کوثر و بابایی
کوثر لار که بودیم خیلی با آقاجون خوب بود همش صداش میزد بابایی چون ماها بابا صداش میکردیم اونم یا بهش میگفت بابایی یا میگفت آقا جون الان هم وقتی فیلم های اون جا رو نشونش میدم همش بهانه آقا جون رو میگیره خلاصه اون جا که بود خیلی جریانات با اقاجون پیش میآورد و همش خودش رو شیرین میکرد باهاش نماز میخوند هرجا میرفت دنبال سرش اینور و اونور میرفت خیلی وقت ها هم بهش میگفت بشین و اشار میکرد به کنار خودش که منظورش این بود که بابایی بشینه پیشش ظهر هم که میشد اگر نمیخوابید بیچاره آقاجون رو نمیگذاشت بخوابه هر وقت آقا جون میخواست چیزی بخوره زود خودش رو بهش میرسوند و تو خوردن کمک میداد خلاصه کم خودشیرینی نمیکرد این وروجک واسه بابایی ...........یه روز که میخواستیم بریم عروسی وقتی موهامون رو درست میکردیم دید که با آب پاش به موهامون آب میزنیم و به خاطر سپرد فرداش شونه مامان جون رو برداشت و آب پاش رو هم برداشت و گیر داده بود به من منم که میخواستم بیخیال من بشه پاسش دادم پیش بقیه و اون ها هم صداشون در میاومد آخر رفت سراغ بابایی بیچاره اونم که تسلیم این روجک شده بود هیچی نمیگفت بهش خلاصه با شونه سر بی موی بابایی رو به درد آورده بود و هی آب میزد و خنده داره اینه که چون وسط سرش مو نداشت تازه دست هم میکشید به سرش که آب ها رو پخش کنه و ما هم همه گی نشسته بودیم به کارهاش میخندیدیم و بابای بیچاره هم در چنگال این وروجک گرفتار شده بود .......یه روز هم میخواست آب رو من بریزه بهش گفتم من نه برو اونجا و راست رفت ریخت رو بابایی .............
این جانماز کوچولو هم مامان جون بهش هدیه داده
اینم شونه کردن و آب پاشیدن کوثری به کله بابایی
اینم واسه بابایی از طرف کوثری که آقاجونش رو خیلی دوست داره و دلتنگشه