کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

بازگشت دوباره و روزگار کوثری

1391/8/20 17:39
نویسنده : زینب فتوحی
404 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان نی نی وبلاگیمون مخصوصا اونهایی که به بادمون بودن و احولالمون رو جویا میشدن عزیزان خیلی دلم براتون تنگیده بود . راستش بعد از مسافرتمون نت نداشتم تا وقتی راه انداختیم طول کشید و از طرفی این وضعیت اقتصادی دیگه رمق نگذاشته واسه کسی دیگه حال و حوصله ای هم نیست که بشه با اعصاب راحت تر بیایم و سر گرم نت بشیم خلاصه بگذریم از این بحث ها..........

کوثری خیلی خیلی بزرگ شده و خوب حرف میزنه تازه یاد گرفته جمله میسازه و خیلی بامزه تر شده حرف زدنش بازی کردن هاش اذیت کردن هاش شیطنت هاش هم خیلی خیلی زیاد شده یک لحظه  آرامش نداره و ما هم آرامش نداریم خیلی چیزا یادگرفته چند تا شعر یاد داره که همراه با مامان میخونه مثل اتل متل و من گلم باز میشم و توی ده شلمرود و یه توپ دارم قلقلیه خیلی جالب با  مامانی همه اینها رو میخونه زبان خارجی هم که از بابایی خوب داره یاد میگیره و کلی کلمه جدید انگلیسی یاد گرفته خلاصه هر چند کم میگذاریم ولی تا جایی که میتونیم داریم تو آموزشش تلاش میکنیم البته خودش کم نمیگذاره و خوب و بد رو یاد میگیره و من بیچاره میشم تا یدی هایی که یادگرفته از ذهنش پاک کنم مثلا وقتی بازی میکنه بعضی چیزها رو پرت میکنه البته اینجوری نبود جدیدا اینجوری شده دیگه خیلی موقع بازی کردن حسادت داره و اگر همبازی داشته باشه به همبازیش چیزی نمیده و بر عکس ازش میگیره و اگر بهش نده میزنه اونو بیچاره ارشیا پسر عمه اش همیشه از دستش کتک میخوره و زورش به کوثر نمیرسه البته گاهش وقت ها مقاومت میکنه مثلا دیشب بر سر فیل سواری ارشیا اونقدر با تمام وجودش گفت نه فیل رو محکم گرفته بود که کوثر بیخیال شد ولی در کل دوست ندارم همبازی هاش رو بزنه هیچ وقت زدن رو یادش ندادم خلاصه تازه سختی بزرگ کردن بچه داره حالیم میشه و گاهی توش میمونم ...

کمی از لار رفتنم بگم یکی از بهترین روزهای کوثری بود و البته زنگ تفریح و استراحتی واسه من خیلی بازیگوشی میکرد خونه ما که بزرگ بود و مخصوصا که حیاط داشت واسه این خوب گردش میکرد و البته تفریح و بازیگوشی کسی هم بهش کاری نداشت و بهش سخت نمیگرفتن کلی همه رو شناخت و الان هم از هر کدومشون چیزی یادشه و خیلی وقت ها اسمشون رو میاره اسم دایی هاش و البته خاله اش و زن دایی جونش و مامان جون و باباجون و حتی ابراهیم و رضا کوچولو و... خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت هوا عالی بود نه سرد بود و نه گرم بود تازه عروسی هم رفتیم  این مختصری از شرح حال کوثری بود بازم میام و مطالب جدید اضافه میکنم.............

 

این عکس ها رو از گوشی دایی جون گرفتیم کمی کیفیتش پایینه

اینجا رفتیم بیرون شام بخوریم شما لواشک خوردی و حسابی صورتت کثیفه اونجا هر کی میخواست تو رو پیش خودش ببره باید بهت لواشک میداد که شما قدم رنجه کنی بری پیشش ....طبق معمول گوشی مامان جون هم دستته که یکدفعه هم زیمن زدی و قابش رو شکستی و همچنین لپ تاب دایی جون مجتبی رو هم مانیتوترش رو شکستی

اینجا هم دایی جون آخر شب داشت هندونه میخورد شما هم حمله کردی به هندونه و رو تختش داری هندونه میخوری و حسابی خودت رو کثیف کردی

اینجا هم تو کوچه داریم میریم پا تختی دختر خاله مامانی راضیه جون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ریحان عسلی
20 آبان 91 21:16
سلام
الهیییییییی ماشالا چه بزرگ شده
حالا چند وقت اونجا بودی


یه ماهی اونجا بودم کمی از فضای سختی های زندگی مشترک دور بودن بد نیست
دايي پسقلي
22 آبان 91 9:47
بندگان خدا ... دايي جون و مامان جون هميشه درگير اين آتش عقبه ي شما خانوم كوچولوي شيطون و فضول باشن ... راستي خانوم فتوحي .. حالا كه اين وروجك شيطوني هاش و بازيگوشي هاش زيادتر شده و درك صحيح تري از محيط كلي دور و برش داره .. شما هم كمتر وسايل خطرناك و خلاصه دردسر ساز رو در دسترسش بزاريد و مواظبش باشين...
دخترخاله سیما (فاطمه)
22 آبان 91 10:39
سلام
ماشالله چه دختر نازی خدا نگهش داره . راستی از بابت هدیت خیلی ممنونم کاشکی خودت هم بودی



انشاالله خوشبخت باشی عزیزم قابلی نداشت