کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

پختن شیرینی و کوثر

1391/1/27 8:55
نویسنده : زینب فتوحی
1,443 بازدید
اشتراک گذاری

از احوالات شما کمی بگم خیلی شیطون بلا شدی کارهای عجیبی میکنی زرنگ بازی ها خاصی داری خیلی حرف می زنی البته به زبون خودت چیه چیه گفتن هات که دیوانمون کرده واژه هایی که میگی ایناست:

چیه :که به معنی پرسیدن و وقتی میخوای به چیزی دست بزنی

بابا و مامان

دَدَ : بعنی بیرون رفتن

بَ : یهنی تمام شدن بس

رف: بعنی رفت

منه : یعتی مال من

اده : بده

توتو : به هر جک و جونوری میگی توتو

اضا : رضا گلی

اشیا : ارشیا پسر عمه

خلاصه حرف زیاد میزنی ما فقط اینارو میفهمیم ....بالا پایین رو میفهمی بشین پاشو رو میفهمی جدیدا خودت میتونی بدون کمک گرفتن از چیزی از جات بلند شی وقتی ایستادی چند بار رو پا میشنی و پا میشی هر چند بعضی همست های خودت الان دارن راه میرن اما شما کمی تنبلی ...اون و این رو میفهمی اینجا رو میفهمی بردار و بده به من و به اینگلیش رو هم میفهمی آخه بابا اینگیلیش خیلی چیزا رو بهت میگه بوس دادن رو هم به اینگلیش میفهمی به بابا بوس لبی میدی ولی به من بوس نمیدی حیف این همه زحمت هی وای من دیگه وقتی بابا میاد خونه اگه من کار جدیدی کرده باشم به بابا نشون میدی و سعی میکنه بهش بفهمونی چیزی اتفاق افتاده و یا اینکه من دارم یه کاری میکنم وقتی بابا خوابه انگشتت رو تو چشمش میکنی تا چشاش رو باز کنه یه زحمت مامان جون آب  خوردن با لیوان رو خوب یادگرفتی چای خوری حرفه ای شدی خیلی قشنگ خودت لیوان رو دستت میگیری و آب میخوری من چون بی حوصله بودم همیشه از تو شیشه آب بهت میدادم ولی مامان جون خیلی چیزا یادت داده  فعلا همین ها رو یادم میادخیلی چیزا رو خیلی وقته یاد داری ولی بعضی هاش رو جدید یادگرفتی.............وقت هایی که دعوات میکنم یا بهت چشم غره میرم میخندی بهم هم به من هم به بابایی و یه جوری سرمون رو کلاه میگذاری.......یه چیزی رو خودت زیر پتو یا بالشت قایم میکنی و دوباره برش میداری اگه دستت به چیزی نرسه خیلی براش تلاش میکنی واگه بی نتیجه باشه تلاشت جیغغغغغغغغغغغغغغغغغ میکشی.........دندونات حسابی تیز هست از جان گذشته میخواد دست تو دهنت بکنه الان بالا 4 تا دندون داری پایین 3 تا ....


ما رسم داریم هر سال نزدیک به عید شیرینی درست کنیم دسته جمعی امسال هم درست کردیم اما مثل سال های دیگه زیاد نبود به خاطر فوت دختر عموی مامان جون زیاد حال و حوصله نبود ولی با این وجود درست کردیم و از شیطنت های شما هم عکس گرفتم این دفعه بیشتر به روایت تصویر هست............

 

اینجا واسه خودت داشتی راحت تو حیاط میگشتی رو زمین خودت رو کثیف میکردی منم بهت کاری نداشتم فقط مواظب بودم چیزی تو دهنت نکنی با دستت رو به دهنت نزنی ...اینجا هم تا منو دیدی جیغ زدی

اینجا حیاط خونه آقا جون که خیلی باصفاست و شیرینی ها رو تو حیاط سرخ میکردن ....کل نمای حیاط خیلی قشنگه یادم رفت کناز درخت ها ازت عکس بگیرم مخصوصا کنار نخلمون

عکس ها زیاد بود رفتیم ادامه مطلب دوست داشتی بقیه اش رو ببینی برو ادامه

اینم حیاط از یه زاویه دیگه

اینم شما که با دوتا فاطمه ها  دختر خاله های من و زن دایی آمنه نشستی و با خمیر شیرینی داری بازی میکنی

فاطمه جون داره خمیر رو روی دستت میچسپونه

این عکس رو به خاطر شکوفه نارنج که تو موهات زده بودن گرفتم درخت پر از شکوفه و بوی خوبی می اومد

اینجا شما حمله ور شدی به شیرینی های که هنوز سرخ نشده بودن تا اومدی سراغشون جیغ همه در اومد

اینم یکی از خاله های من که خیلی دوست داشتنیه و البته مامان زن دایی جون شما

اینم ظرف نون پنجره ای و یا همون نون فرهنگی های خودمون که تازه سرخ شده

اینجا هم عکس های داخل خونه که کنار مامان جون نشستی و داری فضولی میکنی اونم داره شیرینی نوخودی درست میکنه البته اگه شما بگذاری

