کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

خروسک

سلام دخمل گلم سرماخورده و خروسک گرفته خیلی صداش بد شده خیلی اذیته الهی قربونش برم اینقدر وقتی سرفه اش میگیره حالش بد میشه از بس درد داره گریه میکنه فداش بشم الهی وقتی مریض میشه اونقدر از اینکه ازش خوب مراقبت نکردم از خودم بدم میاد که حد نداره منو ببخش نفسم ....با تمام اینکه حالش بد هست ولی وروجک بازی های خودش رو هم در میاره و ما رو میخندونه............   اینم کوثر و مامان جون وقتی مامان جون خیاطی میکرد کوثر زود میدوید میرفت رو پاش مینشست که ببینه چیکار میکنه و مامان جون هم بیچاره با همون وضعیت خیاطی میکرد وقتی میخواست چیزی برش بزنه هم زود میدوید پارچه رو جمع میکرد و کنار خودش میگرفت و میگفت ادازه است یعنی اندازه است وروجک ساع...
29 آبان 1391

کوثر و بابایی

کوثر لار که بودیم خیلی با آقاجون خوب بود همش صداش میزد بابایی چون ماها بابا صداش میکردیم اونم یا بهش میگفت بابایی یا میگفت آقا جون الان هم وقتی فیلم های اون جا رو نشونش میدم همش بهانه آقا جون رو میگیره خلاصه اون جا که بود خیلی جریانات با اقاجون پیش میآورد و همش خودش رو شیرین میکرد باهاش نماز میخوند هرجا میرفت دنبال سرش اینور و اونور میرفت خیلی وقت ها هم بهش میگفت بشین و اشار میکرد به کنار خودش که منظورش این بود که بابایی بشینه پیشش ظهر هم که میشد اگر نمیخوابید بیچاره آقاجون رو نمیگذاشت بخوابه هر وقت آقا جون میخواست چیزی بخوره زود خودش رو بهش میرسوند و تو خوردن کمک میداد خلاصه کم خودشیرینی نمیکرد این وروجک واسه بابایی ...........یه روز که می...
25 آبان 1391

تولد بابایی

        سلام امروز روز تولد بابایی هست عزیزم تولدت مبارک الهی سایه ات همیشه بالا سر من و کوثری باشه        ...
22 آبان 1391

عکس

تو این پست کمی عکس میگذارم ...... اینجا دخملی آماده شده بره عروسی خودش یه عروس ناز کوچولو شده طبق معمول دوربین مامان شارژ نداشت و با گوشی دایی جون عکس گرفتیم تو عروسی اونقدر به خودت مینازیدی آخه همه توجهشون به تو بود و تو هم کلاس میگذاشتی رضا جونی خیلی ازت خوشش اومده بود و میخواست ببوستت اما تو نمیگذاشتی اینجا هم بندر عباسه وقتی میخواستیم با قطار برگردیم از بندر عباس بر گشتیم کلی آب بازی کردی و دست توی شن ها میکردی و کلی ذوق میکردی بیچاره شدیم تا تونستیم از آب بکشیمت بیرون اینجا هم شن ها رو رویختی روی صورتت   ...
20 آبان 1391

بازگشت دوباره و روزگار کوثری

سلام به همه دوستان نی نی وبلاگیمون مخصوصا اونهایی که به بادمون بودن و احولالمون رو جویا میشدن عزیزان خیلی دلم براتون تنگیده بود . راستش بعد از مسافرتمون نت نداشتم تا وقتی راه انداختیم طول کشید و از طرفی این وضعیت اقتصادی دیگه رمق نگذاشته واسه کسی دیگه حال و حوصله ای هم نیست که بشه با اعصاب راحت تر بیایم و سر گرم نت بشیم خلاصه بگذریم از این بحث ها.......... کوثری خیلی خیلی بزرگ شده و خوب حرف میزنه تازه یاد گرفته جمله میسازه و خیلی بامزه تر شده حرف زدنش بازی کردن هاش اذیت کردن هاش شیطنت هاش هم خیلی خیلی زیاد شده یک لحظه  آرامش نداره و ما هم آرامش نداریم خیلی چیزا یادگرفته چند تا شعر یاد داره که همراه با مامان میخونه مثل اتل متل و ...
20 آبان 1391
1