کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و رستوران

1390/11/26 10:46
نویسنده : زینب فتوحی
463 بازدید
اشتراک گذاری

حالا از شیطنت های تو میخوام بنویسم اول اینکه دیشب میخواستمبگیرمت میخواستی از دستم فرار کنی که آنچنان با سر مبارکتون زدی تو بینیم که دنیا جلو چشمام تیره و تار شد سرم داشت میچرخید واییییییییی خدایا اونقدر درد داشت که نگو تا ٢ ساعت با اینکه نشسته بودم سرم داشت گیج میرفت .....این از ضربه کاری که به من وارد کردی .....

هفته پیش که با دایی صالح رفتیم بیرون شام بخوریم تو رستوران رفتیم طبقه بالا نشستیم و جوری بودیم که به پایین اشراف داشتیم اول که کلی شیطونی میکردی و هی بلند بلند واسه خودت داد میزدی بعدش که آدرم ها رو دیدی که پایین هستن از اون بالا بلند بلند باهاشون حرف میزدی و داد میکشیدی که بهت توجه کنن بعدشم آقا هه از پایین اومد بالا گفت اگه بچه اذیت میکنه بدیدن ببرم پایین براتون نگهش دارن شما راجت شام بخورید منم گفتم نه ممنون از عهده اش بر نمیایین و همگی زدیم زیر خنده خلاصه دستت که کلا تو ظرف من بود و واسه خودت مشتت میکردی و میخوردی بعدشم دستمال کاغذی رو از روی میز برداشتی و تکه تکه کردی و دونه دونه از بالا میریختی پایین که من مچتو گرفتم پایین رو نگاه کردم دیدم بهله پایین دستمال کاغذی ریخته خلاصه کلی اونجا رو به هم ریختی وقتی هم بلند شدیم زیر پای من پر برنج هایی بود که شما ریخته بودی روی زمین ..........دیگه بگم خیلی حسود هم شدی وقتی دیروز اومد ارشیا رو بغلم کنم گریه کردی و داد زدی و اومدی طرفم که چرا اونو بغل کردم وقتی هم باهاش حرف میزدم اومدی روی پام نشستی که نکنه اونو بغلم کنم .........کم کم هم داره توی حرف زدن راه میوفتی واژه هایی رو که یاد گرفتی اینهاست:

ماما - مَ مَ - مَ ما.........اینها همش معنیش مامان هست که وقتی گریه میکنی یا شیر میخوای و دنبالم میگردی میگی

نیی نیی هم به عروسک هات میگی

آپ هم که همون آب هست

تیه و تی هم به معنیه چیه هست که دیشب یاد گرفتی   آخه وقتی دستت رو دراز میکنی و به چیزی اشاره میکنی من بهت میگم چیه توهم یاد گرفتی و میگی تیه

از حمام کردن هم شکر دیگه بدت نمیاد خوشجال هم میشی .....پریروز هوای خیلی خوب بود بارون می اومد و باز آفتاب بود و دوباره بارون ولی هوای خیلی بهاری بود منم بردمت تو حیات که هوا بخوری تو هم خیلی خوشحال شدی تو روروک از اینور به اونور میرفتی و هی همه چیز رو با انگشت کوچولوت به من نشون می دادی بعد کم کم دوباره بارون گرفت حالا واسه اولین بار میخواستم از روروک برت دارم نمیگذاشتی و خودت رو سفت گرفته بودی به زور جدات کردم آوردمت داخل یه عالمه گریه کردی و پشت در نشسته بودی و غر میزدی.................اینم کمی از اوضاع و احوال شما حتما خیلی چیزها از یادم رفته بعدا اگه یادم اومد مینویسم

راستی از همه دوستهایی که تو پست قبل نظر داده بودن ممنونم میبوسمتون

 

عکس اول دایی کوثر بود عکس دوم و چهارم خودم بودم عکس سوم هم بابایی که همه گفته بودن بیشتر شبیه اولی و سومی هستی.

 

 

 

اینجا داری ماکارونی پیچی میخوری ببین چقده دوست داری

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

نانازیا
16 بهمن 90 1:00
سلام ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین. آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا www.nanazia.ir
مامان پرنیا جون
16 بهمن 90 11:23
ماشالله به این دختر نازدنمون با این همه شیطنت ماممان جون اگه شیطنت نکنن که بهشون نمیگن بچه بعد اون موقع چه جوری خودشونو توی دل ما مادرا و پدرا جای بدن عزیزم ما مرده همین کاراشونیم عزیزم بخورمت با این عکسای قشنک کوثر جون
dokhi
16 بهمن 90 23:48
ســــــــــــــــــــــــــــلامـ |*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*| خاطرات دختر فانتــزی |*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*| ˙·▪●●● ●●●▪·˙بـــــه روز شـــــد˙·▪●●● ●●●▪·˙ ๑㋡๑ منتظر حضور پر مهرتم๑㋡๑
دایی پسقلی
17 بهمن 90 8:19
هی وای من ..... این همه بیا بچه به دنیا بیار و ازش مراقبت کن و بزرگش کن . اونوقت یه عده بیان نظر بدن و بگن که شبیه دایی و باباش رفته ............. هی وای من ..
همیشه این مادرای زحمت کش تنها میمونن...


هی وای من این دل خونه از غم زمونه..
دایی پسقلی
17 بهمن 90 8:31
ولی خودمونیم ها ... خانوم فتوحی حسابی دوره شیطونی های این خانوم کوچولوی شما هم شروع شده. دیروز که مامان و بابام اومده بودن اینجا ( آخه آخر هفته مراسم ازدواجه دادشم هست ) عکسای کوثرجون رو نشونشون دادم . اینقده خوشحال شدن از دیدنش که نگو. خلاصه کلی سلام و صلوات واسه سلامتی خودشو شما دادن. بنده خدا کلی هم ناراحت بود از اینکه میگه تا الان نتونستم برم حتی یه سر از خانواده اینا بزنم. ایشالله اومدم بیرجند حتما با مامانم یه سر میایم پیشتون.
کوثرجون رو از طرفه همه ما ببوسین.. مواظبش هم باشین که مریض نشه تو این هوا سردی. آخه پسقلی بیچاره همچین گلودرد هسته که 3 روزه نمیره آمادگی ...



از طرف من تبریک بگین خوشبخت بشن مامانتون خیلی به ما لطف دارن ما خودمون که معرفت نداریم بازم به مامانتون که همیشه شرمندمون میکنن
پسقلی رو هم ببوسین از طرف ما ایشاالله زود خوب بشه
منتظر دیدارتون هستیم
دایی پسقلی
17 بهمن 90 10:07
واقعا که همین جوری هست ... ولی خوب یه خنده این پسقلی تمومه این غم و غصه ها رو فراموش میکنه ... اینطور نیست خانوم فتوحی ؟؟؟
دایی پسقلی
17 بهمن 90 12:30
سلامت باشین . چشم پیام تبریک شما رو هم حتما بهشون میرسونم.
مامان طاها
22 بهمن 90 18:06
دیدی حدس من درست بود.
مامان طاها
22 بهمن 90 18:06
همیشه خوش و خرم باشید.
مامان طاها
22 بهمن 90 18:07
راستی یادم رفت بگم کوثر جونو از طرف من ببوسید خیلی شیطونو ماه شده اسفند یادتون بمونه.


عزیزم ممنون که همیشه به یادمونی میای پیشمون