کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و مهمونش نازنین جون

1392/5/3 12:13
نویسنده : زینب فتوحی
1,986 بازدید
اشتراک گذاری

هفته پیش ما یه مهمون عزیز داشتیم نازنین خانوم خواهر زاده دوست بابایی آقا بهروز ایشون یکی دو ساعتی اومدن پیشمون کوثر خیلی زود باهاش رفیق شد و کلی باهاش بازی کرد نازنین جان برای کوثر 2 تا کتاب خوب و خوشگل آورد که کوثر خیلی خوشش اومده بود خلاصه بعد از اینکه کلی بازی کردن نازنین جون خواست بره کوثر کلی گریه کرد و تا روز بعد هی سراغش رو میگرفت که کی میاد دوباره اینم عکس های نازنین جان و کوثر که کوثر مدام بازی گوشی میکرد و نمیگذاشت عکس بگیریم

 

اینم کوثری و کیف جدیدی که خاله جون براش فرستاده بود کلی باهاش کلاس میگذاره

 

کوثر هفته پیش تو نمایشگاه قرآن خودی نشون داد دخترم اول اینکه تو غرفه کودکان نشسته بود کنار بچه های دیگه مثلا نقاشی میکشید ولی خط خطی میکرد خلاصه من داشتم دو رو بر رو نگاه میکردم دیدیم بچه ها دارن تو یکی از غرفه ها قرآن میخونن البته بچه های 4 و 5 ساله خلاصه رفتم به خانومه گفتم دختر منم سوره کوثر رو بلده بیاد بخونه و خانوم گفت البته چرا که نه گفتم کوچیکه دوسال و 4 ماهه است گفت ماشاالله حتما بیارینش خلاصه کوثر رو بردم تو اون قسمت و میکرفن رو دادن دستش و تو میکرفن سوره کوثر و بهتر از هر دفعه ای خوند همه خوششون اومده بود و کلی ماشاالله و تعریف و تمجید نثارش کردن من و بابایی هم کلی ذوق کردیم و بهت افتخار کردیم من که دیگه تو ابر ها سیر میکردم از بس که همه ازت تعریف کردن خلاصه یه شانسی کوچولو هم بهت جایزه دادن این اولین جایزه ات هست که از چینین مراسم و مناسبت هایی میگیری امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشی دخترم ............

 

کمی هم از روزگارت بگم عزیزم

خیلی وقته که میتونی لباس ها و مخصوصا شلوارت رو خودت بپوشی و در بیاری کفشهات رو هم همینطور............متاسفانه و یا خوشبختانه خیلی حاظر جوابی و منو بابایی که دعوا یا اخم بهت میکنیم کم نمیاری و جواب میدی کمتر از کسی خجالت میکشی و قصه شکم که باشه دیگه از کسی خجالت نمیکشی خیلی حرف میزنی بعضی وقت ها دیگه دیوانه میشم مخصوصا وقت هایی که فیلمی چیزی میبینیم دیگه بیچاره میکنی ما رو از بس یا با خودت حرف میزنی یا با ما ........پریشب به بابا ماکارونی میدی میگی بیا بخور چاق بشی نیشخند... وقتی بابا دعوات میکنه میای پیش من میگی مامان بزنش دعوام کرد زبان........این روزا یه چشم و ابرو های میای که بیا و ببین .....دخترم از بوسیدن خیلی بدش میاد و این شده برای ما دردسر و آبرو میبره از من خلاصه که بابا هم بوست میکنه عصبانی میشی و پاکش میکنی و گریه میکنی بابا هم میبینه که بدت میاد سربه سرت میگذاره و بیشتر بوست میکنه ....................دخترم خیلی وقت ها مودب میشه و هرچی بهش میدم ازم تشکر میکنه و میگه مامان ممنونم و وقتی چیزی از من میخواد میگه مامان ببخشید اینو بهم بده وقتی هم کار بدی میکنه میاد میگه مامان معذرت میخوام  قربونت برم شیرین زبونم الهی همیشه سالم باشی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ریحان
3 مرداد 92 12:49
سلام
دست نازنین جون درد نکنه بابت کادوش
والا منم خیلی بالیدم چه برسه به شما که مادرش آفرین به کوثر جون به امید موفقیت های روز افزون
در مورد بوس کردن ریحانم همینطوره البته بیشتر با من اما تا دلت بخواد باباشو بوس میکنه


مرسی عزیزم
خوش به حال بابای ریحانه کوثر که فقط موقع خواستن چیزی از باباش بوسش میکنه
خاله جون
3 مرداد 92 14:19
زمزمه دلتنگی ام رابه نسیم میسپارم تابه توبرساندکه بدانی همیشه به یادتم
مهدی
3 مرداد 92 22:02
سلام کوثری جون خوبی نماز روزهای نگرفته قبول باشهمیبینم که رفتی قران خوندی جایزه گرفتی حالا چی بهت دادن؟انشالله که موفق باشی
کوثری مگه بابایی زن ذلیله


نه بابایی زن ذلیل نیست ما غلت بکنیم دستمون رو شوهر دراز بشه
مهدی
7 مرداد 92 21:45
سلام کسی هست
پرنیا و مامانش
14 مرداد 92 9:02
عزیم ماشالله به این زبون شیرینت از قدیم گفتن میوه زیر درخت می افته اون طرف درخت نمی افته زینب جون مادر به این هنرمندی پدر به این فعالی انتظار داشتی بچه تون به من بره از نظر استعداد و هوش . ماشالله به استعدادای گلت کوثر گلم عکساتو دیدم چه قدر بزرگ تر شدی عزیزم ماشالله از اون ریزه میزی دراومدی