کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و شروع دومین زمستان

1391/10/6 6:20
نویسنده : زینب فتوحی
350 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بس که با وبلاگ های دیگه سرگرمم دیگه وقتی واسه وبلاگ شما نمیگذام ببخشید

این روزا بیشتر از هر موقع دیگه ای شیرین زبون شدی یا شروع زمستون شما هم سرما خوردی البته من خیلی ملاحظه میکنم و هواتو دام ولی چه کنیم که از اشیا پسر عمه ات سرما خوردی بیچاره اون خودش هنوز خوب نشده بس که عمه درگیر اسما جون که تازه متولد دشه هست دیگه نمیتونه خوب به ارشیا برسه و خیلی زود به زود مریض میشه .....تو این ماه دو تا فرشته دیگه به زمینی ها اضافه شدن و مامان هاشون رو از انتظار در آوردن یکیش دختر دوست خوبم فاطمه است که اسمش رو زهرا گذاشت و اسم مادرش خدا بیامرز رو زنده کرد روحش شاد باشه فاطمه بیشتر از هر زمان دیگه ای به مادرش احتیاج داره ولی چه میشه کرد سرنوشت و نمیشه عوض کرد امیدورم زهرا کوچولو همه کمبود های مادرش رو جبران کنه و فاطمه از اون حال و هوا بیاد بیرون ......نی نی بعدی هم دختر خانوم گل دایی صالح هست که شب یلدا به دنیا اومد و اونم اسمش رو زهرا گذاشتن الهی که هر دو همیشه سالم و خوشحال باشن..........

خوب حالا کمی از کوثری بنویسم: چند شب پیش که حالت خیلی بد بود نصف شب بیدا شدی و دیگه نگذاشتی ما هم راحت بخوابیم زده بود به سرت و واسمون شعر میخوندی رفته بودی تو بغل بابایی خوابیده بودی و هر چی میگفتم بیا بابا خوابه بیخیالش نمی شدی و هی صورت تب دارت رو به بازوی بابا میکشیدیافسوس که خنک بشه خلاصه صبح شد و بردمت دکتر الانم بد نیستی انشاالله بهتر بشی .......خیلی این روزا حاظر جواب شدی دیشب صورت بابا و گرفتی و میگی اینو رو نگاه کن بابا هم باز صوتش رو میچرخوند که سر به ست بگذاره یکدفعه اومدی بهش گفتی اینور نگاه کن بابای بی ادب تعجبحالا من و بابا مات وو مبهوت..........یا باز اومدی پیش بابا میخواستی چیزی رو برداری و من بابا گفتیم دست نزن و مخالفت کردیم اومدی پیشم و دیدی پای لب تاب نشستم نمیتونی بیای بغلم بهم میگی مامانی بغلم گریه بکنم یعنی میخوام بیام بغلت گریه بکنم حالا منم مردم از خندهقهقهه و تو رو تو بغلم کرفتم میگگم خوب گریه کن دیگه ولی از خنده ی من شما هم خنده ات گرفته بودخنده .....جمله ها رو خیلی سر وو ته میگی ولی کاملا میفهمم چی میگی تازگی ها دست من و بابا رو میگیری و جاهایی میبری که میخوای کاری انجام بدی و ما هم مجبوریم باهات بیایم دیروز داشتم کار میکردم شما تی وی نگاه میکردی اومدی دستم و گرفتی میگی بیا بشین نییگا کن  داشتم بیسکوییت میپختم بهت میگم صبر کن ببینم پخت تو هم اومدی کنار فر من رو میزنی کنار میگی ببینم بخت هی وای من چی بشی تو وروجک دیشب میگم بیا بریم بخوابیم بهم میگی اینجا بخوابیم یعنی تو حال می گم نه بریم اتاق تو هم آینقدر تو اتاق شیطونی گردی تا آخر برگشتیم تو حال و موقع خواب همه با هم رفتیم خوابیدیم .....این یکی خیلی جالبه بابایی دیروز میخواست به سر کار شما هم اومدی پیش من با ناله میگی بابا نره دردر خیلی دلم واست سوخت و بهت گفتم بابا میخواد بره سر کار عزیزم و شب وقتی بابا اومد خونه دویدی پیشش و میگی اسماتیز خریدی بابا میگه نه و تو هم بدونه برو برگرد گفتی برو بیرون اسماتیز بخر بیا البته با اخم اینا و میگفتی و جلو بابا رو گرفتی که نیاد تو حال و هی میگفتی برو اسماتیز بخر بیا خیلی جدی و عصبانی و بعدش منم گفتم باشه بگذار بابا بیاد فردا برات میخره و شما راضی شدی ولی همش اخم کرده بودی بابا بیچاره میگه برم براش بخرم بیام میگم ولش کن الان فراموش میکنه و خوشبختانه زود یادت رفت وقتی میگی شیر میخوام بهت میگم برم از یخچال شیر بیارم اگر کیفت کوک باشه می گی آره یخچال لیوان بریز شیر یخورم و می خوری خوشبختانه با شیر گاو مشکلی نداری و خوب میخوری و خوب هم بهت میسازه اینجوری شاید راحت تر از شیر بگیرمت .....شعر های زیادی رو خوب یادگرفتی یه توپ دارم قلقلیه ، توپولویم توپولو، توی ده شلمرود ، گلاغ میگه قار قار ، اتل متل توتوله ، من گلم باز میشم و ... البته هزار و شصت و شونزده رو هم خیلی خوب میگی چون خیلی دوست داری .......

