کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

دست نزنی

سلام گلم عزیزم نفسم اونقدر شیرین شدی که نمیشه به جای قند خوردت چون قند خون میگیریم عزیزم حاظر جوابی هات و دستور دادن هات منو کشته . هر وقت داری کاری میکنی که نمیخوای چیزی رو ازت بگیرم با اخم بهم میگی مامان بروووووووو بعدشم منو هل میدی به سمت دیگه ای وقتی هم چیزی میخوای دست من و یا بابایی رو میگیری و میگی بیا زود باش پاشو بیا و ما رو میبری جایی که خودت میخوای بری وقتی بابا کتاب میخونه میخوای کتابش رو بگیری میای دست منو میگیری و میگی مامانی بگیر بگیر کتاب میخوام خودت از دستش بر نمیداری چون از بابایی حساب میبری و منو میخوای مقصر کل داستان کنی . دیروز بهت میگم اسم مامانت چیه میگی مامان زیمبم مهدی رو خیلی خوب میگی کلا...
10 دی 1391

کوثر و شروع دومین زمستان

سلام بس که با وبلاگ های دیگه سرگرمم دیگه وقتی واسه وبلاگ شما نمیگذام ببخشید این روزا بیشتر از هر موقع دیگه ای شیرین زبون شدی یا شروع زمستون شما هم سرما خوردی البته من خیلی ملاحظه میکنم و هواتو دام ولی چه کنیم که از اشیا پسر عمه ات سرما خوردی بیچاره اون خودش هنوز خوب نشده بس که عمه درگیر اسما جون که تازه متولد دشه هست دیگه نمیتونه خوب به ارشیا برسه و خیلی زود به زود مریض میشه .....تو این ماه دو تا فرشته دیگه به زمینی ها اضافه شدن و مامان هاشون رو از انتظار در آوردن یکیش دختر دوست خوبم فاطمه است که اسمش رو زهرا گذاشت و اسم مادرش خدا بیامرز رو زنده کرد روحش شاد باشه فاطمه بیشتر از هر زمان دیگه ای به مادرش احتیاج داره ولی چه میشه کرد سرن...
6 دی 1391

جالب و خوندنی

مهارت کلامی زن و شوهر 1)خانم : خواستگاران زيادي داشتم ! آقا: پس من آدم خوشبختي هستم كه تورو به چنگ آوردم ! 2)خانم : خسته شدم از بس تواين خونه كار كردم! آقا : فداي اون دستاي ظريف و قشنگت كه خسته شدن !  3)خانم : دلم گرفت توي اين خونه ! آقا : در اولين فرصت رودوشم سوارت مي كنم تو آسمونا مي گردونمت تا دل قشنگت واشه ! 4) خانم : توخيلي زبون بازي ! آقا : آخه زبون ترجمان دله ! 5)خانم : من از خانواده ات خوشم نمي ياد! آقا : من كه به خانواده ات احترام مي ذارم !  6) خانم : توخسيسي! آقا : منظورت اينه كه حسابگرم ؟! 7) خانم : من حوصله ندارم غذا درست كنم ! از رستوران بيار! آقا: يعني من از غذاهاي خوشمزه تو محروم بشم ؟! 8 )...
4 دی 1391

به افتخار نازنین جونم و شیطنت مامانی

سلام نازنین جون من و کوثر هم خیلی دوست داریم شما رو از نزدیک ببینیم آقا بهروز گفت که خیلی عکس های کوثری رو نگاه میکنی و دوست داری منم خواستم ازت تشکر کنم به خاطر این همه محبتت به کوثر فدات شم انشاالله همیشه تو زندگیت موفق باشی   نماز خوندن کوثری   کلاه و شالگردنی که آقابهروز برات سوغاتی داده اینم شیطنت مامانی ( بی حوصله بودیم تو خونه هم تو هم من خواستم کمی سرگرم شیم ولی کلی خندیدم)   ...
27 آذر 1391

کوثر و حاظر جوابی هاش

این روزها خیلی حاظر جواب شدی واسه هر کاری که انجام میدی یه چیزی میگی و واسه هر حرفی کهزده میشه یه جوابی داری وروجک من چند تا رو میخوام تعریف کنم یادت بمونه دیروز خونه بابابزرگت بودیم داشتیم شام میخوردیم شما و ارشیا داشتی بازی میکردی بعد بابابزرگ گفت ارشیا کوثر رو بوس کن یه دفعه تو گفتی نه بوس نه بده همه با این حرف تو تعجب زده و زدیم زیر خنده که از کجا به زبونت اومد گفتی بوس بده........چند روز پیش داشتی طبق معمول کمد کتاب ها رو به هم میریختی رسیدی به فلش کارت هایی که واسه خودت خریدم میخواستی دست بزنی چون میدونستی من اعتراض میکنم و صدام در میاد اول به من میگی مامانی دبا(یعنی دعوا ) نکن میگم برا چی من که دعوات نکردم دوباره میگی دعوا ن...
20 آذر 1391

نوزادی

خیلی دلم واسه روزهای نوزادیت تنگ شده هرچند هنوزم کوچیکی ولی اون موقع مظلومیت خاصی داشتی عزیزم عاشقتم   عکس های 6 ماهگی کوثری  خودم طراحی کردم ...
19 آذر 1391

کوثر و پایان 19 ماهگی و 20 ماهگی و پستونک و قرمزی

سلام دخملم تو خودت بیستی و نمره ی بیستی عزیزم فدات بشم بلبلی شدی واسه خودت خانومی شدی عسلکم امروز 5 روزه با پستونک خدا حافظی کردی بله یکدفعه از روز دوشنبه تصمیم گرفتم پستونک بهت ندم وشما هم بدقلقی نکردی جز موقع خوابت اونم یک دوبار دیگه درخواست پستونک نکردی گهگاهی که سراغش رو گرفتی گفتم هاپو خورده و تو هم دیگه بیخیالش شدی پریروز عروسکت دستت بود و اومدی پیشم و گفتی نی نی پیسی (پستونک) میخواد منم خنده ام گرفته بود که به روش خودت سراغش رو میگرفتی منم گفتم به نی نیت بگو پیسی رو هاپو خورده تو هم همین رو به عروسکت گفتی و رفتی باقی بازیت رو کردی خلاصه تا امروز حداقل راجع به این مورد موفق شدم.......این روزا متوجه این شدم که نسبت به بعضی کارتون ها و...
10 آذر 1391