کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

شروعی دوباره

1391/5/21 16:03
نویسنده : زینب فتوحی
1,121 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرینی زندگی من عزیزم نفسم و عمرم میدونم خیلی وقته به خاطراتت سر نزدم درست موقعی که تو اوج شیرینی ها و شیطنت ها و البته خلاقیت هات هستی هر روز یه روز تازه برات هست تا کارهای خارق العاده خودت و استعداد خدادادیت رو برامون به نمایش بگذاری اونقدر که خیلی وقتها من و بابایی از دیدن کارهات دهنمون وا میمونه قربونت برم الهی هر روز واسمون یه شیرین کاری تازه داری و روحمون رو تازه میکنی تو این مراحل سخت زندگی مون تنها تو نور امیدی که بهمون قوت قلب میدی .

میخواستیم مسیر زندگیمون رو عوض کنیم نشد خیلی اتفاق های بدی افتاد و خیلی دوره سختی رو پشت سر گذاشتیم و هنوزم اثراتش هست اما داریم میگذرونیم نمیدونم چرا خدا نخواست می گم خدا نخواست چون واقعا سعی خودمون رو کردیم از خیلی چیز ها فرار کنیم ولی نشد.بیخیال خیلی حرف ها رو شاید برات خصوصی بگذارم الان میخوام از خودت بگم .

اول اینکه خاله حون کچلم کرد بس که گفت چرا تو وبلاگ کوثر نمیری راستش رو بخوای اول به خاطر اون بعد یه خاطر خودمون اومدم دوباره شروع کنم  پس به افتخار بهترین خاله دنیا شروع میکنم

خیلی خیلی بلا و شیطون و بازیگوش شدی و البته زرنگ میگم زرنگ چون وقتی میخوای زرنگ بازی در بیاری تو کارهات کم نمیاری و من و بابایی رو دور هم میزنی خیلی چیز ها یادگرفتی البته که سنت بهترین زمان یادگیری هست همه جوره یاد میگیری کم هم نمیاری خیلی تلاش میکنی خیلی کنجکاو شدی از قبل بیشتر البته ناگفته نماند خیلی هم لجباز و بعضی وقت ها پرخاش گر هم هستی اگر چیزی رو که میخواهیش ازت بگیرم دیگه دنیا رو با جیغ هات رو سرمون خراب میکنی و به هیچی راضی نمیشی . با سایه خودت آشنا شدی جیش گفتن رو یاد گرفتی هر چند هنوزم بعضی وقت ها شلوارت رو خیش می کنی و داد من رو در میاری ولی خیلی وقت ها هم میگی جیش داری و زود میبرمت توالت و کارت رو اونجا انجام میدی خوب سخت هست ولی احتمالا تا یک ماه دیگه تموم میشه و کاملا حواست به خودت جمع میشه الانم بیشتر مواقعی که داری بازیگوشی میکنی و خیلی حواست پرته غافل میشی .دیگه حرف زدنت خیلی بامزه شده خیلی چیزهایی که میگفتی رو بهتر تلفظ میکنی خیلی چیزهای جدید یادگرفتی پرت کردن حواس من و بابایی و ما رو به خنده گرفتن رو خیلی خوب یاد داری مثلا وقتی که از چیزی عصبانی میشیم از دستت و اخم میکنیم بهت و میفهمی زود میای میگی مامانی و تا وقتی نگم بله مامانی رو ادامه میدی بعد که بگم بله چیزی رو به زبون خودت تعریف میکنی و میخندی که منم خنده ام بگیره و بیخیالت بشم الهی قبونت بشم من خیلی بانمکی و باهوش بابایی رو وقتی ازش چیزی میخوای باباجون صدا میکنی با کسی غریبی نمیکنی همیشه با کارهات توجه همه رو به خودت جلب میکنی همه میگن دخترتون خیلی مردمی و خودجوش هست وقت هایی که میبرمت توپارک کسایی که دو و ورمون نشستن رو آرمون نمیگذاری و پیش همه میری و تو صورتشون میخندی و دل همه رو میبری خیلی وقت ها هم کنارشون میشینی و بهشون نگاه میکنی که چیکار میکنن البته از فضولیت هم هست . ماه رمضون هم اومده و کمی سیستم خواب و غذات به هم خورده شب ها ساعت 1 و 2 میخوابی روز هم 12 بیدار میشی نمیگذارم سحر بیدار بشی آخه زود بد خواب میشی و تا وقتی بخواد خوابت ببره میکشی منو . شیر خوردنت دیگه تفریحت شده صبح که از خواب پا میشی سلام میکنی و پستونکت رو از دهت بر میداری میگی اخ . هر چند خیلی وقت ها هم که میگی اخ ولی میخوریش ولی سعی میکنم کم کم ازت بگیرمش . خیلی سوال هایی که ازت میپرسم رو جواب میدی کتاب رو خیلی دوست داری واگر برات چیزی رو بخونم یا تعریف کنم دوباره شما هم بازگو میکنی از کتاب ها و عکس ها ش اگه چیزی رو بهت یاد بدم و ازت بپرسم خوب جواب میدی مثلا بگم این چیه یا اون چیه و عکس نشونت بدم خوب میدونی و جواب میدی ....یه بار تو خونه خیلی خسته کار بودم کارهام که تموم شد اومدم نشستم گفتم آخیش خوب طبق عادت بود و همین حرفم باعث شد شما زود یاد گرفتی و الان هروقت میخوای بشینی میگی آخش و ما رو به خنده میندازی ....خنده و گریه شاد بودن و نبودنمون داد و فریاد یا حتی بلند صحبت کردنمون عجیب روت تاثیر میگذاره مثلا : مادرشوهر عمه جون فوت کرده خدا رحمتش کنه رفته بودیم خاکسپاری همه گریه میکردن رفتیم داخل تا گریه ها رو دیدی خیلی ناراحت شدی و گریه کردی منم زود آوردمت بیرون و دادمت به بابایی که گریه خانوم ها رو نبینی یا وقت هایی که ناراحتم میای و باهام حرف میزنی و سعی میکنی من رو از حال و هوای خودم در بیاری یه بار من رو بابایی میخواستیم چیزی رو از دستم هم بکشیم داشتیم زور و ضرب میزدیم که دیدم ترسیدی و با صدای بلند داری میگی نه نه و منم یه دفعه متوجه شما شدم و بغلت کردم یاوقتی با بابای راجع به موضی بحث میکنیم نا خواسته بلند حرف میزنم و شما میفهمی و میای وسط حرف زدنمون الکی صدامون میزنی که وحواسمون رو پرت کنی ......آب بازی رو بیش اندازه دوست داری بازی کردن با سنگ و خاک خوراکته میبرمت پارک بازی کنی میشینی با سنگ ها بازی میکنی بچه های بزرگ تر از خودت رو بیشتر دوست داری سر به سر ارشیا خیلی میگذاری اون با بازی کردن شاید دستی بهت برسونه اما تو کاملا میزنیش بیچاره رو چیزهایی که مربوط به اون هم هست رو ازش میگیری البته خیلی حس حسادت داری که اینو تو ارشیا نمی بینم یا اگر هست کمه غذا خودنت معمولیه بد نیست قیافه ات خیلی بزرگ تر شدی ماشاالله میشه تو صورتت دید که بزرگ شدی و با من خیلی وقت ها میشینی فیلم میبینی راستی به تبلیغات تلوزیونی خیلی علاقه داشتی و داری اینو خیلی وقت بود میخواستم بنوسم یادم میرفت تبلیعی که خیلی متاسفانه روت تاثیر گذاشته الکترواسموک هست که خیلی دوستش داری میگم متا اسفانه چون از اون یاد گرفتی و ادای سیگار کشیدن در میاری ....یا نی نی ها و عروسک هات حرف میزنی و  کارهای خاصی انجام میدی مثلا بهش میگی بغل یعنی بیاد تو بغلت با رو تشت میگذاریش و میگی جیش ................

