کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و از شیر گرفتن اتفاقی

1391/11/1 8:44
نویسنده : زینب فتوحی
468 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخملم اول از همه بگم نمیدونم رم ریدر رو چیکار کردی که هر چی دنبالشم پیدا نمیکنم دیگه از بس گشتم سرم داره گیج میره الان یه هفته میخوام عکس ها توبگذارم ولی خبری از رم ریدر نیست ای خدا از دست بازی گوشی شما من چیکار کنم به قول بابا مثل کلاغ همه چی رو یه جایی قایم میکنی .........

خب بگذریم از این چیزا بالاخره اگر تو آشغالی ننداخته باشی پیدا میشه .....این روزا خیلی پرحرف و شیرین شدی دیگه کمتر کلمه و جمله ای هست از از زبونتون جا بمونه هر چیزی رو میگی برات فرقی نمیکنه اول از چند شب پیش بگم که بابا بزرگت از دست عمو ناراحت بود داشت باهاش بحث میکرد ما هم خونشون بودیم اون داشت با عمو با عصبانیت صحبت میکرد شما هم حرف های بابا بزرگ رو تکرار میکردی حالا تو اون موقعیت عمو رو نمی دونم ولی من که به زور جلو خنده های خودم رو گرفته بودم که هر چی هم میگم کوثر ساکت بد تر میکردی و هی تکرار میکردی بیچاره بابا بزرگت هم هی خودش رو کنترل میکرد و وسط جر و بحث تو رو بوس میکرد این از روجک بازی های شما یا مثلا روز جمعه داشتی تو اتاق بازی میکردی یهو برگشتی به عمه میگی خوشگله عمه هم با تعجب زده زیر خنده چند وقتیه میخوام بگم یادم میره که از تاریکی میترسی البته منم زیاد به روت نمیارم ولی وقتی اتاق چراغ خاموش باشه با اینکه خودم هم دارم نگاهت میکنم بازم میترسی پات رو توش بگذاری وقت هایی که میخوای کاری انجام بدی که باب میلت نیست عمدا میگی میترسرم مامان از این میترسم منم میگم از چی یه چیزی الکی نشونم میدو میگی مترسم منم بهت میگم گلم این که چیزی نیست تو بترسی چرا میترسی و شما هم میزنی زیر خنده و منم شما رو با بوسه هام میخورم...........

خب بریم سر اصل مطلب چند وقتی هست که میبینم مامان ریحانه جون سر به خواب رفتن ریحانی خیلی مشکل داره و خیلی اذیته به من هم گفت سعی کن کوثر رو به شیر خوردن موقع خواب عادت ندی که مثل من میشی خلاصه من تصمیم گرفتم واسه اینکه هم شروع کنم از شیر گرفتنت و هم این عادت رو از سرت بندازم دیگه شب ها بهت شیر ندم چهار شبی گذشت و شما بدون شیر البته کمی با داد و بی داد خودت خوابیدی ولی نصف شب بیدار میشدی و شیر میخوردی بابایی گفت اینجوری کم کم خیلی بیشتر اذیت میشه تا وقتی به شب عادت کنه باز میخوای ظهر رو ازش بگیری و بعد هم نصف شب و ما تا آخر سال داد و بیداد و گریه داریم یکدفعه ازش بگیر و هر دوتون راحت میشینن اینجوری شد که الان شما 2 شب و روزه دیگه شیر مامان نخوردی وعزیزم فدات بشم خیلی میترسیدم که سخت باهاش کنار بیای ولی خدا رو شکر هزار ماشاالله خیلی راحت با این قضیه کنار میای البته گاهی میگی ولی وقتی میگم عزیزم شیر مامانی تموم شده راضی میشی فدات بشم عزیزکم اونجوری که مامان ریحانی تعریف کرده بود و ما رو به گریه انداخت خیلی میترسیدم واسه منم سخت باشه ولی شما باعث شدی منم خیلی راحت با این موضوع کنار بیام عسل من عمر من خیلی دوستت دارم عزیزکم فدات بشم .......البته در کنار اینکه این شیر رو بیخیال شدی الان چند ماهه دارم شیر گاو بهت میدم و خوب هم بهت میوفته و خدا رو شکر مشکلی نداری باهاش وقتی میگی شیر میخوام بهت میگم از کجا شیر میخوای میگی از لخچال یعنی از یخچال دیگه من از یخچال برات شیر تو لیوان میرزم و شما هم نوش جون میکنی دست بابابزرگت درد نکنه اگر اون نبود ما همش باید شیر رو هم میخریدیم ولی از این نظر راحتیم هم شیر سالم پرچرب میخوری هم ماست رو هم خودمون درست میکنیم و میفهمیم چی داریم میخوریم تو این اوضاع گرونی خودش خیلی کمکه خیلی ازش ممنونم ...........موقع خواب چون دیگه شیر نمی خوری دستم رو تو بغلت میگیری و به صورتت میمالی تا خوابت بگیره خیلی دلم برات میسوزه فدات بشه مامانت نمی دونم این چه حکمتیه که بچه هااینقدر تماس پوستی با مادرشون رو دوست دارن دیشب هم کمرتون رو نوازش کردم تا خوابت برد حالا همه چیز روبراه شده پوشک گرفتنت که دیگه چیزی نمونده فقط مواقع بیرون رفتن پوشک میشی واگر نه خونه کلا آزادی پستونک هم که تمام شد و الانم دیگه شیر انشاالله این چند روز دیگه رو هم اذیت نکنی و کلا شیر خوردن از مامان رو فراموش کنی فقط میمونه جدا خوابیدنت که اون رو دیگه میدونم خودم خیلی بهت وابسته هستم و بیشتر سخته  خدایا کمک

