کوثر و آقا بهروز
خوب این دفعه از اومدن یه مهمون که به شما خیلی لطف داشته میخوام بگم. بله آقا بهروز دایی نوشین جون اومدن بیرحند و به ما هم یه سری زدن هر چند ما نتونستیم ازشون خوب پزیرایی کنیم آخه موقعی اومدن که شما مریض بودی .....خلاصه اومد پیشمون و یه عالمه هدیه از طرف خودشون و نازنین و نوشین و سیما جون برای شما آوردن و ما رو حسابی خجالت دادن...............شما با دیدن آقا بهروز هیچی نمیگفتی خوشبختانه گریه نکردی بیشتر خجالت میکشیدی یواش یواش یخت آب شد و با اش بازی کردی و میخندیدی و هی به حالت خجالت سرت رو برمیگردوندی طرف بابایی و خودت رو قایم میکردی.........کاش نوشین جون و نازنین و سیمای عزیز هم باهاش بودن و ما هم اونا رو می دیدیم ولی حیف نشد .....................هدایایی که برات آوردن رو میگذارم که یادت بمونه....................
کلاه بافتنی ، شال گردن که سیما جون بافته برات و مبل خوشگل که خیلی دوستش داری
یه کفش رو فرشی بافته شده خوشگل ، یه کفش بافته شده صورتی ، لباس و پیراهن
به لباس و شلوار حوله ای زمستونی خیلی ناز
یه ظرف غذای خوشگل هم بود که یادم رفت بگذارم
خیلی خیلی ممنون واقعا نمی دونم چه طوری تشکرکنم