کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

شروع شد

امروز عصر شروع کردی به چهار دست و پا کردن بعد از روزهای سخت خزیدن هر چند خزیدنت کم از چهار دست و پا نداشت ولی امروز شروع کردی به چهار دست و پا کردن مبارکه گلم توی 7 ماه و 27 روزگی چهار دست و پا کردی و بدبختی من هم شروع شد تا الان هم خودت رو به همه چیز میرسوندی ولی از امروز خطری تر شدی گلم ...................   ...
3 آذر 1390

بیخوابی دخملی

چند روز پیش رفته بودیم مغازه پیش بابایی شما طبق معمول اذیت کردی فراوون و آخر شب خوابت میومد و نق میزدی تو راه خونه نزدیک به خونه خوابت برد وقتی ماشین واستاد یکهو بیدار شدی منم زود رفتم تو خونه و خوابوندمت سر جات ولی هر کار کردم شیطنت تو گل کرده بود و جیغ و خنده و منم هر کار کردم نمی خوابیدی بابایی هم چراغ ها رو به خاطر شما روشن نمیکرد ولی فایده ای نداشت وقتی اصرار منو واسه خوابیدن دیدی کم کم گریه کردی دیگه به هیچ صراتی مستقیم نبودی خیلی گریه کردی بابا اومد ورت داشت و تو بغلش خوابوندت شاید بخوابی تو هم بدتر گریه کردی باز خودم گرفتمت بر عکس اون شب کلافه هم بودم تو هم بدتر میکردی خلاصه تونستم بعد از نیم ساعت بخوابونمت همین که گذاشتم...
2 آذر 1390

بازیگوشی های کوثری

  حالا کمی از شیطنت هات بنویسم اول بازم از خوابیدنت بگم وقتی میخوابی خیلی اذیت میکنی و مدام میخوای به اطرافت نگاه کنی و بازی کنی چشمات رو هی میمالی و کلافه ای ولی دست از فضولی برنمیداری وقتی هم بیدار میشی جالب تره به محض اینکه بیدار میشی یکدفعه سرت رو به طرف بالا میچرخونی ببینی بالای سرت چه خبره یا وقتی بیدار میشی زود شروع میکنی به دست زدن و البته همیشه همه بیدار شدن هات با خنده همراهه خیلی وقت ها تا بیدار میشی زود خودم رو بهت میرسونم و کنارت میخوابم که دو باره خوابت ببره و تو هم تا منومیبینی میخندی و دوباره یواش چشمات رو هم میره و دوباره میخوابی ...............از کفش پا کردنت بگم اول اینکه با اینکه مامان جونی بیشتر از 10تا...
2 آذر 1390

شب گردی

  سلام گلم منو ببخش که دیر به دیر آپ میکنم............ از دیشب بگم برات ............اول باید بگم یه چند روزی هست که شما به هم ریخته ای گاهی اوقات تب مختصری داری گاهی بهانه میگیری و مدام گریه میکنی یک بار هم استفراغ زیادی کردی نمی دونم چه کارت شده آزمایش ادار هم ازت گرفتم که مبادا دوباره عفونتت برگشته که خدا رو شکر خبری نبود. خلاصه مدام بغلم هستی چون همش بهانه و ناله خوابیدنت هم اصلا خوب نیست هی بیدار میشی البته الان خیلی راحت و خوب خوابیدی نمیدونم چی شده اما تب که نداری خدا رو شکر آروم خوابیدی ولی دو شب قبل مخصوصا دیشب همش مدام بیدار میشدی و جیغ میکشیدی هر نیم ساعت ربع ساعت و هی تو خواب از این دست به اون دست میشیدی ح...
2 آذر 1390

لحظه

  به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند. به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند : "روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد. به بچه هایی فکر کن که گفتند : "مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند. به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند. به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود، و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد. من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ، ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فر...
28 آبان 1390

دل نوشته مامانت

سلام گلم شاید چیزی خاص نبود که آپ کنم ولی خیلی کلافه هستم وایه همین گفتم بیام کمی از وضعیت شما بگم شاید کمی روبراه بشم. امروز ٧ ماه ٢١ روزت هست و داری کم کم هشت ماهه میشی خیلی زود گذشت بعضی وقت ها میشینم با خودم به این فکر میکنم که اگه هنوز خدا تو رو به من نداده بود چقدر زندگیم مسخره بود همش تکرار و تکرار و تکرار ولی الان با وجود تو خیلی چیزا فرق کرده خیلی زیاد الان شدی همه زندگی و دنیای کوچیک من شدی هر روز و شب من ، به هر چیزی برتری داری . هر روز هزاران بوسه نثارت میکنم و عشق مادرانه ام رو بهت هدیه میدم بی آنکه زره ای چیزی ازت بخوام هر روز که پیشرفتی از تو میبینم شادمانه میخندم و تو رو به آغوش می کشم. هر روز با خنده هات میخندم و...
27 آبان 1390

تولد رضا جون

امروز تولد رضا جونیه و مامان باباش براش تولد گرفتن ولی حیف که ما پیششون نیستیم به هر حال تفلدت مبارک رضا گلی انشاالله تولد 100 سالگیت همیشه شاد و سالم باشی .................   ...
23 آبان 1390