کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

بدون عنوان

1390/4/2 19:01
نویسنده : زینب فتوحی
291 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم

امروز اومدم خیلی حرف ها برات بزنم

خیلی بزرگ شدی انگا همین دیروز بود که به دنیا اومدی این ٣ ماه خیلی زود برام گذشت

حتی ٩ ماه انتظار برای اومدنت هم زود تمام شد

الان که دارم این نوشته ها رو برات می نویسم داری سعی می کنی که خودت رو به شکم برگردونی

ما شاالله زورت خیلی زیاد شده خیلی غلت میزنی و تقلا زیاد میکنی الان در عرض ٥ دقیقه کل تشک زیر پار رو چرخ زدی دور زدی تمام سعی و تلاشت رو میکنی که برگردی هی خسته می شی اما باز دوباره سعی می کنی از بس غلت زدی از رو تشکت رفتی رو تشک

خوب ادامه بده تا منم باقی نوشته هام رو بنویسم

تا این جا خیلی شیرین شدی ناز شدی بزنم به تخته خانوم کوچولومون داره جا می افته و هر روز زیباتر میشه

خلاصه از حرف زدن ها و اغو اغو کردن هات که برات بگم خیلی بامزه اغو میکنی

به بابایی یه جور جواب میدی و ناز می کنی به من یه جور دیگه

خیلی به اطرافت دقیق تر شدی به تلوزیون نگاه می کنی و با خودت حرف میزنی

وقتی دارم غذا می خورم میشینی رو پام و تکیه میدی بهم و به غذا ها نگاه میکنی

با دستهات خیلی بازی میکنی هر چند از روز اولی که به دنیا اومده بودی با دستات ور میرفتی اما الان بیشتر شده مخصوصا الان ١٥ روزی هست که شدید دست هات رو میخوری تمام مشتت توی دهنت میبریبعضی وقتها زور میزینی هر دو دست رو وارد دهنت کنی اما نمی شه و یه دفعه اوق میزنی و من و بابایی کلی بهت می خندیم

صبح ها که از خواب پا می شی تا منو می بینی با لبخندت صبح به خیر بهم میگی الهی فدات بشم که چقدر خنده هات آرامش میده بهم

گریه هات هم خیلی بامزه شدن وقتی ناز میکنی و جیغ های کوتاه میکشی بابایی دلش آب میشه واست

از جیغ کشیدنت بگم که وا ویلاست این یکی رو بابا جون دوست نداره ولی شما با این سن کمت آنچنان جیغی میزنی که من و بابا سر جامون میخ میشیم

الان داری کم کم بی حوصله می شی

این بود خلاصه ای از شیرین کاری های دختر نازم

کوثر جون امید وارم روزی که این ها رو میخونی از ته دل بخندی

فدات بشم.............مامانت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)