کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و آقا بهروز و تفریح در شواکند

1391/2/31 20:33
نویسنده : زینب فتوحی
1,724 بازدید
اشتراک گذاری

سلام این پست رو تقدیم میکنم به آقا بهروز که خیلی ما رو شرمنده خودشون کردن انشاالله که روزی براشون جبران کنیم .

آقا بهروز اومدن دیدنمون و واسه کوثری یه هدیه خیلی زیبا آوردن یه النگو خیلی قشنگ دستشون درد نکنه هدیه یک سالگی کوثری بود.

 

 

آخر هفته هم رفتیم روستا شون که خیلی هم زیبا و با صفاست کلی خوش گذشت به کوثر که خیلی خیلی خوش گذشت آب و هوای سالم و یه گردش حسابی .

روز جمعه صبح از خواب بلند شدیم صبحانه یه تخم مرغ آبپزکردم برات و حرکت کردیم به نیم ساعت تقریبا راه بود تو ماشین تخم مرغ رو تو ماشین خوردی بعد هم کلی اذیت کردی تو ماشین نزدیک های روستا سرت از ماشین میدادی بیرون باد میخورد به صورتت خوشت میومد بعد هم تا رسیدیم سلام و احوال پرسی رفتیم تو باغ ها گشت و گذار و کمی از میوه ها خوردن شما هم بدت نمی اومد کلی گل چیدی و عکس گرفتی با کفش دوزک کوچولو بازی کردی و بعد هم کلی اناب خوردی پاهات رو روی خاک ها کشیدی بعد تو راه برگشتن یه الاغه رو دیدیم خیلی خوشت اومده بود اول کمی تردید داشتی بهش دست بزنی اما دیدی کاریت نداره دیگه بیچاره اش کردی گوشش رو گرفته بودی میکشیدی اگه ولت میکردیم الاغه رو داغون میکردی خلاصه نزدیک ظهر رفتیم خونشون و مادرشون زخمت کشیده بودن واسمون کشک محلی درست کردن چه کشکی دستشون درد نکنه با نون محلی خوردیم و لذت بردیم به به یادم می افته دوباره دهنم آب افتاد....خلاصه نهار رو خوردیم بعد هم شما خیلی وروجک بازی در آوردی و همه رو اذیت میکردی یه طوطی داشتن که شما میخواستی همش باهاش بازی کنی ولی طوطی هنوز وحشی بود و ممکن بود گازت بگیره ولی شما دست بردار نبودی هی میرفتی طرفش از بس که فضولی تلفنشون که زنگ میخورد هرکی با تلفن حرف میزد میرفتی تو بغلش که ببینی چی میگه و چی کار میکنه بعد از کلی شیطنت خوابیدی منم کنارت خوابیدم یه دوساعتی خوب خوابی کردیم بعدش میوه ای خوردیم و مامان آقا بهروز ما رو دوباره با کلی خجالت راهی کردن کلی بهمون گردو دادن و نون محلی که شما خیلی دوست داشتی و یه عالمه تو ماشین خوردی خلاصه خدا حافظی کردیم و راه افتادیم خیلی روز خوبی بود خیلی خیلی خوش گذشت دستشون درد نکنه .....شب هم رفتیم عقد کنون یکی از اقوام بابایی اونجا حسابی رقصیدی و شیطنت کردی بعدش هم تو سالن غذا خوری رو میز یه عالمه آتیش سوزوندی همه قاشق چنگال ها رو میریختی پایین دستمال کاغذی ها رو تکه تکه می کردی نو شابه هارو جمع میکردی طرف خودت و بازی میکردی خلاصه دیوانه کردی منو بعد هم بلند بلند واسه خودت میخوندی( بَبِ عی بَ بَ ) من اول فکر میکردم داری بابا رو صدا میکنی ولی درست که دقت کردم دیدم داری یه شعر میخونی که تو ماشین برات میخوندیم (بع بعی میگه بع بع دمبه داری نه نه پس چرا میگی بع بع) این شعر رو کمیش رو یاد گرفته بودی و داشتی بلند بلند تو سالن میخوندی واسه خودت قربونت برم این اولین شعری هست که یاد گرفتی الان هم که ازت میپرسم بعی میگه : خودت زود میگی بع بع و باز یه کم من میگم و زود تو جواب میدی قربون دختر باهوشم بشم من خلاصه روز خوبی و پر از وروجک بازی بود برای شما شب هم دیگه داغون و خسته به خواب رفتی...................

