کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

سوراخ کردن گوش

1391/2/3 18:02
نویسنده : زینب فتوحی
6,511 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امروز اومدم سوراخ کردن گوش کوثر رو تعریف کنم. و یه ماجرای خنده دار کوچیک.......

دخرت گلم وقتی که به دنیا اومدی زردی داشتی و تا چند روز درگیر رفع بیماریت بودیم چون نوه اول بودی خیلی روت وسواس بود من و بابا هم که خیلی بی تجربه و ندید بدید بچه خلاصه اون موقع دلمون نیومد گوشت رو سوراخ کنیم گذشت تا سه ماهگیت موقع عقد دایی جون که دوباره رفتیم پیش اونا بازم جور نشد گوش ت رو سوراخ کنم باز برگشتیم بیرجند ولی من نمی خواستم ببرمت دکتر و با دستگاه سوراخ کنن آخه خیلی ها میگفتن بعدش خیلی اذیت میشه خلاصه نشد نشد تا قبل از سال که باز رفتیم لار گفتیم حالا دیگه موقع سوراخ کردن گوش ت هست هی این دست اون دست میکردم آخه خیلی میترسیدم که اذیت بشی ولی مامان جون اصرار داشت بالاخره رفتیم خونه زن دایی مامان جون و اون که به روش قدیمی سوراخ میکنه این کار رو برات انجام داد گریه زیاد کردی ولی خیلی اذیت نشدی با سوزن سوراخ کرد و یه نخ فرستاد تو گوش ت من خیلی ناراحت نشدم ولی خاله جون که داشت ازت فیلم میگرفت خیلی دلش پر شد و داشت گریه اش میگرفت خلاصه وقتی تمام شد واسه اینکه دیگه گریه نکنی یه سیب دادیم دستت و همین طور که اشک میریختی میخوردی و ما ازت سوال میکردیم چی میخوری و با همون حالت گریه میگفتی مَ مَم و ما هم همگی زدیم زیر خنده خیلی بامزه میگفتی ولی زود ساکت شدی بعد از چند روز که نخ رو چرب میکردیم یه شب دیدم گره نخ باز شده ولی شما که ترسیده بودی نمیگذاشتی دست بزنم و صبح نخ رو کشیدی و از گوشت در آوردی و شب هم اون یکی رو در آوردیم و گوشواره های زیبایی که مامان جون واسه تولدت گرفته بود رو گوشت کردیم خیلی بهت می اومد دستشون درد نکنه خیلی ناز شدی خلاصه گوشت یک روز قبل از سال 91 سوراخ شد......... اینم چند تا عکس از بعد از سوراخ شدن گوش ت..........

 

اینجا داری با موبایل مامان جون ور میری تا دوربین رو دیدی شرو به خندیدن کردی

نخی که به گوشت کردیم هم معلومه

اینجا هم مثلا داری با موبایل حرف میزنی خیلی باحال حرف میزنی

نخی که به گوشت کردیم هم معلومه

این شکلک در آوردن های عجیبت وروجک با اون دندون های تا به تات

 

.................یه خاطره هم از خودمون بگم یه روز که اومده بودیم که گوشت رو سوراخ کنیم کسی خونه زن دایی مامان نبود ما هم خیالمون راحت شد رفتیم خونه خاله فرزانه نشستیم شما هی اینور و اونور میرفتی خاله رفت شربت آورد که بخوریم پودر شربت رو گذاشته بود کنار سینی و به خاطر شما هی جابه جا میکرد منم داشتم شربت میدادم بهت  شما هم هی با لیوان ها ور میرفتی که یکی از اون ها رو هم شکستی بعد همین طور که منم باهات جابه جا شدم داشتیم حرف میزدیم که یکهو دیدم خاله فرزانه و خاله مصی دارن با اشاره و ترس به من چیزی میگن و لی زبونشون نمی چر خید فقط فهمیدم که میگن تکون نخور من که ترسیدم فکر کردم جونوری چیزی کنارمه بلند جیغ زدم و پریدم هوا تو هم از جیغ من وحشت کردی و گریه کردی ولی حدس بزنید چی بود ............بله شیشه پودر شربت بود که بهش خورده بودم و داشت میریخت که اونها می خواستن بگن تکون نخور که الان میریزه و با پریدن من به هوا ریخته شد رو فرش و ما هم کلی به کار خودمون خندیدیم خیلی مسخره بود الان هم دوباره دارم به اون اتفاق میخندم  شما هم که شوکه شده بودی و خیلی ترسیدی ..............

 

اینجا خونه خاله فری هست داری اینور اونور میپری

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)