کوثر و از شیر گرفتن اتفاقی
سلام دخملم اول از همه بگم نمیدونم رم ریدر رو چیکار کردی که هر چی دنبالشم پیدا نمیکنم دیگه از بس گشتم سرم داره گیج میره الان یه هفته میخوام عکس ها توبگذارم ولی خبری از رم ریدر نیست ای خدا از دست بازی گوشی شما من چیکار کنم به قول بابا مثل کلاغ همه چی رو یه جایی قایم میکنی .........
خب بگذریم از این چیزا بالاخره اگر تو آشغالی ننداخته باشی پیدا میشه .....این روزا خیلی پرحرف و شیرین شدی دیگه کمتر کلمه و جمله ای هست از از زبونتون جا بمونه هر چیزی رو میگی برات فرقی نمیکنه اول از چند شب پیش بگم که بابا بزرگت از دست عمو ناراحت بود داشت باهاش بحث میکرد ما هم خونشون بودیم اون داشت با عمو با عصبانیت صحبت میکرد شما هم حرف های بابا بزرگ رو تکرار میکردی حالا تو اون موقعیت عمو رو نمی دونم ولی من که به زور جلو خنده های خودم رو گرفته بودم که هر چی هم میگم کوثر ساکت بد تر میکردی و هی تکرار میکردی بیچاره بابا بزرگت هم هی خودش رو کنترل میکرد و وسط جر و بحث تو رو بوس میکرد این از روجک بازی های شما یا مثلا روز جمعه داشتی تو اتاق بازی میکردی یهو برگشتی به عمه میگی خوشگله عمه هم با تعجب زده زیر خنده چند وقتیه میخوام بگم یادم میره که از تاریکی میترسی البته منم زیاد به روت نمیارم ولی وقتی اتاق چراغ خاموش باشه با اینکه خودم هم دارم نگاهت میکنم بازم میترسی پات رو توش بگذاری وقت هایی که میخوای کاری انجام بدی که باب میلت نیست عمدا میگی میترسرم مامان از این میترسم منم میگم از چی یه چیزی الکی نشونم میدو میگی مترسم منم بهت میگم گلم این که چیزی نیست تو بترسی چرا میترسی و شما هم میزنی زیر خنده و منم شما رو با بوسه هام میخورم...........
خب بریم سر اصل مطلب چند وقتی هست که میبینم مامان ریحانه جون سر به خواب رفتن ریحانی خیلی مشکل داره و خیلی اذیته به من هم گفت سعی کن کوثر رو به شیر خوردن موقع خواب عادت ندی که مثل من میشی خلاصه من تصمیم گرفتم واسه اینکه هم شروع کنم از شیر گرفتنت و هم این عادت رو از سرت بندازم دیگه شب ها بهت شیر ندم چهار شبی گذشت و شما بدون شیر البته کمی با داد و بی داد خودت خوابیدی ولی نصف شب بیدار میشدی و شیر میخوردی بابایی گفت اینجوری کم کم خیلی بیشتر اذیت میشه تا وقتی به شب عادت کنه باز میخوای ظهر رو ازش بگیری و بعد هم نصف شب و ما تا آخر سال داد و بیداد و گریه داریم یکدفعه ازش بگیر و هر دوتون راحت میشینن اینجوری شد که الان شما 2 شب و روزه دیگه شیر مامان نخوردی وعزیزم فدات بشم خیلی میترسیدم که سخت باهاش کنار بیای ولی خدا رو شکر هزار ماشاالله خیلی راحت با این قضیه کنار میای البته گاهی میگی ولی وقتی میگم عزیزم شیر مامانی تموم شده راضی میشی فدات بشم عزیزکم اونجوری که مامان ریحانی تعریف کرده بود و ما رو به گریه انداخت خیلی میترسیدم واسه منم سخت باشه ولی شما باعث شدی منم خیلی راحت با این موضوع کنار بیام عسل من عمر من خیلی دوستت دارم عزیزکم فدات بشم .......البته در کنار اینکه این شیر رو بیخیال شدی الان چند ماهه دارم شیر گاو بهت میدم و خوب هم بهت میوفته و خدا رو شکر مشکلی نداری باهاش وقتی میگی شیر میخوام بهت میگم از کجا شیر میخوای میگی از لخچال یعنی از یخچال دیگه من از یخچال برات شیر تو لیوان میرزم و شما هم نوش جون میکنی دست بابابزرگت درد نکنه اگر اون نبود ما همش باید شیر رو هم میخریدیم ولی از این نظر راحتیم هم شیر سالم پرچرب میخوری هم ماست رو هم خودمون درست میکنیم و میفهمیم چی داریم میخوریم تو این اوضاع گرونی خودش خیلی کمکه خیلی ازش ممنونم ...........موقع خواب چون دیگه شیر نمی خوری دستم رو تو بغلت میگیری و به صورتت میمالی تا خوابت بگیره خیلی دلم برات میسوزه فدات بشه مامانت نمی دونم این چه حکمتیه که بچه هااینقدر تماس پوستی با مادرشون رو دوست دارن دیشب هم کمرتون رو نوازش کردم تا خوابت برد حالا همه چیز روبراه شده پوشک گرفتنت که دیگه چیزی نمونده فقط مواقع بیرون رفتن پوشک میشی واگر نه خونه کلا آزادی پستونک هم که تمام شد و الانم دیگه شیر انشاالله این چند روز دیگه رو هم اذیت نکنی و کلا شیر خوردن از مامان رو فراموش کنی فقط میمونه جدا خوابیدنت که اون رو دیگه میدونم خودم خیلی بهت وابسته هستم و بیشتر سخته خدایا کمک
..............
خدایا ازت ممنونم به خاطر اینکه همه خانواده ام سالمن ممنونم به خاطر داشتن فرزندی خوب و سالم به خاطر داشتن همسری مهربون که خودش رو داره به آب و آتیش میزنه واسه خانواده اش خیلی داره سختی ها رو تحمل میکنه خیلی زندگی رو دوشش سنگینی میکنه ولی به خاطر ما بازم داره تلاش میکنه خدایا به این دختر معصومم قسمت میدم دست همسرم رو بگیر کمکش کن خدایا به خاطر اعتقاداتش به خاطر تمام سختی هایی که کشیده کمکش کن دستش رو بگیر فقط تو میتونی زندگیش رو تغییر بدی خدایا خودت پشتش باش الهی آمین
.............
خیلی حرفیدم از کسی انتظار ندارم تمام مطالب رو بخونه فقط اینجا میخواستم به مامان و بابای ریحانه و البته به ریحانه جان کوچولو تسلیت بگم به خاطر فوت مادر بزرگش مادر پدرشون ...خدا رحمتش کنه روحش شاد خدا از تقصیر وگناه های همه ما مرده و زنده هامون بگذره الهی آمین
................
آخر مطلب شد مثل دعای آخر صف تو مدرسه هامون یادش به خیر.............