 

 کوثر و آقا بهروز

 

کوثر مامان بابا

٠

 

کوثر در کنار گلهای محمدی که خیلی هم دوست داشت و مدام دستش میگیره و بو میکنه

 

کوثر کنار بوته های زرشک که تازه گل داده و ماشاالله حسابی پر باره

 

کوثر و الاغه بیچاره که داره گوشش رو میکنه

اینجا داره نازش میکنه

کوثر در کنار خوشه های جو

 

 

بازم از آقا بهروز ومادرشون ممنونم

این گلها رو تقدیمشون می کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

خاله مصی
31 اردیبهشت 91 23:14
فرشته کوچولوی خاله دلم برای دیدنت خیلی بی تاب شده زودتر بیااااااااااااااا 
دوست دارم به اندازه تمام دنیا


تو بیا خاله جون ما بد جور گیر کردیم تو کارهامون داریم دیوونه میشیم
خاله مصی
31 اردیبهشت 91 23:23
آقابهروز از هدیه ای برای کوثر جون آوردید ممنون @-}--
دایی پسقلی
1 خرداد 91 0:24
حسابی خجالتمون دادین ...
قابل شما و کوثرجونی رو نداره ...
اتفاقا منم اون روز جمعه رو بعد از چند ماه که نیومده بودم .. حسابی بهم خوش گذشت البته در کنار شما همگی ...
خیلی دوست داشتم بیشتر اونجا میموندین...
یعنی ارزوم اینه که آدمی یه همچین گوشه دنجی بسینه بی درد سر زندگیشو بکنه .. آروم و ساکت .. ولی حیف که ما همگی بنده ماشین و اینترنت و شهر و شلوغی و کار و ........ شدیم .... آخر عاقبت همه آدما بخیر بشه ایشالله ....
------------------
ضمنا از این که با تاخیر سر میزنم شرمنده ..شروع کار هست و منم درگیر جمع و جور کردن وسیله واسه این آلونکی که پیدا کردم .. واسه همین یه کم دیر دیر شاید وب رو ببینم ... ببخشید ...
کوثر جونم رو ببوسید... و خودتون هم ایتقده غصه ندید .... باشه ..؟


اگه چیزی لازم داشتین بگین واسه خونه ما خرت و پرت زیاد داریم که استفاده نمیشه مخصوصا لوازم آشپزخونه الکی نرین بخرین وقتی هست پول ندین بگین میفرستیم براتون اگه چیزی بود بگین حتما ناراحت میشیم اگه نگین ...یک نمونه اش که به دردتون میخوره کتری برقی هست ما 2 تا داریم یکیش افتاده تو کمد استفاده هم نمیشه اگه نخریدین میفرستیم براتون خیلی چیز های دیگه هم هست
پرنیا جون و مامانش
1 خرداد 91 7:50
قربونت برم قشنگ خاله خوشحالم که بهتون خوش گذشته .دست اقا بهروز هم درد نکنه با این هدیه قشنگش.زینب جون این قدر دوست داشتم عکستو ببینم که دیدم گلم ممنون عزیزم .واقعا خانومی


عزیزم نظر لطفته قیافه ما و ترکیبمون دیدنی نیست
پرنیا جون و مامانش
1 خرداد 91 7:51
چه کار الاغ بیچاره داری کوثری . با این لباس قرمز خوشکلت نفسی من میبوسمت یه عالمه


میبینی از این بیچاره هم نمیگذره
مامان ریحان عسلی
1 خرداد 91 10:06
سلام
الهی همیشه به مهمونی و خوشی عزیزم
النگوتم مبارک کوثر جون
عکسا هم خیلی قشنگ بودن
حالا کجا رفته بودید ؟


مرسی عزیزم یکی از روستاهای اطراف بیرجنده
دایی پسقلی
1 خرداد 91 12:25
اولا از بابت اون هدیه .. که قابل کوثر جونی عزیزم رو نداشت ......
------
ثانیا از بابت وسایل ها که بنده ی خدا مامانم باور نمیکنید ها از اونجا که با بابام اومدن همه چیز از قاشق چنگال بگیر تا پودر لباسشویی و کلی چیزه دیگه آورده . اتفاقا کتری برقی هم توشون هست. دستتون درد نکنه خیلی ممنون که به فکرم هستین .... واقعاَ ممنون... مرسی از شما ... باشه اگه چیزی کم بود حتما بهتون میگم .. خاطرتون جمع .... ممنونم باز ...


خلاصه خوشحال میشیم کمکی از دستمون بربیاد

زیبا
2 خرداد 91 12:12
سلام
الهی همیشه به گردش و خوشی عزیزم

ممنونم عزیزم
مهدی
3 خرداد 91 17:12
سلام کوثر جونم چه عکسهای خوشملی انداختی الاغ از کجا اوردی عجب باحاله این الاغه زدم سرالاغه با کفکیر ملاقه
مامان آرمان
4 خرداد 91 19:50
زیبا بودند