..............

خدایا ازت ممنونم به خاطر اینکه همه خانواده ام سالمن ممنونم به خاطر داشتن فرزندی خوب و سالم به خاطر داشتن همسری مهربون که خودش رو داره به آب و آتیش میزنه واسه خانواده اش خیلی داره سختی ها رو تحمل میکنه خیلی زندگی رو دوشش سنگینی میکنه ولی به خاطر ما بازم داره تلاش میکنه خدایا به این دختر معصومم قسمت میدم دست همسرم رو بگیر کمکش کن خدایا به خاطر اعتقاداتش به خاطر تمام سختی هایی که کشیده کمکش کن دستش رو بگیر فقط تو میتونی زندگیش رو تغییر بدی خدایا خودت پشتش باش الهی آمین

.............

خیلی حرفیدم از کسی انتظار ندارم تمام مطالب رو بخونه فقط اینجا میخواستم به مامان و بابای ریحانه و البته به ریحانه جان کوچولو تسلیت بگم به خاطر فوت مادر بزرگش مادر پدرشون ...خدا رحمتش کنه روحش شاد خدا از تقصیر وگناه های همه ما مرده و زنده هامون بگذره الهی آمین

................

آخر مطلب شد مثل دعای آخر صف تو مدرسه هامون یادش به خیر.............

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

يه دوست
1 بهمن 91 12:35
سلام اميدوارم زندگي بر وفق مرادت باشه ودعاهات در حق همسرت هر چه زودتر براورده شه همه مشكل مالي دارن ولي مهم اينه احساس خوشبختي كني وكنار همسرت به ارامش برسي دختر نازي داري از طرف من صورت ماهشو ببوس


ممنونم چرا خودتون رو معرفی نمی کنید؟ حس خوبی ندارم
مریم--------❤
1 بهمن 91 17:47
چه ماجرای جالبی!
مریم--------❤
1 بهمن 91 17:48
وبلاگت الان سایت هست درسته؟