از صبح که پا میشی کلاه قرمزی و بابا اسفنجی نگاه میکنی دیگه من بیچاره همه صحنه هاش رو حفظم ....این روزا حف زدنت تو خواب باز دوباره زیاد شده خیلی خواب اشیا رو میبینی همش بهش میگی اشیا دست نزن ارشیا بیا ، باز دیروز تو خواب میگفتی هیسسسسسس نی نی خوابه ....

عکس هات رو بعد میگذام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

دايي پسقلي
6 دی 91 7:31
الهي قربونش بشم من ... چه وروجكي شده خانم فتوحي ... خدا ايشالله سالم نگهش داره براتون ... اتفاقا ديشب من رفتم ديدن اين ني ني دخملي صالح واي كه چقد ريزه ميزه و كوچولو بود . ايشالله اونم سالم و سلامت باشه .. ديشب كه به مهدي زنگ زدم گفت كه همه مون سرما خورديم ... به نظره من كه اين طفلكي كوثر رو وقتي كه خونه باباي مهدي ميبرين واسه اينكه هنوز تو جو خونه اين ويروس سرماخوردگي هست . تا ميخواد خوب بشه دوباره سرماخوردگيش عود ميكنه ... الانم بهترين راه واسه همه تون كه خوب بشين همين بخور هست كه بزارين هميشه تو خونه باشه تا هواي خونه ضد عفوني بشه .. يه كار ديگه هم ميشه كرد .. هميشه هر روز صبح كه بيدار ميشين اسپند دود كنين تو خونه. خيلي خيلي ضد عفوني كننده هوا هست. هم خوشبو ميكنه هوا رو و هم خوبه ديگه .. به هر حال مثله هميشه خوبي ، سلامتي و شادكامي شما آرزوي هميشگي منه ..
مامان ریحان عسلی
6 دی 91 10:06
سلام
وای چه یه نفس نوشتی نفسم بند اومد تا تونستم بخونمش ای جونم با این شیرین زبونیش کوثری اسمارتیسیه دختر منم بستنی زمستونی عاشقشه آخی چرا بلند بلند حرف می زنه حتما ارشیا خیلی شیطونه و سر به سرش می ذاره
تولد نی نی هاییم که گفتی مبارک ایشالا زیر سایه یپدر و مادر بزرگ بشن


نه چون تنها هم بازیش هست خیلی سر و کله میزنه باهاش
کاکل زری یا ناز پری
6 دی 91 20:51
قدم نو رسیده ها مبارک باشه عسیسم انشاالله دختر دایی برای خانواده خوش قدم باشه ماشاالله چه دخمری داری خدا برات نگه داره قوربونت برم که اسماتیز دوست دالییییی
مامان سهند
7 دی 91 12:56
فدات بشم عسل خالهههههههههه چقدر ناز حرف میزنییییییییییی مامانی حتما براش اسفند دود کن ، لطفا دوباره به خونه قبلی ما تشریف بیارین
خاله مصی
7 دی 91 18:55
عزیزدلم فرشته خاله خییییییییییییییییییییلی دلم برات تنگیده
کاشکی زودتر روی ماهت روببینم
این دختر خاله بی وفات که خیلی مارو سرکار گذاشته.کاش همه نی نی هامثل توباوفا بودن آخه تاکه مامان بابات صدات کردن پاهای نازت روبه دنیا گذاشتی وهمهمون رودل شاد کردی.الهی که همیشه سالم باشی وخنده روی لب های شیرینت باشه
دوست دارم گلم


ما هم دلمون تنگ شده کاش همه انتظار ها تموم بشه و دختر خاله کوثری هم بیاد

مریم--------❤
9 دی 91 9:04
مامانی شما کجایین؟
پرنیا جون و مامانش
9 دی 91 9:42
حرف زدنتاتو قربون عزیزم اره زینب جون تا به خودمون بیایم بچه هامون بزرگ شدن و ما پیر شدیم پس خاطرات خوش اونا هست که ما رو سر پا نگه میداره کوثر جون رو از طرف من ببوس عزیزم
مهدی کوچولو
9 دی 91 14:05
آفرین به دختر شیرین زبون باهوش،چه همه شعر بلدی،حالا اگه بیسکویتا پخته به ما هم بدید؛-)))))
مامان آرمان
10 دی 91 0:08
خدا حفظش کنه که تو این سن اینقدر شیرین زبون و البته بلبل زبون و زبر و زرنگه.بخصوص همون تیکه آخر که به باباش گفته برو اسماتیز بخر و بیا.چه بلاییییییی تو بابا.
براش اسپند دود کن مامان مهربون


ممنونم گلم
مریم--------❤
11 اردیبهشت 92 14:08
مادر ای زیباترین گل باغ هستی روزت مبارک