کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

بازم خاطره ای بد

1390/7/20 8:45
نویسنده : زینب فتوحی
470 بازدید
اشتراک گذاری

متاسفم گلم ولی زندگی همیشه هم بد داره هم خوب

هفته پیش که بردم دویاره پیش دکترت بهم گفت باید یه عکس رنگی از کلیه و مثانه ات بگیری تا  معلوم بشه که عفونت داری یا نه خلاصه این شد دغدغه برای من که عکس رنگی چیه و چه طوری میگیرن با کلی پرس و جو فهمیدیم ولی خیلی ترسناک بود همه چی دست به دست هم داده بود که من خیلی بترسم و همه فکر و ذکرم شده بود این که چطور عکس میگیرن که شما اذیت نشی این که خیلی کوچولویی و این که برای تزریق ماده ای به مثانه شاید اذیت  بشی و درد داشته باشی و مخصوصا بابا منو خیلی ترسونده بود خیلی دپرس بودم اصلا حوصله این رو نداشتم که بیام و وبلاگت رو آپ کنم خلاصه هر طور بود هفته تمام شد و امروز اومد وموقع عکس گرفتن اینقدر استرس داشتم که حالت تهوع گرفته یودم بیشتر از همیشه وجود مامانم رو کنارم نیاز داشتم ولی حیف که ازش دور بودم خیلی به وجودش نیاز داشتم خیلی خیلی ........................ دلم هم پر بود حتی اینقدر بهم فشار اومده بود که گریه هم کردم اما چه فایده اصلا سبک نمی شدم خلاصه صبح با صدای همراه بابا از جا پریدم که فکر کردم از آزمایشگاه زنگ زدن ولی اونها نبودن آخه گفتن خبرتون میدیم که بیاین خلاصه ساعت 10 بود که زنگ زدن گفتن عصر ساعت 5.5 بیاین بازم انتظار.......................

نزدیکهای ساعت 4 بود که اومدم بیدارت کردم بهت شیر دادم که بعدش شربت خواب آوری که دکتر بهت داده بود رو بدم که موقع کار اذیت نشی که یهو تلفن زنگ زد و از آزمایشگاه گفتن لطفا الان پاشین بیاین و ما هم آماده شدیم رفتیم به پرستار گفتم شربتش رو الان دادم تا اثر کنه 1 ساعت زمان میبره پرستار گفت مهم نیست منم که از ترس نمی دونستم چه کار کنم منتظر نشستم خانومی ما رو صدا کرد شما که اینقدر بر عکس پر انرژی بودی که نگو خوابوندمت رو تخت از ترس صدای قلبم رو میشنیدم ولی سعی کردم به خودم مسلط باشم پوشکت رو باز کردم و خانوم پرستار هم کارش رو انجام داد با تعجب به ما نگاه میکردی هیچی نگفتی اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده نفس راحتی کشیدم اصلا فکر نمی کردم اینقدر راحت باشه بس که ترسونده بودن منو خلاصه بابا جون اومد داخل کنارت با تعجب دید که ساکت خوابیدی و داری بازی میکنی با پلاستیک زیر پات .......با هم رفتیم داخل خوابیدی رو تخت من پاهاتو گرفته بودم که تکون نخوری بابا جون هم داشت با هات بازی میکرد که حواست پرت بشه و پاهات رو تکون ندی تا از مثانه وکلیه هات عکس بگیرن در همین حین عکس برداری شما خراب کاری هم کردین ولی اصلا به روی خودت هم نیاوردی کارمون تمام شد و با باباجون رفتیم مغازه چالب اینجا بود که شربت خواب آور اصلا روی شما اصر نکرد و حتی بعد از 2 ساعت هم نخوابیدی خلاصه اومیدم خونه و الان شما خوابیدی .......جواب آزمایشت رو فردا میدن که باید ببرم پیش دکتر انشاالله که مشکل خاصی نباشه هر چند که ااحتمال برگشت ادرار داری ولی خدا کنه جواب منفی باشه تا خدا چی بخواد .........خدایا همه فرشته های کوچولو رو سلامت و سالم حفظشون کن و فرشته ما رو هم نگهدار باش و سالم بدارش

ولی دختر نازم اینقدر دوستت دارم که حاظر بودم بمیرم ولی نبینم درد میکشی بازم اگر جواب آزمایشت مثبت باشه همه غصه ها سرازیر دلم میشن ای خدا کمک کن ............عسلم دختر نازم خیلی دوستت دارم

 

 

 


از دوست هایی که دارن این مطلب رو میخونن خواهش می کنم اگر راجع به عفونت  ادراری در کودکان سوال دارن بپرسن می تونم بگم اطلاعاتم راجع بهش تا حدی تکمیل شده شاید بتونم کمکشون کنم ........................

دعا کنید جواب منفی باشه تا اینجا که خدا خیلی بهم کمک کرده واقعا تسکین دل هاست خدا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ریحانه
28 شهریور 90 12:41
ایشالا که جواب آزمایشت منی باشه تورو خدا اینهمه نگران نباش مثلا کوثر شیر تورو میخوره این همه غصه به دلش راه نده با غصه هات بخدا توکل کن
مامان کيان
28 شهریور 90 14:29
سلام. ما شما رو لينک کرديم به ما هم سر بزنيد.