کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و اشتباه بابایی

1390/11/2 11:12
نویسنده : زینب فتوحی
570 بازدید
اشتراک گذاری

این دفعه یه قضیه جالب و بامزه و خنده دار البته واسه من و بابایی خنده داره واسه شما گریه داره....

چند شب پیش دیر وقت بود داشتیم برمیگشتیم خونه شما هم خمار خواب بودی بابایی تو ماشین ترانه های عارف رو گذاشته بود چند روز بود که همش اون بود هر وقت سوار ماشین میشدم من دوست ندارم ولی گاهی تحمل میکنم خلاصه من کلافه شدم به بابایی گفتم اه همش عارف بذار یکی دیگه بخونه اومدم عوض کنم دیدم بابایی دستش رو آورد که بزنه تو دستم که دست نزنم منم زرنگ دستم رو کشیدم ولی دیدم صدا داد .......بله تو دست شما خورد دستش اون زد پشت دست تو و تو هم که بعد از ٨ثانیه گریه ات در اومد آخه تو حال خودت بودی حالا منو میگی مرده بودم از خنده بابایی که خودش نفهمیده بود زده تو دست تو بهش میگم فهمیدی چی شد چی کار کردی میگه چی شد این چرا گریه کرد گفتم دیوونه زدی تو دست کوثر حالا ما رو میگی هم دلمون برای تو گل نازم میسوخت هم داشتیم بلند بلند میخندیدم خوشبختانه زیاد دردت نیومد بیشتر ترسیدی یکدفعه چی شد  و گریه زیاد نکردی ولی من و بابایی تا خونه همینطور میخندیدیم به بابا میگم تا تو باشی نخوای منو بزنی ببین چوبش رو باید این بچه بیچاره بخوره اونم که خودش خیلی دلنازکه  یه عالمه بوست کرد و نازت رو کشید ولی الان هر دفعه یادمون میاد دوباره میخندیم ببخشید گلم این دفعه تقصیر بابایی بود..........

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)