کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

یه روز صبح

یه روز صبح ساعت های 7 یا 7 و نیم بود دیدم صدای خش خش کاغذ میاد از بالای سرم خیلی گیج خواب بودم یه لحظه فکر کردم شاید باباست داره آماده میشه بره مغازه و خواستم بخوابم که یادم اومد چیزی بهش بگ م سرم رو بلند کردم که ببینمش دیدم ااااااااااااااا اینو ............. بله شما بودی بیدار شده بودی غلت زده رفته بودی بالای سرم داشتی با کاغذ های من بازی میکردی شانس آوردم پاره نکرده بودی بابایی هم کنارم خواب بود اینقده گیج بودم که نفهمیدم شما کی بیدار شدی خیلی وروجک شدی عسیسم     بازم چند تا عکس از عزیزم کوثر جون                  &...
24 مهر 1390

خواب خنده دار

سلام عزیزم خوشگل مامان جمعه خوابی دیدم که خیلی با باباجون خندیدم الان هم دوباره داره خنده ام میگیره. و اما خواب: دقیقا نمیدونم چی دیدم ولی فقط یادمه بابایی تو رو برد جایی که از من دور بودی خلاصه منم که توخواب داشتم دنبالت میگشتم خلاصه همینجوری سر جام بلند شدم نشستم و باعث شد از خواب بیدار بشم ولی از تو اون حال و هوا بیرون نیومدم و دور و برم رو نگاه میکردم و با حالت خیلی عصبی و ناراحت داشتم دنبالت میگشم من تورو کنار خودم میخوابونمت ولی نمی دونم چرا اصلا نمیدیدمت خلاصه انور و انور رو نگاه کردم بیشتر طرف بابا رو نگاه کردم ولی نمیدیدمت خیلی احساس بدی میکردم دیگه صبرم تموم شد و با ناراحتی و بیشتر عصبانیت بابا ...
24 مهر 1390

بازم خاطره ای بد

متاسفم گلم ولی زندگی همیشه هم بد داره هم خوب هفته پیش که بردم دویاره پیش دکترت بهم گفت باید یه عکس رنگی از کلیه و مثانه ات بگیری تا  معلوم بشه که عفونت داری یا نه خلاصه این شد دغدغه برای من که عکس رنگی چیه و چه طوری میگیرن با کلی پرس و جو فهمیدیم ولی خیلی ترسناک بود همه چی دست به دست هم داده بود که من خیلی بترسم و همه فکر و ذکرم شده بود این که چطور عکس میگیرن که شما اذیت نشی این که خیلی کوچولویی و این که برای تزریق ماده ای به مثانه شاید اذیت  بشی و درد داشته باشی و مخصوصا بابا منو خیلی ترسونده بود خیلی دپرس بودم اصلا حوصله این رو نداشتم که بیام و وبلاگت رو آپ کنم خلاصه هر طور بود هفته تمام شد و امروز اومد وموقع عکس گرفتن ...
20 مهر 1390

خبر خوش

جواب آزمایشت رو گرفتم خدایا خیلی دوست دارم خدایا شکرت واقعا خوشحال شدم هیچ مشکلی نداشتی خدا جونم ازت ممنونم همیشه مواظب دخترم باش ..... از خاله فرزانه و خاله مصی و مامان ریحانه جون ممنون که به فکر ما بودن خدایا همیشه یار شون باش خیلی .......دوستون دارم......                   یا اینکه به مامان جون ن گفتم که نگرانت نشه ولی میدونم همیشه برامون دعا میکنه که تو غربت سالم باشیم خدایا سایه مامان بابام رو از سرم کم نکن الهی..... آمین ...
20 مهر 1390

بازم خبر خوش

خدایا ممنونم خیلی دوست دارم ............... مامانم داره میاد پیشم بهتر از این دیگه نمیشه عالی شد اینقدر خوشحالم که تو پوست خودم نمی گنجم واقعا بهتر از این نمیشه تو عمرم اینقدر خوشحال نبودم البته بودم ولی الان هم خیلی بهش نیاز دارم عالی شد ولی حیف جای خواهرم خالیه کاش اونم می اومد کوثر جون آماده باش مامان جونی داره میاد هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
20 مهر 1390

اسباب کشی

عسل گلم مامان جون اومده شما خیلی روبراهی خوشبختانه من که از شما روبراه ترم فقط دلم گرفته از اینکه چون داریم میریم خونه دیگه ای خدا کنه یه روز به خونه خودمون اسباب کشی کنیم خیلی سخته اجاره نشینی خلاصه تا وفتی بیایم جا بیوفتیم و اینترنت خونه رو وصل کنیم کمی طول میکشه خیلی دلمون واسه دوستامون تنگ میشه منتظر عکس ها خاطره های جدیدمون باشین نکنه مارو از جمع دوستاتون کنار بزنید پاکمون نکنید از تو قلب ها تون همه گی رو دوست داریم تا بعد و خاطره های جدید و عکس های جدید فعلا بای بای ...
20 مهر 1390

رفتن مامانم

سلام عسیسم خیلی دلم گرفته از وقتی مامان جونی ما رو تنها گذاشت و رفت خیلی جاش تو خونمون خالیه صداش رو توی تمام خونه میشنوم چه میشه کرد مجبورم به این شرایط عادت کنم هر جا که هستن خوش باشن و سالم ولی این چند روزه که مامان اینجا بود خیلی بهمون خوش گذشت اصلا نفهمیدم کی تمام شد و اسباب کشی چه جوری گذشت. دستش درد نکنه خیلی خیلی ممونم ازش و همینطور از آقاجون که دوری مامانی رو تحمل کرد و گذاشت مامانی تنها بیاد پیشمون..............شما دخمل نازم هم تو این مدت هم خیلی پیشرفت کردی هم خیلی گل کاشتی که حتما تو پست های بعدی یکی یکی توضیح میدم یه کم وقت میخوام تا به حالت طبیعی برگردم............ دوستای نی نی وبلاگی تو روخدا ما رو تنها نگذارید وقتی میام و...
20 مهر 1390