کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

لحظه

1390/8/28 10:27
نویسنده : زینب فتوحی
621 بازدید
اشتراک گذاری

 

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

"دیروز"
گذشته است؛

و

"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.

لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.

اندکی فکر کن ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

دایی پسقلی
28 آبان 90 11:07
هی وای من ....... چه کنیم که رسم دنیا فراموشی است. -----------------------------------------------------
معصومه مامان سهند
29 آبان 90 13:40
ای وای خانومی حالم بد شد، تو رو خدا حرفهای شاد بزن روی من خیلی تاثیر گذاشت. گلم کوثر جون هنوز هفت ماهشه چرا از بابت دندون در آوردن نگرانی هرچه دیرتر در بیاره براش بهتره،


ببخشید عزیزم که شما رو ناراحت کردم چه کنم دوری از خانواده اثر میگذاره
دایی پسقلی
29 آبان 90 13:43
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.....
دایی پسقلی
29 آبان 90 13:44

لباس های کثیف زن همسایه!

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:

«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.»

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:

«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»

مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم درپی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟


عالی بود
دایی پسقلی
29 آبان 90 13:51
نوشته ‎ای کوتاه و در عین حال جذاب از دالایی لاما 1- به خاطر داشته باش که عشق‎های سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردن‎ها و ریسک‎های بزرگ محتاج‎اند. 2- وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دستنده. 3- این سه میم را از همواره دنبال کن: * محبت و احترام به خود را * محبت به همگان را * مسؤولیت‎پذیری در برابر کارهایی که کرده‎ای 4- به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه می‎جویی، گاه اقبالی بزرگ است. 5- اگر می‎خواهی قواعد بازی را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر. 6- به خاطر یک مشاجره‎ی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده. 7- وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده‎ای، گام‎هایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار. 8- بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران. 9- چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزش‎های خود را به‎سادگی در برابر آنها فرومگذار. 10- به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است. 11- شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیش‎تر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی. 12- زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است. 13- در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می‎کنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایه‎های قدیم نگیر. 14- دانش خود را با دیگران در میان بگذار. این تنها راه جاودانگی است. 15- با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش. 16- سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته‎ای. 17- بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد. 18- وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده‎ای که چنین موفقیتی را به دست آورده‎ای. 19- در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن
دایی پسقلی
29 آبان 90 13:53
زیباترین عکس ها در اتاقهای تاریک ظاهر می شوند. پس هر وقت در قسمت تاریک زندگی واقع شدی بدان که خداوند می خواهد یک تصویر زیبا از تو بسازد
Miss -MR
29 آبان 90 16:29
ببخشید اگـه ریز بود.بدَم میاد از فونت ِ درشت ... اینقدر ب ِ شلوارش خندیدَم.. نشستـَم وسط ِ خیابون از خـَنده
دایی پسقلی
29 آبان 90 18:48
قابل شما و کوثر جون رو نداشت......
از طرف همه اعضای باشگاه هواداران کوثر جون صورت نازشو یه بوس خوشگل بزنید....

------------------------------------------------------
کـــــــــــــــــــــــــوثر جـــــــــــــــــــــــــــون
دوســـــــــــــــــــــــــــــــتت داریــــــــــــــــــــم



ممنون از همه شما
مامان باران
30 آبان 90 18:37
خیلی زیبا بود .دستتون درد نکنه
miss lovely
30 آبان 90 19:07
salam khobid
miss lovely
30 آبان 90 19:08
دایی پسقلی
1 آذر 90 8:23
یه متن زیبا و پند آموز .......................

يک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود
چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد.
او برروي يک صندلي دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنار او يک بسته بيسکوئيت بود و مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند
وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.
پيش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.»
ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت ، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنش نشان دهد.
وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد: «حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش را خورد.
اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست!
او حسابي عصباني شده بود.
در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد...
در صورتي که خودش آن موقع که فکر مي‌کرد آن مرد دارد از بيسکوئيت‌هايش مي‌خورد خيلي عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت‌خواهي نبود.

- چهار چيز است که نمي‌توان آن‌ها را بازگرداند...
سنگ ... پس از رها کردن!
حرف ...پس از گفتن!
موقعيت...پس از پايان يافتن!
و زمان ... پس از گذشتن! .