 داری خمیر رو با دستت میکنی اوایل با نه گفتن مامان جون میترسیدی و کمی حرفش رو جدی میگرفتی اما بعد برات عادی شد و به حرف اونم گوش نمیکردی اینجا هم هر چی بهت میگفت نه دست نزن شما بیخیال به کارت ادامه می دادی

 اینجا هم دخمل گلم داره با قالب کار میکنه

 

اینم از عکس های شیرینی پختن یاد اون روزها افتادم دلم خیلی خیلی واسه همه خانواده ام تنگ شده ...........عکس های خیلی زیادی هست دارم به نوبت پیش میرم کم کم به تولد پروانه ای کوثر هم میرسیم دوستای گلم همه تون رو دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

مامان سونیا
27 فروردین 91 9:12
ماشاالله به این خانم شیرین زبون که از حالا شیرینی پز هم هست


مرسی عزیزم اومدین پیشمون
مامان پرنیا جون
27 فروردین 91 9:25
جیگر خاله عزیز خاله خیلی نفس شدی میبوسمت یه عالمه به امید بهترین خوشیها برای کوثر قشنگم
پرنیا جون و مامانش
27 فروردین 91 9:26
زینب جون عزیزم ممنون که ما رو قابل میدونی و به یادم هستی عزیزم .بهترم خدا رو شکر
دوستتون دارم و به داشتن شما ها افتخار میکنم خانومی


سلام خوبی عزیزم زنگ زدم خاموش بودی منم شما رو خیلی دوست دارم
دایی پسقلی
27 فروردین 91 10:39
وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...
چه عکسای جالبی .... خیلی قشنگن ..
خدایش عجب حیاط با صفایی داره این خونه شما خانوم فتوحی ..؟
خیلی خوشم اومد .. تازه بعدش از دست این شیرین کاری های فندق کوچولوم که همه جا یه نخودی توی آش میندازه .. از دست این وروجک ... قربونش برم الهی ..؟
راستی یه خورده واسم توضیح میدین این شیرینیها چین و اسمشون چیه ؟ خیلی جالب بودن .. تا حالا ندیدم.....


اینجا توضیح میدم
به زبون خودمون
نون فرنگی - قَتلَمه - دلبَرو- و شیرینی نخودی و برنجی
دو تاش محلیه ولی باقی همه جایی درست میشه قسمت بشه براتون درست کنیم بیارم
آمنه
27 فروردین 91 19:19
آخییییییییییی
چه زودگذشتا قیافه کوثر تو اون روز یادمون اومد و کلی خندیدیم
دلمون بادیدن این عکسا بیشتر واستون تنگ شد
ایشاالله زودتری دوباره بیاین لار و بیشتر پیشمون بمونین


قربونت برم زن دایی خوشگله منم دلم براتون تنگ شده
مامان ال آی
27 فروردین 91 19:45
سلام ممنون از نظراتتون توی وبلاگ ال آی.
من و ال آی اومدیم. منتظر پست جدیدمون باشید.


حتما میام
مهدی
27 فروردین 91 21:30
سلام کوثر جونم قنادم شدی پس سهمیه ما چی شد

کوثر ما ماشااله خانوم شده


آره دیگه واسه خودش کدبانو شده
پرنیا جون و مامانش
28 فروردین 91 9:09
چی شدی کوثر قشنگم چرا فریاد میزنی کی دخترمو اذیت کرده بذارین شیرینی بپزه خانوم شده واسه خاله جون شیرینی هم بیار از دست پخت خودت


وای به حالتون اگه از دست پخت این وروجک بخورین
پرنیا جون و مامانش
28 فروردین 91 9:10
وای که چه قدر ملوسی ماشالله دوست دارم کوثر طلا و بیشتر از اون خیلی بهتون افتخار میکنم زینب جون

ممنونم عزیزم ما هم شما رو دوست دارم
خاله مصی
28 فروردین 91 11:29
عزیز دل خاله ،خیلی خیلیییییییییییییییییییییییی دلم برای شیطونی هات وبوسه های گرمت تنگ شده
قربونت برم الهی هر کجاباشی همیشه خندون وسالم باشی



کوثر هم خیلی دلش تنگ شده برات خاله جونیییییییییی
دایی پسقلی
28 فروردین 91 15:15
تشکر .... ممنون .. راضی به زحمت نیستم .. فقط چون ندیده بودم گفتم بپرسم.... حتما مثل حلوا مسقطی های لار خوشمزه هستن .. نه ؟
-----------------------------------------------------------
دخملی جونم رو از طرفم ببوسین .. حسابی ...


من اینا رو از مسقطی بیشتر دوست دارم
دایی پسقلی
28 فروردین 91 18:20
پس حالا دیگه ... با این تعریفتون حتما یه سر باید برم لار و ازین شیرینی های رنگارنگ اونجا بخورم..... ...


