کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

محرم و کوثر

1390/9/21 14:59
نویسنده : زینب فتوحی
415 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین تر از عسلم خوب نمیدونم اول از کجا شروع کنم .


خوب اول از آخر شروع میکنم روز تاسوعا صبح زود از خواب بلند شدم و شروع کردم به آماده کردن اول غذات و بعد وسایل هات و بعدم خودت و شما هم مثل دسته گل شدی خلاصه آماده شدیم و رفتیم به طرف هیئت محبان زهرا . هیئت هر سال توی میدون وسط شهر مراسم خودش رو برگذار میکنه خوب چون هوا آفتابی بود خوب بود ولی خیلی سرد شده بود سوز بدی می اومد چه کنم دلم هم طاقت نیاورد که نرم مخصوصا که امسال تو هم بودی و دلم میخواست تو این مراسم شرکت کنی . خلاصه بیرجند سرد ترین مرکز استان توی اون روز شده بود رفتیم مراسم اول بادیدن پرچم ها و خوندن مداح ها حسابی مات و مبهوت شده بودی مخصوصا پرچم های قشنگی که توی هوا می چرخوندشون و خیلی زیبا بودن با شروع مداحی شما شروع کردی به دست زدن و رقصیدن ............ ای خدا این دیگه چه وروجکیه اره گلم شما که حسابی دست زدن رو دوست داری هی دست میزدی و خودت رو بالا پایین میپروندی خلاصه رفتم روی موکتی که برای خانوم ها انداخته بودن نشستم و شما هم کنارم نشستی و باز به دیددن پرچم ها مشفول شدی از شیر های نذری کمی بهت دادم به نیت ثوابش تبرکش خلاصه آخر های مراسم که خوابت گرفته بود کمی نق نق کردی بغلت کردم و ایستادم و همونجوری به مداحی گوش میکردم و شما هم صورت نازت رو چسپونده بودی به صورتم و منم اروم آروم اشک میریختم و شما هم تو همون حالت تکون نمیخوردی مداحی که تموم شد آروم صورتت رو از صورتم برداشت دیدم خوابدی الهی فدات بشم تو اون حالت خوابت برده بود خلاصه نماز ظهر تاسوعا رو به جماعت خوندم و مراسم تمام شد و رفتیم توی خود ساختمون هیئت و به همه غذا دادن حتی به شما وروجک هم غذای جدا دادن . خلاصه تموم شد رفتیم خونه شب که من مراسم دیگه نرفتم اخه هوا خیلی خیلی سرد شده بود . اون شب شما خیلی تو خواب اذبت کردی  و مدام بیتابی و گریه فکر کردم از خستگی زیاده ولی نگو که سرما خوده بودی آره گلم با اینکه یه عالمه لباس تنت کرده بودم ولی شما سرما خوده بودی و منم باعثش بودم الهی قربونت برم بمیرم برات صبح که از خواب پا شدی فهمیدم سرما خوردی ولی فکر نمیکردم به این شدت باشه خلاصه صبح با هزار نق زدن آماده شدی و رفتیم بیرون البته نزریک به ظهر بود که واسه این صبر کردیم که هوا گرم بشه که برات بهتر باشه رفتیم بیرون کمی بیحال بودی رفتیم مراسم مراسم که شروع شد بابا رفت طرف مردونه منم شما رو بردم تو آفتاب اول خواب بودی ولی بعدش بیدار شدی بازم اولش سرحال بودی ولی کم کم نق زدن شروع شد و تبدیل به گریه شد من که خیلی از بغل کردنت خسته شده بودم زنگ میزدم به بابایی ولی اون صدای گوشیش رو نمیشنید و منم کلافه تر میشدم بهت به هر بدبختی بود غذا دادم ولی شما همچنان گریه میکردی منم از گریه تو کم کم داشت گریه ام میگرفت و تو دلم بابا رو دعوا میکردم که چرا حواسش به گوشیش نیست خلا صه بعد از  20 بار گرفتن گوشیش بالاخره فهمید و جواب داد منم از عصبانیت فقط داد سرش میزدم اومد پیشمون و رفتیم خونه شما حالت خیلی بد تر میشد . دیگه تا شب جایی نرفتم خوشبخانه تب نداشتی و شیر هم زیاد تر میخوردی ولی بیتاب بودی و سوزش بینی و گلو داشتی منم جوشنده چهار تخم بهت میدادم ولی فایده ای نداشت فردای عاشورا صدات گرفته بود آبریزش بینی داشتی و خیلی بد تر شده بودی 5 شنبه بهتر شده  بودی و فکر کردم داری خوب میشی ولی جمعه بدتر شدی دوباره و شنبه بردمت دکتر بهت دارو داد و الان هم به شکرانه دارو ها خیلی بهتری تو ی این اوضاع آبریزش بینی و سرفه دست از شیطنت بر نمیداشتی و مدام بازیگوشی میکردی البته همش هم بغلم بودی چون هی نق میزدی و منم دلم نمی اومد ولت کنم واسه این با همون اوضاع کار میکردم خدا رو شکر بهتری امید وارم زود خوب بشی واگر نه بازم از رشدت کم میشه . وای چقده حرفیدم.............................

فعلا چند تا عکس ازت میگذارم تا بعدا باقیش رو بگذارم




اینم عکس پسر عمه ات که 2 ماه کوچکتر از شماست ولی از شما درشت تره


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دایی پسقلی
22 آذر 90 7:27
آخی ... الهی قربونت برم کوثر جونی... چقدر ناز شدی تو این لباسای قشنگ.... مخصوصاَ با اون شال گردن سبز زیبا ....