کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

روزگار کوثری توی 22 ماهگی

1391/11/11 8:25
نویسنده : زینب فتوحی
367 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان عزیزکم این روزا بهتر شدی و بهتر با جریان از شیر گرفتن کنار اومدی عسل مامان خوشگلم خیلی شیطون شدی دیشب بعد از کلی یک نواختی رفتیم عروسی خیلی بهت خوش گذشت هر چند همش کنارم بودی ولی از اینکه صدای دست زدن و شادی رو بین اون همه جمعیت میشنیدی خیلی هیجان زده شده بودی و کلی خوشحال بودی بابایی هم دیشب ازت عکس گرفت با گوشی چند تا هم عکس سه نفری گرفتیم که تو این پست و یه پست رمز دار میگذارم عزیز مامان این روزا دیگه کمتر حرفی به زبون میاد که نتونی بگی و درباره هر چیزی به ما مخصوصا بابایی توضیح میدی در ضمن بابایی رو خیلی اذیت هم میکنی میدونی که بابا می خواد مدام بوست کنه و ریشش میره تو صورت بهش میگی الان دیگه بوس نکن یا دیروز میخواست لبات رو بوس کنه بهش میگی اینجا لب بوس نکن لپت رو نشون دادی و بهش میگی اینجا بوس کن و بابایی با تعجب منو نگاه کرده و میخنده میگه این دیگه چی بشه وقتی در مورد کارهات با مامان جون صحبت میکنم میگه درست کارهای خودم رو انجام میدی البته و از نوع تکامل یافته و زبل تر دیروز اسما داشت گریه میکرد بدو بدو رفتی آشپز خونه میخوای شیشه شیرش رو برداری و براش ببری بهت میگم نمی خواد مامانش بهش شیر میده دیگه خیالت راحت شد .......الان دعواهاتون با ارشیا بیشتر شده اونم به خاطر اینکه ارشیا مقاومت میکنه و آخر هر دوتون به جیغ و داد میوفتین...........عمه آخر هفته میخواد اسما رو ببره مشهد انشاالله که به خیر بگذره ...........جدیدا دختر کاری شدی و وقتی غذا میخوریم حتما باید سفره رو جمع کنی و ظرف ها رو ببری آشپز خونه اگر همیشه اینجوری بمونی خوبه بر عکس تو مامانی از کار خونه خوشش نمیاد از وقتی هم شما به دنیا اومدی من حسابی خونه نشین شدم هی وای من چه میشه کرد باشید سوخت و ساخت انشاالله کار بابایی راه بیوفته منم دست و پام باز میشه و به برنامه های خودم جامعه عمل میدم اصلا دوست ندارم آدم ثابتی باشم............

 

پ ن و : من خوبم شما چطور؟لبخند


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله جون
12 بهمن 91 15:51
سلام ماه من.دیشب دلتنگت شدم ورفتم سراغ آسمون،اماهرچی گشتم اثری ازماه نبود...! گفتم بیام سراغ خودت.احوال مهتابیت چطوره؟ چه خبراز تمام خوبی هات وقشنگی هات؟! یه وقت خسته نشی وبری ماه دیگری بشی... توفقط ماه من بمون
مهدي كوجولو
13 بهمن 91 1:16
ولي من زياد خوب نيستم اين روزا يكي از جوانهاي فاميل رو از دست داديم و حسابي ياد داداش از دست رفته ام افتادم


همه ماها اینجور مواقع یاد بدی های خودمون میافتیم ولی مهم اینکه ضاتا آدم بدی هم نیستیم عزیزم تلقین نکن
مبینا
13 بهمن 91 12:23
عروسی خوش گذشت؟؟ منم دوشنبه عروسی بودم
مبینا
13 بهمن 91 12:23
بچه ها الان همه شیطون شدن!!! راستی عکس عباس رو گذاشتم!
مبینا
13 بهمن 91 12:24
بچه ها تا بچن دوس دارن کار کنن کمک کنن بزرگ شن دیگه کمک نمیکنن نمونش خوده من