کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

مسافرت 11 ماهگی

1390/11/26 10:49
نویسنده : زینب فتوحی
527 بازدید
اشتراک گذاری

 ولنتاینتون مبارککککککککککککک

 ساعت ها میشینی پای اینترنت و فقط وقتت رو به رفرش کردن سایت ها و وبلاگ ها میگذرونی شاید باز بشه واقعا خیلی خسته شدم سرعت اینترنت خیلی فاجعه شده اینتر نت ها اصلا سرعت نداره در واقع فقط کانکت میشه هیچی باز نمیشه از تمام دوستهام معذرت میخوام خیلی سعی میکنم که برم تو وبلاگشون ولی اصلا راه نمیده و هیچی به هیچی ولی سعی ام رو بازم میکنم فقط لطفا از من ناراحت نشین دلم واسه همهتون یه ذره شده مخصوصا واسه دیدن نی نی های نازتون.

خوب از مسافرتمون بگم ... عصر روز پنج شنبه بود که بابایی یه اس ام اس از نمایشگاه چاپ مشهد براش اومد و تصمیم گرفتیم بریم هم زیارت هم دیدن نمایشگاه ......صبح زود جمعه راه افتادیم بابایی کالسکه شما رو تو ماشین که مخصوص صندلی ماشین هست رو جاگذاری کرد و منم بعد از مرتب کردن وسایل ها اومدم شما رو بردارم که شما بیدار شدی خلاصه سوار ماشین شدیم یه 15 دقیقه بعد خوابت برد و رو صندلی خوتون خوابوندمت و کمربندتم بستم شما هم راحت خوابیدی تا ساعت های 9 صبح بیدار شدی چون هوا سرد بود تو ماشین نشستیم و صبحانه خوردیم و به شما هم دادم کمی شیطنت کردی و ما رو خندوندی و بعد هم میوه خوردیم و شما بعدش شیر خوردی بعد خرابکاری کردی و وسط راه ایستادیم شما رو شستم و عوض کردم و خوابیدی و ایندفعه تو مشهد بیدار شدی هوای مشهد خوب بود بابا کنار خیابون وایستاد و رفت برای هتل سوال کنه شما آدم ها رو از تو ماشین میدیدی که دارن رد میشن و بلند بلند با همه حرف میزدی و دستت رو به طرفشون دراز میکردی و داد میزدی بعد هم اتاق ردیف شد رفتیم تو هتل بالا کمی استراحت کردیم نهار خودیم رفتیم تو نمایشگاه تو نمایشگاه بیدار بودی کمی دید زدی و دوباره خوابت برد بعد رفتیم الماس شرق کمی دور زدیم بستنی خوردیم خرید کردیم و بعدشم رفتیم خونه شام خوردیم خوابیدیم نصف شب هی با گریه از خواب بیدار میشدی صبح که بیدار شدی دیدم دندونت سر زده بیرون و احتمال زیاد به خاطر اون گریه میکردی آماده شدیم بریم حرم دیدیم داره بارون میاد کم کم زیاد میشد اومدیم تو خیابون وسایل ها رو بگذاریم تو ماشین دیدیم ماشین نیست البته من حدسش رو زده بودم نترسیدیم رفتیم از مغازه دار سوال کردیم گفت شهرداری همه رو جمع میکنه پیگیری کردیم فهمیدیم بردنش دو خیابون بالاتر به خاطر راهپیمایی خیابون رو خالی کرده بودن ........خلاصه بعد از پیدا کردن ماشین رفتیم حرم برف هم شروع شد تو حرم به خاطر اینکه شما سرما نخوری میدویدیم که زود برسیم داخل .....رفتیم داخل و نشستیم و دعا کردیم و زیارت خوندیم شما هم هی کتاب دعا رو از دست بابا می گرفتی داد میزدی و جیغ میکشیدی بازیت گرفته بود فضای اونجا بزرگ بود هی میرفتی واسه خودت اینور و اونور و کیف میکردی اسباب بازی هات رو دور خودت ریخته بودی انگار اتاق خودت بود خلاصه بعد از اون از امام رضا خدا حافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم برف شدید شد خیلی شدید راه خروج از مشهد رو پیدا کردیم و اومدیم تو جاده شما خوابت برد برف خیلی شدید بود همه جا تو جاده سفید سفید شده بود دیگه معلوم نبود قله کوه کجاست همه جا سفید لکه ای سیاه هم دیده نمیشد به جایی رسیدیم دیدم بارون میاد باز به جایی رسیدیم تگرگ می اومد و جاده از تگرگ سفید شده بود جاده لیز بود خیلی خطری ماشین هم داشت تو اون شرایط ادا در می آورد و هی میخواست خواموش بشه خدا رو شکر چیزی نشد یه سه ساعاتی که تو جاده بودیم یکدفعه همه چی تمام شد انگار نه انگار هوا خراب بوده و هوا گرم و خوب و صاف شد غروب هم رسیدم خونه خدا رو شکر سفر خوبی بود شما تو ماشین همش ما رو با کارهات میخندوندی و اذیت نکردی بچه خوبی بودی الهی قربونت برم............