ببخشید ولی این یکی تکراری بود
دایی پسقلی
1 آذر 90 15:03
O: هی وای من ......... واقعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاً یادم رفته بود پس........ حالا شما که خوندینش... ----------------------------------------------------------------------- شما به بزرگی خودتون ببخشید.
دایی پسقلی
1 آذر 90 15:10
در جهان قصه کوتاهی دیوار مخور حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور گردش چرخ نگردد به مراد دل کس غم بی مهری آن مردم بی عار مخور
دایی پسقلی
1 آذر 90 15:22
روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود، با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟ سقراط پاسخ داد:" لحظه ای صبر کن. قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تومی خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی." مرد پرسید: سه پرسش؟ سقراط گفت: بله درست است. قبل از اینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری امتحان کنیم. اولین پرسش حقیقت است. کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟ مرد جواب داد:" نه، فقط در موردش شنیده ام." سقراط گفت:" بسیار خوب، پس واقعا نمیدانی که خبردرست است یا نادرست. حالا بیا پرسش دوم را بگویم،"پرسش خوبی" آنچه را که در موردشاگردم می خواهی به من بگویی خبرخوبی است؟ "مردپاسخ داد:" نه، برعکس…" سقراط ادامه داد:" پس می خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی درموردآن مطمئن هم نیستی بگویی؟" مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت. سقراط ادامه داد:" و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را که می خواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است؟ "مرد پاسخ داد:" نه، واقعا…" سقراط نتیجه گیری کرد: " اگرمی خواهی به من چیزی رابگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من می گویی؟
دایی پسقلی
1 آذر 90 15:40
شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم ..................
دایی پسقلی
1 آذر 90 15:43
چه زیبا خالقی دارم چه بخشنده خدای عاشقی دارم که میخواند مرا، با آنکه میداند گنه کارم...
دایی پسقلی
1 آذر 90 15:48
رنگ زندگی هر آدمی مثل رنگ چراغ راهنمای چهارراه میمونه ... از تولد تا سن بلوغ سبزه ... از سن بلوغ به بعد زرده و در حالت هشدار قرار داره و از اون به بعد هر لحظه باید مراقب باشیم چراغ بعدی قرمزه و توقف ... هر روز چراغهای زیادی سبز و زرد و قرمز میشن ... کاش درعوض شیون چراغ های قرمز دیگران، کمی هم بفکر چراغ قرمز خودمون بودیم ...
دایی پسقلی
1 آذر 90 16:12
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.›› قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
دایی پسقلی
1 آذر 90 16:29
چرا همیشه بدنبال این هستیم که بدانیم چرا گل خار دارد؟ گاهی باید بدنبال آن باشیم که بدانیم چرا خار گل دارد؟
دایی پسقلی
1 آذر 90 16:56
بعضی اوقات خودمون رو خوشحال نشون میدیم چون میخوایم ناراحتی مون رو پنهان کنیم ... بعضی اوقات خودمون رو خندان نشون میدیم چون میخوایم گریه مون رو پنهان کنیم ... بعضی اوقات مجبوریم در ظاهر جور دیگری باشیم هرچند سخت است ولی تجربه ثابت کرده است که شدنیـ ست ...
دایی پسقلی
1 آذر 90 17:02
هی وای من ... امیدوارم جبران او یکی تکراری شده باشه...( )
به هر حال ببخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشید.


اولا که خودم خونده بودم جایی دیگه بعدشم منو جمله بارون کردین
دایی پسقلی
2 آذر 90 7:15
یعنی همشون رو خوندین خانوم فتوحی .............
واقعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاً



تقصیر من نیست ............شما هم مثل مهدی خیلی چیز ها رو دیر میگیرین ......هی وای من ...........بیخیال
دایی پسقلی
2 آذر 90 7:23
شادی هایم هدیه به تو ، اندک بودنش را خرده مگیر ، این تمام سهم من از روزگار است.
مامان طاها
2 آذر 90 12:05
دستوری که داده بودید اطاعت شد.
همیشه خوش و خرم باشید.


خواهش میکنم اختبار دارین ما جسارت نمیکنیم عزیزم دستور نبود خواهش بود گلم ممنون از لطف شما بزرگ وار
دایی پسقلی
2 آذر 90 17:54
دیگران را ببخش نه برای اینکه آنان لایق بخشش هستند. بلکه به خاطر اینکه تو لایق آرامشی .
خاله مصی
2 آذر 90 18:23
من بودم وتو ویک عالمه حرف...
وترازویی که سهم توراازشعرهایم نشان میداد!!!
کاش بودی ومی فهمیدی وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد...:


ما هم دلمون واسه مهتون تنگه
یزدان
21 آبان 95 5:23
درود بر شما خواهر گرامی واقعا وبلاک محشری دارید من هم اسم دخترم آرتمیس هست و واقعا دختر یعنی تمام زیبایی خداوند آرزومندم دخترتون عاقبت به خیر شه اگر تمایل داشتید یه نظر به عکسهای دخترم بندازید داخل اینستاگرام my.honey.2015