کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

یک سال و یک ماه و هفت روز و هفت ساعت

1391/2/16 13:57
نویسنده : زینب فتوحی
973 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شکلات مامان الان یک سال از زندگی شیرینت میگذره و خیلی بلا و شیطون تر شدی دیگه از اون دختر ساکت و ناز خبری نیست......... هر روز یک آتیش تازه میسوزونی و یک کار جدید انجام میدی و من و بابایی رو با کارهات شگفت زده میکنی خیلی وروجک شدی خیلی زیرک و باهوش عمل میکنی خیلی زود یاد میگیری و انجام میدی مثل یک طوطی .........بعضی وقت ها با بابایی عصر ها میریم مغازه و من شما رو میبرم پارک روبروی مغازه خیلی روحیت عوض میشه و کلی با بچه ها ذوق میکنی و رو چمن ها مشغول بازی و پریدن به این طرف و اونطرف میشی .........کمتر با کسی غریبی میکنی مخصوصا الان با آقایون خیلی بهتر کنار میای ........ولی دست بزن هم داری اگه یه وقت هایی دوست نداشته باشی بغل کسی بری یا کسی بوس کنی کتک میزنی و میگی اَاَاَ وقت هایی که به من و بابایی میزنی بهت اخم که میکنیم یا خودمون رو ناراحت میگیریم بوسمون میکنی مخصوصا بابایی.............. عروسکت رو پیش پیش میکنی و میخوابونیش قشنگ میگیری تو بغلت و تکونش میدی........ راه رفتنت بهتر شده و راحت میشینی و پا میشی........ دندون چهارم از پایین هم در اومد امروز و الان 4 بالا 4 پایین .......کمتر منو اذیت میکنی و داری عادت میکنی به بازی کردن و فضولی کردن......... جدیدا کرم های من رو دستت میگیری و به صورتت میزنی ابر پنکیک رو دستت میگیری و به صورتت میکشید .....خیلی بلا شدی خدا رحم کنه بزرگ شی دیگه نمیشه کنترل کرد شما رو ......حمام که میری لیف و صابون رو دستت میگیری و به خودت میکشی ........خیلی با خودت حرف میزنی و کلمه های نامفهوم رو با جدیت تمام میگی وقت هایی که با ما حرف میزنی و ما نمی فهمیم کلافه میشی و من هی ازت میپرسم چی میگی دوباره حرفت رو تکرار میکنی از الان معلومه مثل خاله جون آتیش پاره و پر حرفی کلمه های 

بد: وقتی میگی که کاری بد باشه یا اذیت بشی با چیزی

اومد : اومدن خودت رو اعلام میکنی

تاد : یعنی افتاد

رو جدید یاد گرفتی ولی هیچ کلمه ای به پای کلمه چیه نمیرسه اونقدر قشنگ ادا میکنی مخصوصا وقتی چیزی برات خیلی چالب باشه با صدای کلفت ادا میکنی و میکشی و میگی چیییییییییییههه و ما هم میزنیم زیر خنده .......هنوز از تاریکی نمیترسی و اگه همه چراغ ها رو خاموش کنم شما همچنان به فضولیت ادامه میدی.......... از میوه ها طالبی اولین میوه ای هست که دوست نداری و چند دفعه که سعی کردم بهت بدم نخوردی و از دهنت در آوردی از طعمش خوشت نمی یاد ......ولی عاشق هندونه ای ......ادای خندیدن و قه قهه زدن ما رو در میاری.....با دستمال صورتت رو پاک میکنی .....دست و صورتت رو میشوری البته این کارها رو خیلی بچگونه و جالب انجام میدی .....الان یاد یه چیزی افتادم وقت هایی که خاله جون گاز میگرفت دستت رو خوشت می اومد و دوباره دستت رو جلو می بردی تا گازت بگیره اونم میگفت از بس خوشمزه است آب تو دهنم جمع میشه از دست ای خاله شما........چشم و دست و پاهات رو میشناسی ......جدیدا هم می خوای پات رو تو کفش بزرگ ها بکنی.......با چیه چیه گفتن هم واسه خودت آواز می خونی و میرقصی........... فعلا همین ها یادم بود اگه چیزی یادم اومد اضافه می کنم برات.... هرچند هنوز خیلی بزرگ نشدی ولی خیلی وقت ها دلم برای کوچیک بودنت مخصوصا سه ماه اول تنگ میشه

خدا رو شکر که سالمی خدای مهربونم اگه گاهی نا شکری میکنم از من نشنیده بگیر به پای انسانیت و نادونیم بگذار خدایا خیلی دوست دارم به خاطر همه چیز های خوبی که بهم دادی خدایا همیشه مصلحتم رو برای من رقم بزن فقط منو زیاد امتحان نکن که من صبرم خیلی کمه میترسم پاهام بلغضه..................................

 

این عکس ها رو تقدیم میکنم به دایی جون مجتبی و زن دایی جون آمنه خیلی دوستون دارم

این سه تا عکس رو زن دایی جون تو خونشون از تو و دایی جون گرفته

این دو تا عکس هم خیلی ناز شدی با رکابی تو اتاق دایی جون ابوالفضل داری فضولی میکنی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (26)