریخت میگی گیخت نونی همون نون که خیلی هم دوست داری مخصوصا تازه و گرم باشه بریم رو میگی ( می) نمیدونم چرا افتاد رو هنوز میگی (تاد) وقتی میخوای دستت رو بگیرم با چیزی بدم دستت میگی (دس) نمی دونم این رو گفته...
6 شهريور 1391

عید

عید همه مبارک عیدتون مبارک باشه عزیزان .....مامان بابا جونم خواهر خوبم داداشهای گلم و زن داداش عزیزم عیدتون مبارک باشه خیلی دلم براتون تنگیده خیلی خیلی عزیزانم نماز روزه هاتون قبول باشه ما رو همیشه دعا کنید خیلی به دعاهاتون نیاز دارم ......... همه دوستهای گلم عید شما هم مبارک باشه عبادت هاتون هم مورد قبول خدای بزرگ باشه شما هم ما رو از دعاهاتون فراموش نکنید . و دختر گلم امسال سال دومی بود که عید فطر با منی الهی همیشه سالم و زنده باشی رمضان ماه خوبی هست همیشه خوب بوده ولی امسال یکی از سال هایی بود که خیلی این ماه به من سخت گذشت و ناراحتی داشتم چه از شروعش چه پایانش خدا کمکم کنه شب قدر امسال خدا چه تقدیری برام نوشته خیلی میترسم خی...
29 مرداد 1391

شروعی دوباره

سلام شیرینی زندگی من عزیزم نفسم و عمرم میدونم خیلی وقته به خاطراتت سر نزدم درست موقعی که تو اوج شیرینی ها و شیطنت ها و البته خلاقیت هات هستی هر روز یه روز تازه برات هست تا کارهای خارق العاده خودت و استعداد خدادادیت رو برامون به نمایش بگذاری اونقدر که خیلی وقتها من و بابایی از دیدن کارهات دهنمون وا میمونه قربونت برم الهی هر روز واسمون یه شیرین کاری تازه داری و روحمون رو تازه میکنی تو این مراحل سخت زندگی مون تنها تو نور امیدی که بهمون قوت قلب میدی . میخواستیم مسیر زندگیمون رو عوض کنیم نشد خیلی اتفاق های بدی افتاد و خیلی دوره سختی رو پشت سر گذاشتیم و هنوزم اثراتش هست اما داریم میگذرونیم نمیدونم چرا خدا نخواست می گم خدا نخواست چون واقعا ...
21 مرداد 1391

کوثر نیمه شعبان

هر سال بابا بزرگ پدرت نیمه شعبان رو جشن میگیره و عذا درست میکنه و نذری میده خدا قبول کنه امسال واسه اولین سال شما هم بودی و خیلی بهت خوش گذشت و کلی شیطنت کردی و من بیچاره رو در به در کردی خلاصه که خوب بود انشاالله که ظهور آقا هر چه زودتر برسه چند تا عکس هم تو این مراسم ازت گرفتم که میگذارم تو جشن خیلی شیطنت کردی هی مریفتی طرف مردونه و من دیگه نمیتونستم بگیرمت جالب اینجا بود که هر دفعه که میرفتی یه آتیشی میسوزوندی و می اومدی بیرون اول که کنار بچه ها نشسته بودی و از شکلات هاشون میخوردی بعد با دوتا دمپایی که به دستت بود دویدی تو اتاق وسط جمع دایی صالح فقط به من آمار کارها تو میداد بعد رفته بودی دمپایی ها رو گذاشته بودی کنار آینه بزرگ و بابا بز...
21 تير 1391

روزگار کوثری

سلام دخترم این روز ها خیلی شیرین زبون و زیرک شدی دیگه چیزی از چشم و زبونت در امان نیست خیلی چل چلی میکنی زیاد حال و حوصله تعریف ندارم ببخشید ولی چند تا از کلمه هایی که میگی رو مینویسم و عکس های جدیدت رو میگذارم. اسم هایی که یاد گرفتی : معصومه : مهنوم - ارشیا:اشییییا - مهدی : مهنی - اسرا : اتا - زینب : زی اب کوثر: توتر - صالح : اله - ثنا : تنا - کلمه ها : بیا رو خیلی خوب میگی انگشتت رو روی بینیت میگیری و میگی هیسسسسسسسسس افتاد رو حالا میگی افاد - پیشی رو خوب میگی جوجو رو هم همینطور خاله رو میگی آله - گل رو میگی دول - عمه رو میگی عمه - نون رو میگی نو - پنکه  رو میگی انکه - اناب رو میگی انا - گوجه رو میگی دوجه یا قوچه -...
21 تير 1391

تولد مامانی

سلام دختر گلم امروز تولدم بود خیلی روز معمولی بود ولی همین که تو رو دارم و خیلی آدم های مهربونی هستن که به یادم اند خدا رو شکر میکنم از خدا ممنونم به خاطر سلامتیم و داشتم نعمت های زیبایی که یکیش تو باشی از مامانم و خواهر گلم و ابی عزیز و بقیه که این روز رو بهم تبریک گفتن هم تشکر میکنم و میگم که اگر شما ها به یادم نبودین تو این روزها خیلی داغون میشدم خدا رو شکر که این همه فرشته زمینی دارم مامان جونم ازت به خاطر همه زحماتی که تا این مرحله از زندگی کشیدی ممنونم از خدا همیشه برات آرزوی سلامتی میکنم تا باشی و منم به امید بودنت زنده ام از پدرم هم به خاطر همه حمایت هاش تشکر میکنم اگر نبود هیچ وقت تو زندگی دلگرم نبودم و از خواهرم و ابراهیم عزیزم ه...
12 تير 1391

1سال و 3 ماهگی عزیز دلم

سلام گلم عزیزم عشقم وجودم روشنای خونمون گرمای خونمون همه بود و نبودمون عزیزم امروز 15 ماهه شدی عزیزم مثل برق و باد داره میگذره و تو داری خیلی زود بزرگ میشی میترسم از روزی که اونقدر بزرگ شدی که دیگه میری دنبال زندگی خودت و مثل من مامان باباتو تنها میگذاری ای خدا این دنیا چه رسم ها و تقدیر و قسمت ها که نداره هی وای من حالا بیخیال عزیزم کمی از خودت بگم از شور و نشاطی که هر روز بیشتر از روزهای دیگه به خونه میدی و از شیطنت هات که دیگه اثری از خونه نمیگذاری خیلی چل چلی شدی خیلی بیشتر حرف میزنی که من کمی از اونها رو میفهمم وخیلی چیز ها رو نمیفهمم مثلا امروز خیلی خرابکاری کردی و منم با اخم بهت میگفتم خیلی دختر بدی شدی خیلی اذیت میکنی دیوونه ام ...
8 تير 1391