از من میشنوین بیاین از اونجا براتون زن بگیریم ولی به شرط اینکه از مامان باباش جدا نکنیدش
مامان ریحان عسلی
28 فروردین 91 18:38
سلام
آفرین دخمله شیرین زبون
آخی چی می کشی می فهممت از دلتنگی نگو که دلم خونه
میگم شیرینی عید رو خودتون درست می کنید ؟
شیرینی اولی چی بود؟


اونی که کوثر دست میزنه هنوز سرخ نشده ما بهش میگیم قَتلَمه دومی که توسینی دست خاله ام هست نون پنجره ای هست که ما بهش میگیم نون فرنگی سومی هم که کوثر داره قالب میزنه شیرینی نخودی
دایی پسقلی
28 فروردین 91 18:51
می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان دلهای بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش! هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی! تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش! میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند و جنسش عوض نمی شود … و میدانی که من شکست ناپذیر هستم … و تو مرا داری … برای همیشه! چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد … چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای …
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!



خیلی خیلی زیبا بود
باران پاییزی
29 فروردین 91 2:45
سلام. کوثرجون ماشالا دیگه خانوم شده. خوش به حالتون دور هم جمع میشین و شیرینی میپزین. منم دلم از این شیرینایی که پختین و میخواد باید خیلی خوشمزه باشن


پس رسما باید یه موقع در خدمتت باشیم تا حسابی بهمون خوش بگذره
دایی پسقلی
29 فروردین 91 7:27
واقعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاً ..
در خوب بودن مردمانش که شکی نیس..
ولی اینکه از مامان باباش جداش نکنم رو دیگه باید روش یه کم تامل کرد ... ( راستشو بگین ها .. باز چه خوابهای دیدین واسه سر کچل من خانوم فتوحی )


ما خواب نمی بینیم عمل میکنیم اگه قول بدین حداش نمیکنید خودم یه دختر خوب براتون جور میکنم مامان و خواهراتون که به فکر نیستن از خودتون هم آبی گرم نمیشه
نرگس
29 فروردین 91 9:02
به به عجب خانواده هنر مندی


مرسی گلم
دایی پسقلی
29 فروردین 91 15:49
از قدیم گفتن کور از خدا چی میخواد 2 تا چش بینا ... حالا هم شما صاف زدین تو برجک ما ... ای ولا ......... دستتون درد نکنه .. حالا یه کوچولو صبر کنین تا اوضاعم روبراه بشه خبرتون میکنم...ولی آخه من کجا و لار کجا .... نمیشه آوردش زاهدان ...؟


نه خیر نمیشه


ترش نکنی بابا میخوای خودشون بیان دست بوس
ابوالفضل
30 فروردین 91 13:13
فدای تو بشم من فینگیلیه دایی کجایی که این دلم واست یه ذره شده
گفته باشم این دَدَ رو من یادش دادما وقتی میخاستم سوار کنم گفتم بریم دَدَ
گف دَدَ

من قربون دایی جون کوچیکه بشم باشه شما یادش دادین کوثر هم دلش واسه تو یه ذره شده
مامان امیر مهدی
30 فروردین 91 14:33
آخی عزیزم چه عکسهای بامز ه ای شده با اون جورابهاش حتما شیرینی های خوشمزه ای شدن وووووواااای خوردن دارن جای ما خالی
دایی پسقلی
30 فروردین 91 14:58
ای بابا ... نمی سازین دیگه .. خانوم فتوحی ...؟
مانع تراشی میکنین ...
حالا تا فرصتش پیش بیاد می شینیم مذاکره میکنیم ...
مرسی .. راستی ابوالفضل ( داداشتون رو میگم ) سربازیش چی شد ..؟ کجاس الان ؟


فعلا مجتبی داره سربازی بندر عباس خدمت میکنه ابوالفضل هنوز نوبت نشده
باران پاییزی
30 فروردین 91 16:29
زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ زندگی رویایست،مثل رویای یک کودک ناز زندگی زیباست،مثل زیبایی یک غنچه ی ناز زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست زندگی راز دل مادر من،زندگی پینه ی دست پدر است زندگی مثل زمان در گذر است زندگی آب روانی است روان می‌گذرد... آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد...
ⓜⓞⓑⓘⓝⓐ
30 فروردین 91 17:49
سلام خوبید ؟؟ الهی چه باحال حرف میزنه فحش نمیده ؟؟ =))))
ⓜⓞⓑⓘⓝⓐ
30 فروردین 91 17:51
بـــــــه بـــــــــه شیرینی
ⓜⓞⓑⓘⓝⓐ
30 فروردین 91 18:01
کوثر شیطونه ها همش به شیرینی ها حمله کرده ) وروجکه
ⓜⓞⓑⓘⓝⓐ
30 فروردین 91 18:01
از طرف من ببوسیدش
مامان ریحان عسلی
31 فروردین 91 2:28
سلام رای گیری شروع شده هم اکنون به یاری سبزتان نیازمندیم http://noruz1391.niniweblog.com/post691.php
دایی پسقلی
31 فروردین 91 7:37
از دست شما .......
دایی پسقلی
2 اردیبهشت 91 15:42
ایشالله که به سلامتی و خوشی سربازی دایی جون کوثر جون هم تموم بشه و بیاد خونه .....