کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و احوالات

1391/2/30 17:05
نویسنده : زینب فتوحی
486 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

سلام دخمل گلم خوبی امیدوارم همه نی نی ها خوب باشن دیگه تصمیم کبری گرفتم که مطالب زیادی که باید تو وبلاگت بگذارم رو زود به زود بگذارم آخه خیلی زیاد شده و کلی هم عکس داری و کلی هم هنر جدید زدی که باید همه اش رو تعریف کنم اول از همه یه خبر خوب فاطمه جون دوست صمیمی من یه نی نی تو راه داره سال دیگه این موقع کلی باهاش درگیری داره و دیگه از اون خواب های طولانی در طول روزش دیگه خبری نیست..........خوب حالا از خودت عصر های زیادی رو با هم میریم تو پارک خیلی بازی میکنی من خیلی خسته میشم ولی به شاد بودن تو می ارزه با بچه های دیگه بازی میکنی میشینی پیششون ولی خیلی حسودی و نمیگذاری کسی به اسباب بازی هات دست بزنه بچه ها تو پارک با توپ های پلاستیکی بازی می کنن و منم برات از همون ها گرفتم وقتی تو مغازه توپ رو دادم به دستت از خوشحالی چشمات برق می زد و وقتی رفتیم تو پارک زود شروع به بازی کردن باهاش رو چمن ها شدی......با وسایل تو پارک هم گاهی بازی می کنی به تاب میگی تا تا ولی سرسره رو از همه بیشتر دوست داری وسط هفته پیش با بابایی رفتیم به پارک خلوت و کوچیک اول ساندویچ خوردیم به شما هم ساندویچ سیب زمینی دادم ولی همش می خواستی ساندویچ بابا رو بخوری یکی اونم خیلی تند بود و شما هم بیخیال نمی شدی ویکدفعه گاز زدی دهنت بد جور سوخت جیغ بلندی زدی و با دستت ساندویچ بابایی رو زدی و ااَ کردی منو بابا هم میخندیدیم بهت بعد بهت دوغ دادم که خوب بشی بعد با هم سه تایی رفتیم سوار تاب شدیم بابا خیلی سال بود سوار تاب نشده بود من و شما هم با هم سوار بودیم ولی میترسیدی نمیشد تند برم بعد دادمت به بابا و کلی تنهایی تاب سواری کردم خیلی خوب بود...........وقت هایی که میریم سوپر مارکت و میخوام چیزی برات بخرم تا به مغازه نزدیک میشیم زود میگی م َ مَ می فهمی که میخوام خوردنی بگیرم و وقتی از تو پارک میریم سمت مغازه بابایی تا مغازه بابا رو میبینی میگی بابا.............پنج شنبه با یه اتفاق عجیب روبرو شدم یک هفته همش نصف شب گریه می کنی نمیفهمیدم واسه چیه تا اینکه 5شنبه تو مغازه داشتم باهات بازی میکردم که یه دندون جدید دیدم درست نگاه کردم دیدم دندون کرسی یا آسیاب  داره در میاد اونور رو نگاه کردم دیدم بله جفت با هم داره در میاد الهی بمیرم برات خیلی درد کشیدی جالب اینجابود که 4 تا دندون بالا و 4 تا پایین داری و بین دندون های در اومده و کرسی هنوز یه دندون در نیومده و وسطشون خالیه از وسط رفتی به آخر ...............خیلی به شیر خوردن وابسته شدی نمی دونم چه کار کنم اصلا نمی تونم شیر خوردن موقع خوابت رو ازت بگیرم اگه سیر هم باشی باید یخوری معتاد شدی به شیر مادر وقتی بهت نمیدم پستونکت رو پرت میکنی بیرون و جیغ میزنی و تا جایی که من کنار بیام ادامه میدی و گاهی هم عین معتاد ها به خودت می پیچی و نق نق میکنی ..........نماز خوندنت خیلی بامزه است وقتی نماز میخونی مهر رو میگیری کنار گونه ات و آروم آروم یه چیز هایی برای خودت پچ پچ میکنی مثلا ادای خوندن من رو در میاری.............یاد گرفتی بوس صدا دار میکنی و بوس میفرستی خیلی بلا شدی .....فعلا تا اینجا ............چند تا عکس جدید هم میگذارم بازم منتظر ما باشین دوست  های گلم.............

