کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و سفرش با زاهدان

1391/3/11 16:59
نویسنده : زینب فتوحی
671 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوثر کوچولو الان زاهدان اومده پیش پدر بزرگ و مادربزرگ پدری و دایی صالح و غیره البته مقصود ااین مسافت کار بابایی هست ما هم باهاش اومدیم که تنها نباشه و نترسهزبان

از وقتی اومدیم ثنا و اسرا دوقلوهای دایی محمد (دایی باباجون) دست از سرت برنمیدارن همش میخوان باهات بازی کنن شما هم خسته که میشی بیچاره ها رو یا میزنی یا جیغ میکشی سرشون که نیان طرفت ولی خوب باهاشون بازی میکنی .......هوا خیلی گرم هست هنوز جایی نرفتیم حال و حوصله ندارم .....اگر عکسی گرفتم بعدا میگذارم راستی سر راهمون رفتیم روستای بابا بزرگتون پدر پدری و اونجا کلی توت خوردی و مراسم توت چینی داشتیم که شما هم کلی ذوق کردی و از شوق جیغ میزدی پایین درخت سفره میگرفتیم که توت ها تو اون ریخته بشه و یکی هم بالا درخت رو تکون میداد و وقتی توت ها میریخت از ذوق جیغت به هوا بلند میشد و خودت هم یک گوشه از سفره رو میگرفتی و تکون میدادی خلاصه خیلی کیف کردی بالا درخت هم رفتی و دیگه حاظر نبودی بیای پایین باجیغ و داد آوردیمت پایین.....تو راه تو ماشین خرابکاری کردی و هر چند پوشک بودی ولی ما رو خفه کردی با بوش زود واستادیم و عوضت کردیم این روواسه این گفتم چون خیلی مسخره بود که من و عموی شما داشتیم از بو خفه میشدیم ولی شما بیخیال بازی میکردی و ما کلی میخندیدیم بهت...............آقا بهروز هم تو ماشین باهامون بود و کلی تو باغ بغل ایشون بودی....

 

عکس ها مربوط به این مطلب نیست

عکس های در هم و برهم

این عکس مربوط به موقع خواب هست که شما و بابایی بازیتون گرفته

اینجا هم تازه از خواب پا شدی و موهای ژولیده ات خیلی مسخره شده

تو این عکس لباسی که یکی از کادوهای تولدت رو پوشیدی که عمه زهرا (عمه مامانی ) بهت داد

اینم لباسی که دوست مامان جون برات از دبی آورده (دستشون درد نکنه)

این شنل ناز هم یکی از هزاران هدیه خاله جون به شماست که تازه برات خریده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)