چند وقته همش به حالت دروازه میگیری خودت رو نتونستم عکس بگیرم ولی برات میگم همش سرت به زمینه و باسن به هوا و از زیر پاهات همه جا رو نگاه میکنی خیلی بلا شدی....و آخ گفتن رو هم یاد گرفتی زمین میخوری یا جاییت درد میکنه میای پیشم و میگی آخ و منم نازت رو میکشم و میبوسمت و تو هم میخندی و دوباره میری دنبال کارت......

خیلی حرفیدم دوباره میام ....اینجا از دوستایی که فراموشم نکردن ممنونم خیلی دوستشون دارم


اینم چند تا عکس از یک ماه پیش

مثل همیشه کوثر و حیوانات اینم جوجه اردک عمو جون

 

گشت زنی کوثری حوالی مغازه به همسایه ها سر میزنی

کوثر و کاسکو

اینم کوثر کنار درخت زرد آلو تو خونه باغ بابابزرگش تو روستا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مصی
21 مرداد 91 17:36
دستت دردنکنه عزیزم بادیدن عکسا ونوشته هات خیلی روحیه ام باز شد.
خاله مصی
21 مرداد 91 17:43
وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست به وسعت تمام نگفته ها دوستت دارم __ _█████____████ ___████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█
دایی پسقلی
21 مرداد 91 20:57
هی وای من .... از دست این مهدی ... یاد بچگی هاش افتاده به بهانه کوثرجونم داره با ماشینش بازی میکنه .... نکن آقا ..... خجالت داره واسه یه مرده گنده .....


هه هه مهدی نیست طاهاست
دایی پسقلی
21 مرداد 91 20:59
خوش اومدین .... صفا آوردین ..... کم کم داشت دیگه اومدن و دیدن این وبلاگ عناب جونم خاطره میشد .... ای ول به شما که با این همه خستگی روحی و جسمی و ....... بازم اومیدن و یه دستی به سر و روی این خونه کشیدین خانوم فتوحی .... خسته نباشین .... ببوسین کوثرجون رو از طرفم ... دلم واسش قده یه حبه قند شده ....
پرنیا جون و مامانش
24 مرداد 91 8:58
ای جونم عزیز خاله زینب گلم عجبی البته میدونم شرایط سختی رو داشتی خیلی خوشحالم که تونستی مقاومت کنی عزیزم ببخش منم درگیر جابجایی بودم و هنوز هم هستم نتونستم احوالت رو بگیرم ماشالله به کوثر عزیزم که این قدر ملوس شده و واسه خودش داره بزرگ و خانوم میشه از طرف من ببوسش عزیزم
پرنیا جون و مامانش
24 مرداد 91 9:00
ای جونم با این عکسات ماشالله نترس هم هستی از جوجه کوچولو نترسیدی واقعا بزرگ شدی و خانوم ماشاللههههههههههههه دوست دارم عزیز خاله این بوس ها واسه کوثر گلم
مهدی کوچولو
25 مرداد 91 23:05
هزار ماشاءاله چه بزرگ و خانم شدی وروجک.امیدوارم خیلی زود همه مشکلاتتون حل شه و زندگی بروفق مرادتون بشه
فهیمه
28 مرداد 91 15:59
سلام عزیزم.میخوام وبلاگمو حذف کنم.آدرس وبلاگ صبارو گذاشتم.شمارو هم اونجا لینک کردم.


عزیزم اطاعت امر شد