سیب و جدایی
میدونی دخترم مامانت شعر خیلی دوست داره نمیتونم بگم این شعر رو زیاد تر از یکی دیگه دوست دارم چون هر شعری به جای خودش مفهوم زیبایی به همراه داره ولی در کل عاشق شعر خوندنم و اول دبیرستان که بودم معلم ادبیات فارسیم منو با شاعر بزرگ مصدق بیشتر آشنا کرد و به من دفتر شعرش رو داد که برای خودم شعر هاش رو بنویسم و اولین شعرش این شعر بود وبرای این اینو برات اینجا میخوام بنویسم چون جواب های زیبایی در پی این شعر اومده و دو شاعر دیگه یه جورایی حس شاعر اول رو درک کردن و به این شعر جواب دادن و خیلی تاثیر گذار بود برام امیدوارم همه لذت ببرن واینم بشه یکی از خاطرات تو که شاید درس زندگی هم باشه وقتی به معنیش پی ببری
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت
و اما پاسخ فروغ فرخزاد :
من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
و حالا پاسخ جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
خیلی غم داشت شعر