کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و پارک

  سلام اول دوتا عکس از کوثر و آقاجون اینجا شال خاله مصی رو سرت کرده بودیم شما هم آتیش میسوزونی خیلی با آقا جون جور بودی هر وقت می اومد خونه زود خودت رو بهش میرسوندی   رفتن کوثر به پارک بیشتر تصویریه یه جا هم سوار یه ماشین کوچیک شدی که خاله فیلم گرفت شارژ دوربین تمام شد و خاله جون با گوشی ازت فیلم گرفت  خاله جون و دایی و مامان جون کمک میکردن شما رو از سرسره سر میدادن و شما هم بدت نمی اومد  اینجا هم با دایی جون یه سر طولانی رفتی خیلی از الاکلنگ خوشت می اومد  اینجام خودت داری از سرسره بالا  میری  تازه اومدی پایین از سرسره خی...
5 ارديبهشت 1391

کوثر و جوجه

آقا جون تو مزرعه شتر مرغ خروس و مرغ هم نگه میداره چند تا از مرغ ها هم روی تخم ها نشسته بودن و منتظر جوجه ها شون بودن خلاصه بعد از چند روز که اونجا بودیم یه سری از جوجه ها از تخم اومدن بیرون برای اولین بار که با جوجه ها رو برو شدی خیلی خوشت اومد و همش از شوق جیغ میزدی یه روز که رفتیم اونجا خیلی با جوجه ها بازی میکردی جوجه بیچاره مامانش مرده بود و ما اونو آوردیم خونه اونقدر با شما ردیف شده بود که هر جا میرفتی دنبالت راه می افتاد دیگه خیلی ازش خسته شده بودی بعضی وقت ها که میددم می آد رو دست ها و پات میشینه و تو هم که کلافه میشدی با پشت دست میزدی بهش بیچاره رو پرت میکردی اونور یا لنگش رو میگرفتی و پرتابش میکردی خلاصه ما هم اونو برگرد...
4 ارديبهشت 1391

سوراخ کردن گوش

سلام امروز اومدم سوراخ کردن گوش کوثر رو تعریف کنم. و یه ماجرای خنده دار کوچیک....... دخرت گلم وقتی که به دنیا اومدی زردی داشتی و تا چند روز درگیر رفع بیماریت بودیم چون نوه اول بودی خیلی روت وسواس بود من و بابا هم که خیلی بی تجربه و ندید بدید بچه خلاصه اون موقع دلمون نیومد گوشت رو سوراخ کنیم گذشت تا سه ماهگیت موقع عقد دایی جون که دوباره رفتیم پیش اونا بازم جور نشد گوش ت رو سوراخ کنم باز برگشتیم بیرجند ولی من نمی خواستم ببرمت دکتر و با دستگاه سوراخ کنن آخه خیلی ها میگفتن بعدش خیلی اذیت میشه خلاصه نشد نشد تا قبل از سال که باز رفتیم لار گفتیم حالا دیگه موقع سوراخ کردن گوش ت هست هی این دست اون دست میکردم آخه خیلی میترسیدم که اذیت بشی ولی...
3 ارديبهشت 1391

پختن شیرینی و کوثر

از احوالات شما کمی بگم خیلی شیطون بلا شدی کارهای عجیبی میکنی زرنگ بازی ها خاصی داری خیلی حرف می زنی البته به زبون خودت چیه چیه گفتن هات که دیوانمون کرده واژه هایی که میگی ایناست: چیه :که به معنی پرسیدن و وقتی میخوای به چیزی دست بزنی بابا و مامان دَدَ : بعنی بیرون رفتن بَ : یهنی تمام شدن بس رف: بعنی رفت منه : یعتی مال من اده : بده توتو : به هر جک و جونوری میگی توتو اضا : رضا گلی اشیا : ارشیا پسر عمه خلاصه حرف زیاد میزنی ما فقط اینارو میفهمیم ....بالا پایین رو میفهمی بشین پاشو رو میفهمی جدیدا خودت میتونی بدون کمک گرفتن از چیزی از جات بلند شی وقتی ایستادی چند ب...
27 فروردين 1391

کوثر و شترمرغ

سلام دخملم امروز اومدم کمی ادامه مسافرتمون بگم چند روزی که تو لار موندیم کم کم به دور بری هات عادت کردی از دایی جون مجی خیلی میترسیدی ولی وقتی بهش عادت کردی دیگه از بغل اون حتی پیش منم نمی اومدی ولی حیف که خیلی نموند رفت سر خدمتش آخه مرخصی اومده بود و زن دایی بیچاره رفت تو غصه دوری و فراغ آخییییییییی .......بعد از یک هفته که اون جا بودیم دختر عموی مامان جون از سوختگی زیاد که بخاری روش افتاده بود فوت کرد و مرگ اون جوون همه رو داغون کرد خلاصه خیلی ناراحت شدیم همین باعث شد عید امسال بهمون خوش نگذره از این طرف هم بابایی در گیر مغازه بود که قرار بود خالی کنه مغازه رو واونم خیلی ناراحتی کشید تنها خیلی دلم میسوخت براش ولی کاری نمیتونستم ا...
23 فروردين 1391

کوثر و دیدن خانواده مامانی

خوب از سفرمون براتون بگم .......ما 13 اسفند بلیط قطار داشتیم از طبس چون تنها بودیم دایی جون ابوالفضل اومده بود تا با هم بریم خلاصه ظهر روز 13 اسفند راه افتادیم خیلی جدا شدن بابایی از شما سخت بود شما رو یه عالمه بوسید و خداحافظی کرد و رفت و مارفتیم طبس با اتوبوس خشبختانه تا اون لحظه اذیت نکردی و با آدم های تو اتوبوس دالی بازی میکردی و میخندیدی بعدشم خوابیدی رسیدیم طبس رفتیم ایستگاه گفتن قطار خیلی تاخیر داره رفتیم زیارت گاه خیلی قشنگ بود خیلی تمیز و زیبا شب میلاد هم بود خلاصه همه جشن و شیرینی رفتیم داخل نشستیم اذیت میکردی اینور و اونور میرفتی منم خسته بودم نمی تونستم بیام دنبالت خلاصه یه یه ساعتی که شد گلاب به روتون شما خراب کاری کردی ...
22 فروردين 1391

شروعی دوباره

سال نو رو به همه دوستهای خوبم که تو این مدت منو از یاد نبردن تبریک میگم خیلی دلم واسه همتون تنگ شده بود .............من 13 اسفند ماه رفتم پیش مامان بابام و تا 11 عید پیششون بودم الانم دارم از دوریشون دق میکنم خلاصه با اینکه هم اتفاق های بد افتاد هم خوب ولی خیلی بهم خوش گذشت خلاصه خیلی دلم براشون تنگ شده واسه همین تا چند روز اصلا دست و دل نداشتم بیام نت و وبلاگ رو آپ کنم تازه همه مون هم سرما خوردیم خفن نمیدونم چرا اصلا خوب بشو هم نیستیم دیگه این مریضی کلافه ام کرده ...........از دوست های گلم عذر میخوام که دیر اومدم بهشون سر زدم ........ولی اومدیم که با اتفاق های جدید از کوثر بازم وبلاگ رو رنگ رو بدیم اول از تبریک سال نو شروع میکنیم تا ........
21 فروردين 1391

خبر

سلام دوست های گلم منو ببخشید این هفته نمیتونم بیام ÷یشتون ولی حتما از شنبه به همتون سر میزنم ما رو فراموش نکنیدددددددددددهاااااااااااااااااااا ...
7 اسفند 1390