آره براش دامین خریدم
مهدی
1 بهمن 91 19:18
سلام کوثر جونم خوبیچیکار میکنی چقدر اذیت میکنی همه چی رو گم میکنیمنو هنوز نشسته ام منتظرممنونم که اومدی سر زدی بهم 20دی تولد خودمه 23 دی تولد خواهرم جفتمون تو یه ماه چند روز تفاوت وچند سال ولی اون ایران نیست 17 ساله دلم تنگ شده براش مراقب خودت باش ولی بهتر که نیست همش میخمونو میخوره بفهمه منو کشته
دایی پسقلی
1 بهمن 91 21:06
به به .. به سلامتی باشه .... کم کم داره این وروجک حونم حکومت مستقلی میشه واسه خودش .... ایشالله 120 ساله شه و سایه مامان بابای گلش بالا سرش باشه ...
کاکل زری یا نازپری
2 بهمن 91 10:38
سلام مامان کوثری خسته نباشی از نی نی داری چه با حوصله ماشاالله دیگه کوثر جون داره خانومی میشه برا خودش دیگه بزرگ شددددددددددددد
♥ֆǟɛɛɖ&ʍօɮɨռǟ♥
2 بهمن 91 15:43
salammmmmmmmm khubidddd sharmande chand vaqtie kam sar mizanam!moghe emtehanas! ta 14om emtehane
♥ֆǟɛɛɖ&ʍօɮɨռǟ♥
2 بهمن 91 15:44
نه بابا سعید کاری نداره به نت اومدنم
♥ֆǟɛɛɖ&ʍօɮɨռǟ♥
2 بهمن 91 15:44
in mishe manish? kheili kalame bahalie )
♥ֆǟɛɛɖ&ʍօɮɨռǟ♥
2 بهمن 91 15:46
متاسفانه ریز نوشتی و تو هم تو هم منم چشام یه نمه ضعیفه نتونستم بخونم :دی
♥ֆǟɛɛɖ&ʍօɮɨռǟ♥
2 بهمن 91 15:47
bashe az abbas aks jadid begiram mizaram
♥ֆǟɛɛɖ&ʍօɮɨռǟ♥
2 بهمن 91 15:48
kosar juno bebos
مامان ریحان عسلی
3 بهمن 91 20:25
سلام ممنون از اینکه از منم یاد کردی خوشحالم که کوثری خیلی خوب کنار اومده خدارو هزاران مرتبه شکر و در آخر ممنون خدا رفتگان شما رو هم قرین رحمت کنه
خاله جون
4 بهمن 91 11:58
عزیزدل خاله برای خودت خانمی شدی دیگه گلم
نازنین زهرا
4 بهمن 91 19:58
کمتر از 21 ماه به قول امام صادق علیه السلام ظلم می شه بعد از اون بستگی داره به شرایط کوثرجون البته الانه توی 22 ماه هست پس به زودی انشالله جشن 2 سالگیش منهم خیلی راحت از شیر گرفتمش تا 23 ماهگی شیر دادم و دو هفته قبل از تولدش از عطاری صبر زرد گرفتم وقتی ازش استفاده کردم دیگه زهرایی که تا دیروزش مادام کانت بود یهو از شیر گرفتم دلم سوخت شب بعدش یک بار بهش دادم و روز بعدیش ظهر دادم و دیگه بهش ندادم خدا را شکر خیلی عالی کنار اومد اینقدر که تعجب عزیزش و باباش و اطرافیاش برانگیخت
مامان پرنیا جون
5 بهمن 91 10:57
ماشالله به این قند و عسل خاله با این بلبل زبونی اش و افرین به کوثری قشنگم که دیگه خانوم شده وشیر نمیخوره
مامان پرنیا جون
5 بهمن 91 10:58
زینب جون خوبی گلم همسرتون خوبن انشالله خدا همیشه حافظشون باشه ماشالله کوثر جون خیلی خانوم شده
مامان علی مرتضی
5 بهمن 91 13:44
سلام زینب جان خوبی عزیزم ؟کوثر جون چ طوره؟چ زود از شیر گرفتینش ،ا یک سالو9 ماه ..علی مرتضی 30 بهمن تولد دوسالگیشه،یک شنبه هم تولد دوسالگیش به قمریه،من از دوشنبه شروع به از شیر گرفتنش میکنم اول از همه باید شیر صبحشو بگیرم بعد چند روز شیر ظهر وآخرین وعده شیر شب رو ولی شما ریسک کردی واول شب رو ازش گرفتین،راستش من تحقیق زیاد کردم واینارو متوجه شدم به یکباره هم بچه رو از شیر گرفتن میگن خوب نیست بچه صدمه ی روحی میبینه وبعدها این فشار روحی خودشو به صورت اضطراب وترس نشون میده ،اما انشالله راجب کوثر جون اینطور نباشه،اینطوری هم ک معلومه خداروشکر راحت شیر بر شده،ویه چیز دیگه من از صمیم قلبم براتون آرزوی موفقیت میکنم انشالله خدا پشتو پناهتون باشه بحق امیر المومنین
مامان علی مرتضی
5 بهمن 91 13:53
زینب جان یه زحمتی برات داشتم من تم زنبوری واسه دو سالگی علی مرتضی میخوام ،الان که همه چیز سر به فلک کشیده وچاپم گرونه میخوام برام یه طرح قشنگ بزنی وایمیل کنی تا من با پرینتر خودمون چاپشون کنم بعد با کاغذرنگی ومقوا خودم الگوشونو ببرم ودرست کنم هم هزینش کمتره هم به یاد موندنی تره،فدات شم میخوام تا 15 بهمن یا زودتر برسن دستم تا کارمو شروع کنم چون با وجود علی مرتضی فقط روز چند ساعت میتونم کار کنم،ویه چیز دیگه اینکه شماره حسایتون رو هم بدین تا هزینشو پرداخت کنم خواهش میکنم بی رو در باسی،حساب حساب زینب جان خواهر: الان میرم به وب دیگتون طرحارو دوباره میبینم ومیگم بهتون :
مهدي كوجولو
8 بهمن 91 2:31
به به كوثري جونم بزرك شده،همين امروز فرداست كه خواستكارا باشنه در و در بيارن


قدمشون روی چشمD: