کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

خواب خنده دار

1390/7/24 14:29
نویسنده : زینب فتوحی
1,416 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم خوشگل مامان

جمعه خوابی دیدم که خیلی با باباجون خندیدم الان هم دوباره داره خنده ام میگیره.

و اما خواب:

دقیقا نمیدونم چی دیدم ولی فقط یادمه بابایی تو رو برد جایی که از من دور بودی خلاصه منم که توخواب داشتم دنبالت میگشتم خلاصه همینجوری سر جام بلند شدم نشستم و باعث شد از خواب بیدار بشم ولی از تو اون حال و هوا بیرون نیومدم و دور و برم رو نگاه میکردم و با حالت خیلی عصبی و ناراحت داشتم دنبالت میگشم من تورو کنار خودم میخوابونمت ولی نمی دونم چرا اصلا نمیدیدمت خلاصه انور و انور رو نگاه کردم بیشتر طرف بابا رو نگاه کردم ولی نمیدیدمت خیلی احساس بدی میکردم دیگه صبرم تموم شد و با ناراحتی و بیشتر عصبانیت بابا رو بیدار کردم گفت پاشو ببینم اونم بیچاره با حالت بهت از خواب بیدار شد و گفت چیه چی شده منم با عصبانیت گفتم کوثر کو کوثر رو چی کار کردی بیچاره بابایی با تعجب یه نگاه به من و یه نگاه به تو بهم میگه چکارت شده دیوونه کوثر کنارته و دوباره گرفت خوابید منم به طرف شما یه نگاه کردم دیدمت که راحت خوابیدی و نفسم راست شد یه نفس عمیق کشیدم و پتو رو روی بدنت کشیدم بالاتر و یه بوس بهت دادم و دستت رو گرفتم تو دستم و با حالت حق به جانبی پشت به بابا جون کردم و خوابیدم ...........................................صبح از خواب که پاشدیم یهو بابا جون میگه دیشب چیکارت بود آخر منو بیدار میکنی میگی کوثر کو و من یهو زدم زیر خنده و بابا جون میگه ای خدا شفا بده.......... خلاصه جریان رو با بابایی مرور کردیم و دوباره خندیدیم و الن هم دوباره دارم میخندم  عزیزم عشق تو دیوونه ام کرده خیلییییییییییییییی دوست دارم فدای دخترم بشم..........

 

 

چند تا عکس از کارهای مامان جون میزارم که رو شما پیاده کرده با خود مامان جون

( مامان جون دلمون واست یه زره شده خیلی دوست داریم)

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

دایی پسقلی
24 مهر 90 15:19

هی وای من .....................................
واقعاَ چه جالب انگیز ناک بود ؟؟؟؟؟
بیچاره آقا مهدی که اگه اون لحظه کارد بهش میزدی خونش در نمیومد.
----------------------------------------------------------------------
به هر حال ........ زندگی هست... خوب و خوش و خرم و سلامت باشین همگی شما......


آره دیگه اونم دیوانه کردیم
مامان باران
24 مهر 90 19:12
سلام چه جالب منم دوبار تا حالا این جوری شدم.فکر کنم مادر خونمون یهو میزنه بالا نصف شب توهم میزنمیم بچمون نیست در حالی که کنارمون خوابیده وما نمی بینیمش.سر همسرمون خالی میکنیم.


سلام عزیزم به خودم امیدوار شدم
مامان ریحانا
24 مهر 90 22:56
منم اینجوری بودما اما دیگه شوشو رو بیدار نمیکردم
ایشالا همیشه شاد و خرم در کنار هم باشید


مثل اینه که ما مامان ها همیشه نگرانیم