کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

دل نوشته مامانت

1390/8/27 0:24
نویسنده : زینب فتوحی
475 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم شاید چیزی خاص نبود که آپ کنم ولی خیلی کلافه هستم وایه همین گفتم بیام کمی از وضعیت شما بگم شاید کمی روبراه بشم.

امروز ٧ ماه ٢١ روزت هست و داری کم کم هشت ماهه میشی خیلی زود گذشت بعضی وقت ها میشینم با خودم به این فکر میکنم که اگه هنوز خدا تو رو به من نداده بود چقدر زندگیم مسخره بود همش تکرار و تکرار و تکرار ولی الان با وجود تو خیلی چیزا فرق کرده خیلی زیاد الان شدی همه زندگی و دنیای کوچیک من شدی هر روز و شب من ، به هر چیزی برتری داری .هر روز هزاران بوسه نثارت میکنم و عشق مادرانه ام رو بهت هدیه میدم بی آنکه زره ای چیزی ازت بخوام هر روز که پیشرفتی از تو میبینم شادمانه میخندم و تو رو به آغوش می کشم. هر روز با خنده هات میخندم و با گریه هات اشک می ریزم . دیگه تمام لحظه هام از تو پر شده و حتی گاهی احساس میکنم که خودم وجود ندارم و فقط تویی و تو و تو و فقط تو ................نمی دونم چه حس زیبایی هست ولی من خیلی این حس رو دوست دارم امید وارم روزی تو هم مادر بشی و این حس زیبا رو درک کنی عسلم.

خوب کمی از شما بگم خیلی بیشتر از قبل سعی میکنی واستی به هر طریقی خودت رو به چیزی میگیری و بلند میشی البته بیشتر از من استفاده میکنی........تقریبا بیشتر مواقع خودت رو با چیزی سرگرم میکنی و بازی میکنی ، خرابکاریهات داره زیاد میشه جدیدا نمک پاش رو زدی شکستی ،الان هم نشستی روی پام و به تایپ کردن من نگاه میکنی..............

الان شب هست و صبح باقی نوشتن رو رها کردم آخه ما دیگه نگذاشتی تایپ کنم الان داری بازی میکنی خوب بگذار کمی از حرف زدن هات بنویسم خیلی بیشتر حرف میزنی مثلا میگی مَ م م م م مــــَ و یا ما ماما   ام ام ام و اواواو گا گگا هه هههه و مثل اینها امروز کمی حالت بد بود نمیدونم چرا غذا که خوردی تمامش رو برگردوندی خدا کنه مریض نشده باشی اصلا تحملش رو ندارم الان که شکر خدا خوبی بیشتر بهت شیر دادم و چند دونه خرما الان هم حریره برات درست کردم که اگه میلت کشید بعدا بهت بدم ........الان نوشین جون بهمون زنگ زد چقدر صدای نازی داشت بهم گفت تو رو ببوسم و منم بوسیدمت از طرف نوشین جونم الهی همیشه سالم باشه............. راستی یک بار باید از بازیت با ماهی های آکواریوم عکس بگیرم خیلی جالب میخوای اونها رو بگیری و تازه وقتی به دستت نمیاد عصبانی هم میشی الان هم که داری بازی میکنی نصف غر میزنی و نصف با خودت بازی میکنی ................................و مدام روی نوک انگشت های بات خیز برمیداری خیلی خیز های جالبی بر میداری اینم باید عکس بگیرم ببخشید که متاسفانه اصلا دست و دل ندارم خیلی وقت ها احساس افسردگی میکنم و بعد از مدتی دوباره به خودم میگم باید به خاطر تو بیخیال همه چیز بشم و نباید بگذارم این روحیه ام صدمه ای به زندگی تو بزنه...........چیکار کنم که شدی تمام وجودم..........بینهایت دوستت دارم

 

ارزویم اینست :


نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را میخواهد
و به لبخند تو از خویش رها میگردد
و تو را دوست بدارد، بهمان اندازه که دلت میخواهد

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان باران
27 آبان 90 0:45
سلام چه وروجکی شده این کوثر خانوم. راستی مامان خانون خبری از دندونهای این خانوم خوشگل هست یا نه؟


هی وای من نه عزیزم دختر ما فحلا بی دندون مونده
دایی پسقلی
27 آبان 90 16:34
هی وای من .......... خانم فتوحی .. این حرفا و شما ... بابا بیخیال .....
روزگار و دنیا هست دیگه ... کوثر جون که نبود یه چیزی حالا .. ولی الان که اون هست که دیگه شما جای افسردگی و ناراحتی و نگرانی ندارین.... بابا شما که بمب روحیه بودین.. چی شدین؟؟؟؟ امیدوارم این روزای کسل و بی حال و روز هم مثل روزای شاد و شیرین زندگیتون رد بشن و برن ولی با این فرق که اونها خاطراتشون همیشه باقی باشه و اینا زودی پاک بشه.........
دیشب که نوشین با شما صحبت کرد بعدش اینقد شاد و شنگول شد که نگو و نپرس.. انگار همه دنیا رو بهش داده بودن..کلی به مامان باشو و نازنین پز میداد که من با مامان کوثر جون صحبت کردم. ضمنا هم میگفت که این خاله ( یعنی شما ) چقد صدای مهربونی داشت. کاش مربی آمادگی ما میشد....
-------------------------------------------------------
دیدن به همین سادگی این دنیای یه بچه هست. بیاین ما بزرگترها هم مثل بچه ها دنیامون رو بسازیم.
در پناه خدا .... کوثر جون رو ببوسید.


قربونش برم من از طرف من ببوسینش
دایی پسقلی
27 آبان 90 16:37
به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند. به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند : "روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد. به بچه هایی فکر کن که گفتند : "مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند. به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند. به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود، و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد. من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ، ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند، سوگواری می کنم. من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که : آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند، و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند، گریه می کنم. به افراد دور و بر خود فکر کنید ... کسانی که بیش از همه دوستشان دارید، فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید، در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید. قدر لحظات خود را بدانید. حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛ زیرا اگر دیگر آنها نباشند، برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود ! "دیروز" گذشته است؛ و "آینده" ممکن است هرگز وجود نداشته باشد. لحظه "حال" را دریاب چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری. اندکی فکر کن ...
سمیه : مامان مسیح مقدس
28 آبان 90 0:08
سلام خانومی ...شرمنده کمی دیر شد...من اصلا وب نیومده بودم....
عزیزم...این چیزی که تو گفتی اصلا ربطی به عفونت نداره....اگه بچه عفونتی داشته باشه حتما تب میکنه ...در ضمن این چیزا ممکنه مال دندون در اوردنش باشه یا یه سرما خوردگی جزیی....
خانومی عفونت توی بچه ها با اسهال و تب همراهه...اینا چیز مهمی نیست...نگران نباش اما اگه علائمی که گفتم رو داشت حتما یه آزمایش ازش بگیر...


ممنونم عزیزم
دایی پسقلی
28 آبان 90 11:17
باشه چشم..... حتماً .... مواظب خودنون و کوثر جون و مهدی آقا باشید. در سایه حق تعالی......
خاله مصی
28 آبان 90 11:43
اگرآسمان چشمان من امشب اشکباران است خیالی نیست
اگرفاصله ی بین من وتوبه وسعت روزگاران است خیالی نیست
مراهمین بس که عشقت در دلم پنهان اس





بی شما همیشه آسمونم اشک باران است