تاسوعا و عاشورای دوم کوثری
امسال سال دومی بود که محرم رو دیدی و خدا رو شکر تو مراسم شرکت کردی تو مراسم شیرخواران نتونستیم شرکت کنیم بابایی حالش بد بود نشد ما رو ببره روز تاسوعا هم خودمون رفتیم بادیدن مراسم خیلی متعجب بودی و چشم بر نمیداشتی سینه زدن رو هم یادگرفتی و انجام میدادی از دیدن برچم ها خوشحال بودی و ذوق میکردی با خوندن مداحی تو هم میخوندی البته چیزایی که خودت میدونستی چیه شب تاسوعا بابایی رو مجبور کردیم ما رو دوباره ببره سینه زنی به قول کوثری سی زنی از دیدن صدای تبل ها به شور اومده بودی مسخره بود نمیدونستی دست بزنی یا سینه گاهی قاطی میکردی اول دست میزدی و دوباره یادت می اومد باید سینه میزدی نم نم بارون شب تاسوعا رو زیباتر و دلگیر تر کرده بود تو بیخیال نمیشدی و میخواستی مدام واستی نگاه کنی من که خسته شده بودم اما شما هر وقت میرفتم طرف ماشین که سوار شم دادت در می اومد که بریم سی زنی ...روز عاشورا هم رفتیم و تو خوشحال تر از دیروز که داریم میریم سی زنی ولی خیلی شیطنت کردی و من خیلی خسته شدم به همه چیز میخواستی دست بزنی و درست نمیگذاشتی بغلت کنم بغل بابایی هم که نمیرفتی خلاصه که شما که حالی کردی راستی نماز روز تاسوعا رو تو هیئت خوندی و نماز روز عاشورا رو توخونه خوندی قربونت برم حالا بریم سراغ عکس هاااااااااااااااااااااا
راستی یادم رفت بگم اونقدر بلا شدی و حاظر جواب که نگو یکی از این حاظر جوابی هات روز عاشورا بود که منو بابایی رو متعجب و به خنده وا داشتی من شما رو آماده کرده بودم خودم هم آماده شده بودم که بریم بابایی گیر داده بود و داشت تی وی نگاه میکرد من هی به بابایی میگفتم پا شو دیگه خسته شدم زود باش حاظر شو یکدفعه شما که شاهد بودی که بابایی بیخیال تکون نمیخورد یکدفعه گفتی (پاشو دیگه ای بابا )من و بابایی با این حرفت یه دفعه زدیم زیر خنده از این حاظر جوابی ها خیلی زیاد داری این رو از همه بیشتر یادم مونده
روز تاسوعا آخر مراسم
روز تاسوعا
روز عاشورا تو خونه
روز عاشورا تو خونه منتظر بابایی که بریم هیئت
کوثر در حال مثلا گریه کردن
تو مراسم بغل بابایی
کوثر این پر های شتر مرغ رو میخواست برداره فکر میکرد مال خودمون میگفت توتو
کنار چادر هایی که آخر مراسم آتیش میزنن روز عاشورا
تو این تصویر انگار میخواد از تو عکس بیاد بیرون
اینم پرچم هایی که کوثری خیلی دوست داشت
موقع نماز روز عاشورا همه نماز میخونن کوثر بیسکوییت میخوره
اینم یه دختر خانوم گل که اسمش زینب بود و عروسکش رو سبز پوشونده بود جالب اینجا بود بهش گفتم اسم عروسکت چیه گفت ابوالفضل ....کوثر خیلی ازش خوشش اومده بود تا کلی وقت نشست کنارش
اینجا بهش میگم واستا تا عکس بگیرم فرار میکنه
اینم آخر مراسم داشتیم برمیگشتیم که اینو دیدیم دنبال نی نی ش میگشتی