مامان تو رو خدا
بازم شاهد حرف های عجیب غریب کوثری دیشب داشتم تو آشپز خونه کار میکردم شما هم با بابا بازی میکردی در کنارش هم غر میزدی یه دفعه نمیدونم از کجا اومد و گفتی مامان تورو خدا میگیم چی میگی تو رو خدا میگم تو رو خدا چی؟ باز گفتی تو روخدا خب یعنی چی همچین با حالت التماس میگفتی و دستت رو باز کردی که بغلت کنم منم که خیلی از خوشمزهگیت خوشم اومده بود بغلت کردم و نازت کردم و بوسیدمت ولی شما که دیدی این جمله ات خیلی واسه من و بابایی جالب بوده هی مدام تکرار کردی دیوانه کردی منو....... باز دیروز صبح الکی رو زمین میغلتیدی و میگفتی مامان کمکم کن کمک ....من که مرده بودم از خنده میگفتم باشه الان میام نجاتت میدم ..........وقتی بابا میاد خونه به...
نویسنده :
زینب فتوحی
23:34