خواب خنده دار
سلام عزیزم خوشگل مامان
جمعه خوابی دیدم که خیلی با باباجون خندیدم الان هم دوباره داره خنده ام میگیره.
و اما خواب:
دقیقا نمیدونم چی دیدم ولی فقط یادمه بابایی تو رو برد جایی که از من دور بودی خلاصه منم که توخواب داشتم دنبالت میگشتم خلاصه همینجوری سر جام بلند شدم نشستم و باعث شد از خواب بیدار بشم ولی از تو اون حال و هوا بیرون نیومدم و دور و برم رو نگاه میکردم و با حالت خیلی عصبی و ناراحت داشتم دنبالت میگشم من تورو کنار خودم میخوابونمت ولی نمی دونم چرا اصلا نمیدیدمت خلاصه انور و انور رو نگاه کردم بیشتر طرف بابا رو نگاه کردم ولی نمیدیدمت خیلی احساس بدی میکردم دیگه صبرم تموم شد و با ناراحتی و بیشتر عصبانیت بابا رو بیدار کردم گفت پاشو ببینم اونم بیچاره با حالت بهت از خواب بیدار شد و گفت چیه چی شده منم با عصبانیت گفتم کوثر کو کوثر رو چی کار کردی بیچاره بابایی با تعجب یه نگاه به من و یه نگاه به تو بهم میگه چکارت شده دیوونه کوثر کنارته و دوباره گرفت خوابید منم به طرف شما یه نگاه کردم دیدمت که راحت خوابیدی و نفسم راست شد یه نفس عمیق کشیدم و پتو رو روی بدنت کشیدم بالاتر و یه بوس بهت دادم و دستت رو گرفتم تو دستم و با حالت حق به جانبی پشت به بابا جون کردم و خوابیدم ...........................................صبح از خواب که پاشدیم یهو بابا جون میگه دیشب چیکارت بود آخر منو بیدار میکنی میگی کوثر کو و من یهو زدم زیر خنده و بابا جون میگه ای خدا شفا بده.......... خلاصه جریان رو با بابایی مرور کردیم و دوباره خندیدیم و الن هم دوباره دارم میخندم عزیزم عشق تو دیوونه ام کرده خیلییییییییییییییی دوست دارم فدای دخترم بشم..........
چند تا عکس از کارهای مامان جون میزارم که رو شما پیاده کرده با خود مامان جون
( مامان جون دلمون واست یه زره شده خیلی دوست داریم)