کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

جیغ زدن کوثر خانوم

1390/5/18 13:17
نویسنده : زینب فتوحی
302 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

الان که دارم متن رو مینویسم طبق معمول خواب تشریف دارین -

اول خبر های جدید رو بگم - دایی جون مجی داره امشب میره سربازی زن دایی آمنه خیلی ناراحته و داره غصه می خوره - ما هم هنوز خونه گیرمون نیومده - دستگاه چاپ فلکس بابایی هم راه اندازی شده - و در ضمن رمضون هم شروع شده و امسال اولین رمضونی هست که من و تو و بابا جونی سه نفری با همیم - پارسال یه دو دل مامانی بودی دایی جون ابوالفضل پیشمون بود چقدر خوب بود

خوب از شما بگم که خیلی بلا شدی - شنبه شب داشتم باهات بازی میکردم که یکهو جیغ زدی دوباره که قلقلکت دادم خندیدی و با خنده هات جیغ زدی دوباره که اومدم بخندونمت همین روند رو پیش گرفتی و میخندیدی و جیغ میزیدی وای هم بامزه شده بودی و هم واویلا- خلاصه بعد از اون جیغ زدن دستت اومده و هر وقت دوست داری چه با خنده چه الکی برای خودت جیغ میزنی حالی می کنی با جیغ هات

منم که سر درد شدم از بس جیغ زدی آخه نونت کمه شیرت کمه جیغ زدنت دیگه چه صیغه ای بود بهت اضافه شد - داری سعی میکنی که چهار دست و پا بری همش به شکم برمیگردی و به پاهات فشار میاری که خودت رو به جلو ببری - وقتی تو بغلم هستی آروم و قرار نداری همش خودت رو میخوای از بغلم بندازی بیرون یا یک دفعه سرت رو میاری تو بغلم و تو بغلم خودت رو قایم میکنی - وقتی میریم پیش بابایی مغازه اونقدر بغلم اذیت میکنی و خودت رو اینور اونور می کشونی که وقتی بر میگردم خونه دست درد میشم - شب ها هم که مد شده اونقدر باهاتون بازی کنم که خسته بشین بخوابین پریشب هر چی بازی میکردم باهات مگه خسته می شدی تا ولت میکردم هم از اون جیغ های وحشت ناک میزدی منم مجبور بودم باهات بازی کنم خلاصه خسته شدم شما هنوز سرحال بودی منم مجبور شدم بگیرمت تو بغلم و به زور بخوابونمت هر چی مقاومت کردی اثری نداشت و بالاخره خواب رفتین منم مثل جسد افتادم تو رختخواب - دیشب هم الکی با خودت جیغ میزدی تا می اومدم بالاسرت دوباره ساکت می شدی نگاهم می کردی باز تا می رفتم جیغ میزدی کنارت نشستم دستم رو میگرفتی که نرم تا دستم رو ازت جدا می کردم باز صدات در می اومد- وای کلافه شده بودم - بابایی میگه هر چی از جیغ بدم می اومد این دخمل گلمون جیغ جیغو شده- فدای جیغ هات بشم الان هم که خوابیدی باز دلم برات تنگ شده

آهان یادم رفت بگم به وسایل هم حمله میکنی و میخوای به هر چیزی دست بزنی اسباب بازی هات رو که صدا میدن رو هم میخوای خرابشون کنی یه نمونه کار هم ازتون دارم که سر فرصت میگزارم تو وبلاگت

عزیز دلم دوست دارم - فدات بشم - واسه دایی جون دعا کن به سلامت بره برگرده - واسه بابایی هم دعا کن دستگاهش براش خوب کار کنه- و دعا کن خونه گیرمون بیاد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان سهند
19 مرداد 90 3:07
سلام عزیزم ممنونم که به ما سر زدید. امیدوارم دختر نازتون همیشه شاد و سلامت در حال جیغ زدن و خوشحالی کردن باشه برای دایی مهربونش هم دعا میکنم که زودتر سربازیش رو تموم کنه و پیش همسر مهربونش بیاد امیدوارم دستگاه بابایی کوثرجون هم به خوبی کار کنه و هرچی از خدا میخواد یهو بهش بده


شما خیلی به من لطف دارین ممنون که بهمون سر میزنین و یار همیشگی مون هستین
مامان سهند
19 مرداد 90 3:08
در ضمن امیدوارم یه خونه خوب اونجوری که دوست دارید گیرتون بیاد و ما رو هم یه شب شام دعوت کنید خونتوننن دوستتون دارم


قدمتون رو چشمام عزیزم - من که از خدامه شما رو از نزدیک ببینم
سمیه: مامان مسیح
19 مرداد 90 3:46
سلام به کوثر جون و مامان گلش...
خوبین ؟
به به چه دخملی ..ماشالله چه ناز و دوست داشتنیه...
خدا حفظش کنه...
ممنونم از تعریف و تمجیدتون......کوثر هم اسم زیبایی هست...
ممنون که به ما سر زدین..راستی ما آپیم


ممنون که دعوت ما رو پذیرفتین
مسیح جون رو ببوسین
خاله مصی
19 مرداد 90 17:01
کوثر گلم.خوشگل خاله چقدر دلم میخواست پیشت بودم وخاطزه هایی که مامانی تعریف میکنه رواز نزدیک میدیدم
دوستت دارم نازنینم


fadat besham khahare golam enshalah be zoodi dobare hamdigaroo mibinim