کوثر و تونل
سلام خوبی دخترم یه عالمه کارهای مختلف انجام دادی که باید برات مینوشتمشون ولی وقت نمیشد آخر سال هست و کارهای طراحی هم خیلی زیاد شده مخصوصا اینکه 22 بهمن هم نزدیکه و بیشتر میشه کارم من که طراحی کامپیوتری میکنم قبل از اینکه شما بیای با بابا جون تو مغازه با هم بودیم اما الان خونه نشین شدم ولی با این حال طراحی ها رو قبول می کنم و تو خونه انجام میدم . خوب بگذریم....
چند روز پیش بابا جون که میخواست شما رو سرگرم کنه که طرف من نیای و هی دست به لب تاب نزنی باهات بازی میکرد دیکه مونده بود چه کار کنه که یاد خونه سازی خودش تو بچگی هاش افتاد و با متکا و پتو برات یه تونل ساخت شما هم که اصلا بدت نیومده بود هیجان زده میرفتی داخلش و هی می اومدی بیرون با میخندیدی اونقده خوشت اومده بود که نگو عروسکت هم برده بودی داخلش و اون تو نشسته بودی منم اومدم و ازت عکس گرفتم خیلی دوست داشتی قراره از این خونه بادی ها حتما برات بگیرم حالا باشه بریم لار بعد.....
خلاصه این از این البته قبل تر بابایی با شما که بازی میکنه پتو رو میزنه کنار میگه کوثر بیا و شما هم بدو میری زیر پتو و نشسته زیر پتو میشینی و جیغ میزنی و بازی میکنی و هی میای بیرون و باز میری تو وقتی که بابایی خوابیده خودت هی سعی میکنی پتو رو بزنی بالا که بری زیرش ........