کوثر و رستوران
حالا از شیطنت های تو میخوام بنویسم اول اینکه دیشب میخواستمبگیرمت میخواستی از دستم فرار کنی که آنچنان با سر مبارکتون زدی تو بینیم که دنیا جلو چشمام تیره و تار شد سرم داشت میچرخید واییییییییی خدایا اونقدر درد داشت که نگو تا ٢ ساعت با اینکه نشسته بودم سرم داشت گیج میرفت .....این از ضربه کاری که به من وارد کردی .....
هفته پیش که با دایی صالح رفتیم بیرون شام بخوریم تو رستوران رفتیم طبقه بالا نشستیم و جوری بودیم که به پایین اشراف داشتیم اول که کلی شیطونی میکردی و هی بلند بلند واسه خودت داد میزدی بعدش که آدرم ها رو دیدی که پایین هستن از اون بالا بلند بلند باهاشون حرف میزدی و داد میکشیدی که بهت توجه کنن بعدشم آقا هه از پایین اومد بالا گفت اگه بچه اذیت میکنه بدیدن ببرم پایین براتون نگهش دارن شما راجت شام بخورید منم گفتم نه ممنون از عهده اش بر نمیایین و همگی زدیم زیر خنده خلاصه دستت که کلا تو ظرف من بود و واسه خودت مشتت میکردی و میخوردی بعدشم دستمال کاغذی رو از روی میز برداشتی و تکه تکه کردی و دونه دونه از بالا میریختی پایین که من مچتو گرفتم پایین رو نگاه کردم دیدم بهله پایین دستمال کاغذی ریخته خلاصه کلی اونجا رو به هم ریختی وقتی هم بلند شدیم زیر پای من پر برنج هایی بود که شما ریخته بودی روی زمین ..........دیگه بگم خیلی حسود هم شدی وقتی دیروز اومد ارشیا رو بغلم کنم گریه کردی و داد زدی و اومدی طرفم که چرا اونو بغل کردم وقتی هم باهاش حرف میزدم اومدی روی پام نشستی که نکنه اونو بغلم کنم .........کم کم هم داره توی حرف زدن راه میوفتی واژه هایی رو که یاد گرفتی اینهاست:
ماما - مَ مَ - مَ ما.........اینها همش معنیش مامان هست که وقتی گریه میکنی یا شیر میخوای و دنبالم میگردی میگی
نیی نیی هم به عروسک هات میگی
آپ هم که همون آب هست
تیه و تی هم به معنیه چیه هست که دیشب یاد گرفتی آخه وقتی دستت رو دراز میکنی و به چیزی اشاره میکنی من بهت میگم چیه توهم یاد گرفتی و میگی تیه
از حمام کردن هم شکر دیگه بدت نمیاد خوشجال هم میشی .....پریروز هوای خیلی خوب بود بارون می اومد و باز آفتاب بود و دوباره بارون ولی هوای خیلی بهاری بود منم بردمت تو حیات که هوا بخوری تو هم خیلی خوشحال شدی تو روروک از اینور به اونور میرفتی و هی همه چیز رو با انگشت کوچولوت به من نشون می دادی بعد کم کم دوباره بارون گرفت حالا واسه اولین بار میخواستم از روروک برت دارم نمیگذاشتی و خودت رو سفت گرفته بودی به زور جدات کردم آوردمت داخل یه عالمه گریه کردی و پشت در نشسته بودی و غر میزدی.................اینم کمی از اوضاع و احوال شما حتما خیلی چیزها از یادم رفته بعدا اگه یادم اومد مینویسم
راستی از همه دوستهایی که تو پست قبل نظر داده بودن ممنونم میبوسمتون
عکس اول دایی کوثر بود عکس دوم و چهارم خودم بودم عکس سوم هم بابایی که همه گفته بودن بیشتر شبیه اولی و سومی هستی.
اینجا داری ماکارونی پیچی میخوری ببین چقده دوست داری