عکس و کمی ماجرا
سلام عزیز دلم این روزا طبق معمول اوضاع روحی خوب نیست ولی عیبی نداره وقتی با تو هستم به تمام دنیا می ارزه تو همیشه شادم میکنی مخصوصا این روزا که خیلی بلا شدی
ببین این تویی اینقده چاپلوس شدی که نگو کلی آقاجون رو میبوسیدی وقتی میبرت بیرون
اینجا هم که جا خوش کردی رو چمدون که میخواست ببره بیرون
اینجا هم روسری مامان جون رو بستیم به سرت نقلی شدی
اینجا هم تو پارک دایی جون شما رو برد سوار تاب کنه وقتی برگشت این تل رو برات خریده بود که چراغش روشن میشد و شما کلی باهاش پز دادی دستش درد نکنه شما بهترین خاله و دایی های دنیا رو داری
ابنجا به نظرتون داره گریه میکنه یا میخنده ؟ هیچکدوم داره ادای گریه کردن درمیاده
اینجا یک روز بعد از رفتم مامان جون اینا بود خیلی بیحوصله بودی آوردمت تو حیاط بازی کنی مشغول باشی
اینم برای خوش ماجرایی داره این ببعی مثل تو کارتونش پستونک داره کوثر هم که به خیل اینکه پستونک خودشه همونطور که تو گردن ببعی بود پستونک رو گذاشت تو دهنش و بعد...
وبعد که میخواست بره دید نمیشه پستونک به ببعی وصله و شروع کرد به تلاش برای جدا کردن و دید نمیشه عصبی شد و گریه کرد
بعد من پستونک خودش رو بهش دادم که بیخیال بشه اونم راضی شد ولی هنوز چشمش به پستونک ببعی هست
اینم تقدیم به دوستهامون که دیگه نمیان پیشمون