کوثر و احوالات
سلام دخمل گلم خوبی امیدوارم همه نی نی ها خوب باشن دیگه تصمیم کبری گرفتم که مطالب زیادی که باید تو وبلاگت بگذارم رو زود به زود بگذارم آخه خیلی زیاد شده و کلی هم عکس داری و کلی هم هنر جدید زدی که باید همه اش رو تعریف کنم اول از همه یه خبر خوب فاطمه جون دوست صمیمی من یه نی نی تو راه داره سال دیگه این موقع کلی باهاش درگیری داره و دیگه از اون خواب های طولانی در طول روزش دیگه خبری نیست..........خوب حالا از خودت عصر های زیادی رو با هم میریم تو پارک خیلی بازی میکنی من خیلی خسته میشم ولی به شاد بودن تو می ارزه با بچه های دیگه بازی میکنی میشینی پیششون ولی خیلی حسودی و نمیگذاری کسی به اسباب بازی هات دست بزنه بچه ها تو پارک با توپ های پلاستیکی بازی می کنن و منم برات از همون ها گرفتم وقتی تو مغازه توپ رو دادم به دستت از خوشحالی چشمات برق می زد و وقتی رفتیم تو پارک زود شروع به بازی کردن باهاش رو چمن ها شدی......با وسایل تو پارک هم گاهی بازی می کنی به تاب میگی تا تا ولی سرسره رو از همه بیشتر دوست داری وسط هفته پیش با بابایی رفتیم به پارک خلوت و کوچیک اول ساندویچ خوردیم به شما هم ساندویچ سیب زمینی دادم ولی همش می خواستی ساندویچ بابا رو بخوری یکی اونم خیلی تند بود و شما هم بیخیال نمی شدی ویکدفعه گاز زدی دهنت بد جور سوخت جیغ بلندی زدی و با دستت ساندویچ بابایی رو زدی و ااَ کردی منو بابا هم میخندیدیم بهت بعد بهت دوغ دادم که خوب بشی بعد با هم سه تایی رفتیم سوار تاب شدیم بابا خیلی سال بود سوار تاب نشده بود من و شما هم با هم سوار بودیم ولی میترسیدی نمیشد تند برم بعد دادمت به بابا و کلی تنهایی تاب سواری کردم خیلی خوب بود...........وقت هایی که میریم سوپر مارکت و میخوام چیزی برات بخرم تا به مغازه نزدیک میشیم زود میگی م َ مَ می فهمی که میخوام خوردنی بگیرم و وقتی از تو پارک میریم سمت مغازه بابایی تا مغازه بابا رو میبینی میگی بابا.............پنج شنبه با یه اتفاق عجیب روبرو شدم یک هفته همش نصف شب گریه می کنی نمیفهمیدم واسه چیه تا اینکه 5شنبه تو مغازه داشتم باهات بازی میکردم که یه دندون جدید دیدم درست نگاه کردم دیدم دندون کرسی یا آسیاب داره در میاد اونور رو نگاه کردم دیدم بله جفت با هم داره در میاد الهی بمیرم برات خیلی درد کشیدی جالب اینجابود که 4 تا دندون بالا و 4 تا پایین داری و بین دندون های در اومده و کرسی هنوز یه دندون در نیومده و وسطشون خالیه از وسط رفتی به آخر ...............خیلی به شیر خوردن وابسته شدی نمی دونم چه کار کنم اصلا نمی تونم شیر خوردن موقع خوابت رو ازت بگیرم اگه سیر هم باشی باید یخوری معتاد شدی به شیر مادر وقتی بهت نمیدم پستونکت رو پرت میکنی بیرون و جیغ میزنی و تا جایی که من کنار بیام ادامه میدی و گاهی هم عین معتاد ها به خودت می پیچی و نق نق میکنی ..........نماز خوندنت خیلی بامزه است وقتی نماز میخونی مهر رو میگیری کنار گونه ات و آروم آروم یه چیز هایی برای خودت پچ پچ میکنی مثلا ادای خوندن من رو در میاری.............یاد گرفتی بوس صدا دار میکنی و بوس میفرستی خیلی بلا شدی .....فعلا تا اینجا ............چند تا عکس جدید هم میگذارم بازم منتظر ما باشین دوست های گلم.............
این عکس مربوط به قبل از سال هست از تو گوشی بابایی پیدا شده تازه فرم موهات رو میشد اینجوری بست اما حیف که اصلا وا نمیستی که برات ببندم
عین تربچه شدی
اینم مال 2 هفته پیشه که میخواستیم بریم بیرون
این دامن خوشگل رو از لار گرفتم
قربون اون خنده های شیرینت
اینجا هم کم کم داری می افتی
راستی روز زن هم بابایی یه سشوار گردان برام گرفت
غافل گیر شدم انتظار نداشتم تو این شرایط بد چیزی برام بخره دستش درد نکنه ممنونم