ببخشید خیلی حرفیدم .......

 

 

 

عزیزان خیلی تلاش کردم عکس ها رو آپ کنم نمیشه نمیدونم چرا حجمشون هم خیلی پایینه ولی هیچی اگه کسی میدونه چرا بهم خبری بده البته سرعتم هم مثل همیشه است


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

دایی پسقلی
25 بهمن 90 16:11
به سلامتی .. ایشالله که همیشه مسافرت های شما به خیری و خوشی باشه.
امروز به مامانم که گفتم شما رفتین مشهد و واسه من دعا کردین که زودی زودی داماد بشم گفت .. ماشالله ایشون که از من بیشتر عجله دارن تورو داماد کنن. ( منم در جواب گفتم نظر لطفشون هست . همیشه به ما لطف دارن.) خلاصه کلی خندیدیم و همگی شما رو سلام زیاد رسوندن.


سلام ما رو هم برسونید همیشه به جشن و شادی باشه
دایی پسقلی
25 بهمن 90 16:12
راستی ببخشید .... ولنتاین شما هم مبارک باشه ..
dokhi
25 بهمن 90 17:14
چــــﮧ قــــدر سفــــت شــــده پــــدال دوچــــرخــــﮧ ےِ دوســــتےِ مــــآטּ یــــآ مــــטּ خــــستــــﮧ اґ یــــآ شیــــب زیــــآد شــــده شــــآیــــدґ تــــو دیــــگر پــــآ نمےِ زنــــےِ
dokhi
25 بهمن 90 17:14
سلام خوبید
dokhi
25 بهمن 90 17:15
من که دیگه توبه کردم به کسی عکسمو نشون بدم! یه بار ورداشتن واسه هفت پشتم بســـه
dokhi
25 بهمن 90 17:15
نمیتونی متن کپی کنی خودم برات متن رو فرستادم


عزیزم ممنونم ولی من که راحت کپیش کردم
نی نی حاجی
25 بهمن 90 19:17
´´´´´´´´´´´,;****,´´´´ ´´´´´´´´´´´´,*¨¨,“¨¨*,´´´ ´´´´´´´´´´´,**¨¨¨@“;“;;-… ´´´´´´´´´-,¨**¨¨¨¨“)““-““““ ´´´´´´´´//,***¨¨¨¨* ´´´´´´´(,(**/*“¨““¨¨* ´´´´´´((,*/*;*)¨¨¨¨* ´´´´´((,**)*/**/¨¨¨”¨* ´´´´,(,****.*¨¨¨¨¨¨* ´´´((,*****)¨¨¨¨¨¨¨* ´´,(,***/*)¨*¨¨¨¨,¨* ´´,***/*)¨*¨¨,¨* ´)*/*)*)*¨¨* /**)**¨¨“\\)\\) */*¨¨¨¨,...)!))!).....,( “,¨¨¨¨_)--“--“------/_. این پرنده اومده شمارو به وبلاگم دعوت کنه! . .*******************
مامان ریحانا
25 بهمن 90 20:14
سلام
همیشه به این سفرا
از بیرجند تا مشهد چند ساعت راهه؟
ولنتاین مبارک


ممنونم عزیزم
7 ساعتی راهه
بابای ملیسا
25 بهمن 90 22:48
روز عشاق رو به شما و همسر گرامی تون تبریک عرض می کنم و امیدوارم همیشه زندگی شاد و خرمی رو در کنار هم سپری کنید . با قدم گذاشتن به دنیای مجازی ملیسا جان ، این حقیر رو خوشحال کنید و از اون مهمتر با گذاشتن یک کامنت ، این روزها رو برای ملیسا جاودانه نگهدارید . پیشاپیش ممنونم از حضور شما
مامان پرنیا جون
26 بهمن 90 8:12
انشاالله همیشه خوش باشی و در سفر عزیزکم مامان زینب خوب دخملتون دلربایی میکنه میبوسمت کوثر طلا
خاله مصی
26 بهمن 90 15:27
نیمه شب صورتم رابه خداخواهم کرد خواهش دیدار توراخواهم کرد