کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و عکس های چند هفته پیش

این روزا خیلی حاظر جواب شدی اگر از کاری نهیت کنیم میای ما رو میزنی و میگی مامان بد بابا بد و وقتی بهت اخم میکنیم زود میدوی بوس میکنی میگی بوسش کردم همه جوره ما رو رو انگشت خودت میچرخونی وقتی میخوای بگی گفتم میگی گشتم این کار رو بکن یا اون رو بیار خیلی خوب حرف میزنی ماشاالله خیلی ها تعجب میکنن از حرف زدنت که اینقده خوب جمله هات رو کامل میگی وقتی هایی که کلاه قرمزی و بچه ننه نگاه میکنی جایی که کلا قرمزی شعر میخونه باهاش همراهی میکنی و تو هم شورع میکنی به آواز خوندن با قرمزی هر روز که با عروسک هاش بازی میکنه اون ها رو قطار میکنه کنار هم و بهشون عذا میده میبرتشون بیرون لباس هاشون رو عوض میکنه میبره اون ها رو دست شویی جیش کنن و هزار تا کارهایی ک...
4 اسفند 1391

کوثر و سپندارمذگان روز عشق ایرانی

اول از همه باید بگم تا ما روز عشق ایرانی داریم چرا باید روز ولانتاین رو جشن بگیریم و اینکه هر روز که بین یه خانواده صلح و دوستی و محبت باشه همون روز روز عشق اون خانواده محسوب میشه همه دوستان گلم انشاالله همه روزها شون روز عشق باشه واسه ما هم دعا کنید که مشکلاتمون تموم بشه و همه روز هامون پر از عشق باشه   من کلبه ی خوشبختی تو را روزی با گلهای شوقم فرش خواهم کرد و قشنگترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت تا بدانی عاشق ترین پروانه ات خواهم ماند . . . تقدیم به عشق اول و آخر زندگیم مهدی جون عزیزم  اگر اجدادمان میدانستند روزی خواهد امد که عاشقی چون من بیقرارت است به جای ...
4 اسفند 1391

کوثر و گردش جمعه هفته پیش

هفته پیش قبل از جمعه برف اومد ولی با اینجال هوا دیگه مثل قبل سرد نشد روز جمعه کارهای خونه رو انجام دادیم و ظهر ساعت های 1 رفتیم تا بند دره که یه سد قدیمی تو بیرجند هست تو کوه واقع شده خلاصه رفتیم هوا خوب بود ولی چونرو کوه هنوز برف بود سوز میاومد و یه ساعت بیشتر نموندیم و اومدیم خونه ولی خیلی پر آب شده بود زیبا بود.............آخر سر هم کوثر چون دیگه پوشک نمیشه باز حواسش پرت شده بود و جیشش رو فراموش کرد و خودش رو خییییییییییییس کرد............           ...
4 اسفند 1391

کوثر و نصف روز با بابایی

سلام اول به همه دوستام ببخشید که دیر به دیر میام سراغتون آخه خیلی گرفتار کار طراحی شدم   خب کمی از دیروز بگم ......دیروز من تو اداره فرهنگ و ارشاد کلاس آموزشی تبلیغات داشتم چون مدیر مسئول کانون تبلیغاتم خلاصه کلاٌس از صبح ساعت 8.5 شروع شد و تا 12.5 طول کشید وعصر هم بود بابا مجبور بود شما رو نگه داره صبح آماده شدیم با بابایی رفتیم مغازه اونجا رفتم خوردنی گرفتم براتون و فرار کردم و شما موندی و بابایی هر چند دلم همش جای شما بود ولی کمی از اینکه پیش بابا بودی و منم ازاد بودم احساس خوبی داشتم خلاصه تا یه دوساعتی که بین کلاس استراحت دادن زنگ زدم به بابایی و بهش میگم چیکار میکنه کوثر بابا میگه بیچاره ام کرده دیوانه شدم از اونور میبین...
28 بهمن 1391

خداوند

 خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان  اما به قدر فهم تو کوچک  می شود و  به قدر نیاز تو فرود می آید  و به قدرآرزوی تو گسترده می شود  و به قدر ایمان تو کارگشا می شود... "ملاصدرا"   ...
15 بهمن 1391

خدا

دست به دامن خدا که میشوم... چیزی آهسته درون من به صدا در می آید نترس! از باختن تا ساختن دوباره فاصله ای نیست...! ...
15 بهمن 1391