کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

1سال و 3 ماهگی عزیز دلم

1391/4/8 0:54
نویسنده : زینب فتوحی
973 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم عزیزم عشقم وجودم روشنای خونمون گرمای خونمون همه بود و نبودمون عزیزم امروز 15 ماهه شدی عزیزم مثل برق و باد داره میگذره و تو داری خیلی زود بزرگ میشی میترسم از روزی که اونقدر بزرگ شدی که دیگه میری دنبال زندگی خودت و مثل من مامان باباتو تنها میگذاری ای خدا این دنیا چه رسم ها و تقدیر و قسمت ها که نداره هی وای من حالا بیخیال عزیزم کمی از خودت بگم از شور و نشاطی که هر روز بیشتر از روزهای دیگه به خونه میدی و از شیطنت هات که دیگه اثری از خونه نمیگذاری خیلی چل چلی شدی خیلی بیشتر حرف میزنی که من کمی از اونها رو میفهمم وخیلی چیز ها رو نمیفهمم مثلا امروز خیلی خرابکاری کردی و منم با اخم بهت میگفتم خیلی دختر بدی شدی خیلی اذیت میکنی دیوونه ام کردی و تو هم همونطور که گریه میکردی جواب منو میدادی و یه چیزایی در جواب من میگفتی و منم وسط دعوا کردنت خنده ام گرفت و بغلت کردم و تو رو غرق بوسه کردم و تو هم انگار به اهدافت رسیدی به من میخندیدی ....وقتی میخوای عمو رو صدا کنی میگی عمو ولی بعضی وقت ها با اسم میگی طاه اسم عموی کوثر طاها هست ...جیغ زدن هات رو وحشتناک زیاد کردی دیوانه وار جیغ میزنی وای خدای من .....دم به دقیقه آب میخوای ...وقت هایی که خونه هستیم تنها خیلی باهم بازی میکنیم تو منو دنبال میکنی و گاهی هم من تو رو هوهوچی چی بازی میکنیم ببعی بازی میکنیم و یه عالمه بازی دیگه .....صبح ها که از خواب بلند میشی سلام میکنی و با زبون خودت میگی دَدام ....وقت هایی که میخوای بغلت کنم میگی بلم......یخمک رو خیلی دوست داری و حاظری براش هر کاری بکنی....و یه عالمه کارهای جورواجور که ماشاالله کم نمیاری فقط بدون اگه تو نبودی تو این اوضاع و حال و احوال بدمون من و بابا واقعا داغون میشدیم همه دنیای ما هستی عزیزکم

کوثر در حال بازی با میمون کله گنده خوش

اینجا هم کله گنده رو میخوابونه

اینم کوهنوردی به روش کوثری

خواب ناز بعد از شیطنت طولانی

 

 

 

اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی(دکتر شریعتی)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان ریحان عسلی
8 تیر 91 2:17
سلام ماشالا هزار ماشالا به کوثری 15 ماهگیت مبارک اونجا بالشت نوردی بود یا کوه ما که کوهی ندیدیم اوضاعتون چطوره چیکاره هستید عزیزم ؟
مامان طاها
8 تیر 91 9:25
سلام عزیز خاله. 15 ماهگیت مبارک عشق خاله.
دايي پسقلي
8 تیر 91 11:31
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: “عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟” استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود. سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: “این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!” مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: “اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!” استاد لبخندی زد و گفت: “پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.” استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: “شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟” استاد لبخندی زد و گفت: “من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم و من آرامش برگ را می پسندم…
دايي پسقلي
8 تیر 91 11:35
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام... اولا خيلي خيلي عذر ميخوام و ببخشيد كه اين يه هفته اي رفته بودم يه سفر كاري بود و كمتر به اينترنت دسترسي داشتم .... نمي شد بيام بخونم وبلاگ رو ... ثانياَ .. 15 ماهگي فندق جون عزيزم .... عزيز دلم .. كوثر جون رو به خودش و مامان باباي گلش تبريك ميگم.. ثالثاً ... بازم تبريك ميگم ... رابعاَ .. بازم تبريك ميگم ... خلاصه هميشه تبريك ميگم بخ شما مامان باباي گل كه خدا همچين فرشته اي نصيبتون كرده ... ايشالله به خودش هيچ وقت ترازوي زندگيتون به سمت ناراحتي و غصه و دلگيري سنگين نباشه .. هميشه هميشه ميزون ميزون باشه ... دوستون دارم .... ايشالله ببينيم شما رو ...
دايي پسقلي
8 تیر 91 11:51
خورشیدراباوردارم حتی اگرنتابد به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را احساس نکنم به خداایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد تاخدا هست جایی برای ناامیدی نیست
ني ني شكلك
8 تیر 91 18:58
سلام مامان عزيز آرا شما ثبت و تكميل شد ممنون از حضور پرمهرتون
مصی
9 تیر 91 16:35
عزیزدل خاله پانزده ماهگیت مبارک عسلم تامیتونی مامان رواذیت کن تاغصه هاشو فراموش کنه بعد هم بادل کوچیکت برای مامان بابای خوبت دعاکن که هیچ وقت غصه دارنباشن ___$$$$$$$$______$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ______$$$$$$$$$$$$$$$$$ ________$$$$$$$$$$$$$ ___________$$$$$$$ _____________$$$ ______________$ I LOVE YOU
پرنیا جون و مامانش
10 تیر 91 8:11
15 ماهگیت مبارک عزیزمممممممممممممم
پرنیا جون و مامانش
10 تیر 91 8:12
عزیز خاله چه قدر ملوس شدی میبوسمت یه عالمه دوست دارم یه عالمه
مریم--------❤
10 تیر 91 18:55
سلما خوشگلم من مریمم همونی که شرمندشکردین و واسش قاب عکس درست کردین اول از همه 15 ماهگی کوثر جونی مبارک با اجازتون لینک کردمتون اگر دوست داشتید منم لینک کنین البته لطفا بعد از اون بههم خب بدین
مامان ریحان عسلی
10 تیر 91 19:04
بدو بدو بیا خصوصی
پرنیا جون و مامانش
11 تیر 91 8:25
قربون اون خواب نازت عزیزم
مریم--------❤
11 تیر 91 12:41
RahA
11 تیر 91 15:41
che zud gozashta!11!!
un moghe man umadam webetun 5 maheshina bud fek konam shayad 7


آره راست میگی خیلی خیلی زود گذشته
RahA
11 تیر 91 15:41
khodaa baratun negahesh dare
RahA
11 تیر 91 15:42
bah bah dokhtaretun kuh navardam ke hast!!!!
RahA
11 تیر 91 15:42
balesh navardi mikone in)
مامان علی مرتضی
12 تیر 91 2:38
سلام زینب جان خوبی عزیزم دختر گلت خوبه؟سی دی یکشنبه ی قبل دستمون رسید خیلی خیلی خیلی از لطفی که در حقم کردید ممنون خدا توی دنیا وآخرت رو سفیدتون کنه که گره از کار ما باز کردید همیشه دعا گوتون میمونم زودتر داشتم واستون جواب میدادم که علی مرتضی سیم برقو کشیدو سیستم خاموش شد وبه دلیل خیلی مشغله ها به زور وبشو آپ میکردم چون خیلی عقب بودم .همه از طرحاتون تعریف کردن ومن با افتخار میگفتم دوست نی نی وبلاگیم واسم انجام داده
من جز خوبی از شما چیزی ندیدم پس دلیلی برای ناراحتی نمیبینم.
علی مرتضی با یه عکس توی مسابقه ی نی نی بامزه شرکت کرده دوست داشتید بهش رای بدید ادرسو توی وبش زدم راستی منم دوست داشتم که عکس جیگرکیه رو بزارم ولی چون چشام از بس تایپ کردم دوتا میدید اشتباهی عکسی که به جوجوها غذا میداد روفرستادم واسه مسابقه.
میدونی دوست دارم برنده بشم چون جایزش تقویم با عکس نی نیمه
دووووووووووووووست دارم دوست خوبم به خاطره خودت با اون قلب مهربونت
راستی تب علی مرتضی به خاطره عفونت گلوش بوده وبنرهارو که زدیم عکسشونو تو وب میزنم


خدا رو شکر که زود رسیده دستت فکر کردم دیر رسیده و واسه این ناراحت شدی