 

 

این عکس مربوط به قبل از سال هست از تو گوشی بابایی پیدا شده تازه فرم موهات رو میشد اینجوری بست اما حیف که اصلا وا نمیستی که برات ببندم

عین تربچه شدی

اینم مال 2 هفته پیشه که میخواستیم بریم بیرون

این دامن خوشگل رو از لار گرفتم

قربون اون خنده های شیرینت


 

اینجا هم کم کم داری می افتی

راستی روز زن هم بابایی یه سشوار گردان برام گرفت

غافل گیر شدم انتظار نداشتم تو این شرایط بد چیزی برام بخره دستش درد نکنه ممنونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مبین فرفری
30 اردیبهشت 91 17:47
مروارید قشنگت مبارک کادو روز زن مبارک باشه دست بابای درد نکنه
دایی پسقلی
31 اردیبهشت 91 0:24
بله ..... منم که دیگه شدم مثل آدم کوکی ها ......
صبح از 6 تا 11:30 شب بیرون و این ور اون ور سراغ کار و از این جور حرفا ..... شب ( که نه البته صبح میشه تا میرسم خونه ) تا این لپ لپ جون رو روشن میکنم و میشنیم ایمیلی و سایت کوثرجونی رو چک میکنم دیگه میشه ساعت 1 که باید برم لا لا بشم .... وای چه سخته .. 5 ساعت خوابیدن ......


دیگه زندگی سخته تازه کجاش رو دیدین تازه زحمت ما هم افتاده گردن شما
خاله مصی
31 اردیبهشت 91 0:51
اتل متل صفاتو.دلم کرده هواتو
الهی زودببینم.صورت مثل ماهتو
__000000___00000
_00000000?0000000
_0000000000000000
__00000000000000
____00000000000
_______00000
_________0
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
_______*_____00000000000
________*_______00000
_________?________0
_000000___00000___*
00000000?0000000___*
0000000000000000____*
_00000000000000_____*
___00000000000_____*
______00000_______*
________0________*
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
______*______00000000000
_______*________00000
________*_________0
_________*________*
_________*_______*
__________*______*
___________*____*
____________*___*
_____________*__*
______________**



فدات بشم من عزیزم کاش با مامان بیای پیشمون
مامان طاها
31 اردیبهشت 91 10:56
مبارکتون باشه.
مامان طاها
31 اردیبهشت 91 10:56
خیلی با مزه شدی عسیسم.
بوس برای کوثر جون.


مرسی عزیزم
دایی پسقلی
1 خرداد 91 0:18
هی وای من ..... دیگه چیکار کنیم که آدمی محکوم به زندگی هست تو این کره خاکی ... نه با با چه زحمتی .... وظیفه هست .. تا باشه از این زحمتا ... من خودم خیلی خوشحال میشم که اگه کاری از دستم بر نمیاد .. حداقلش بتونم واسه یکی دیگه انجام بدم ... حالا چه برسه که اون یه نفر عزیز و گرامی آقا مهدی باشه... ایشالله که هیچ وقت تو زندگیتون گره کوری نباشه و این مشکلاتتون هم برطرف بشن .... دوستتون دارم ...... راستی مامانم هفته پیش اینجا بود و کلی یاد شما و شیطنتن های این خانوم گل کردیم و احوال پرس شما هم بودن... بنده خدا رو سر این خونه گرفتن من حسابی انداختم تو زحمت ... خداییش عجب دلی دارن این مادرا ...... الهی سنگینی سایه نبودن مادر رو سر هیچ فرزندی نباشه ....
مامان ریحان عسلی
1 خرداد 91 10:08
سلام
روزت مبارک یه باره دیگه و کادوی هم که گرفتی هم مبارک
دامن کوثری هم خوشگله
الان چطوره راه رفتنش؟


مرسی ممنونم الان بهتر راه میره ولی هنوز زمین می خوره