کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

عکس هایی از نوشین جون

1390/8/11 9:56
نویسنده : زینب فتوحی
2,129 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نوشین جون(پسقلی) با اجاره شما عکس هایی از شما دختر گل و زیبا رو تو دقتر خاطرات کوثر میگذارم تا هیچ وقت شما رو فراموش نکنه

 

 اینجا نوشین جون روز اولش هست که رفته به امادگی

 


اینم نوشین جون و خواهرش نازنین جون

اینم یه ژست زیبا از نوشین جون

نوشین جون و موهای زیباش که چقدر هم خوشگل شده

 

اینم چهره جذاب هفته کوچیکی های نوشین جون که خیلی ناز شده تو این عکس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

دایی پسقلی
11 آبان 90 18:00
بله ................................................................... چه شود این وبلاگ و دفتر خاطرات کوثر جون. مخلوطی از پسقلی و مسقلی و بقیه ...... خدا بخیر بگذرونه.
معصومه مامان سهند
12 آبان 90 7:44
سلام عزیز دلم، با ادامه سفرنامه اروپا بخش پاریس به دیدنتون اومدم خوشحال میشم پیشمون بیایین


چشم حتما
دایی پسقلی
12 آبان 90 7:58
................................
دیشب که رفتم خونه پسقلی و وبلاگ رو نشون اونا دادم یه هورایی کشیدن و برنامه ای به پا کردن که نگو و نپپرس....... خلاصه کلی خوشحال شدن و میخواستن به شما زنگ بزنن. که البته ساعت 12 بود و گفتم بیخیال بابا الان بندگان خدا خوابند همه. بیدارشون نکنین.... خلاصه با کلی دردسر خوابیدن. به هر حال دست گلتون درد نکنه./ قد یه عالمه خوشحال شدن.


قابل گلهای ناز رو نداشت
سمیه : مامان مسیح مقدس
13 آبان 90 12:12
سلام خانومی ؟ خوبی ؟ به به چه دخملای نازی بووووس واسه دوستای گل کوثو و البته خود کوثر جووووون ما هم آپیم خانومی
دایی پسقلی
14 آبان 90 7:12
موضوع انشا : روز 13 امسال را چگونه در کردید ؟ امسال سال نو خیلی مبارک بود زیرا در امسال پدرم ما را به شمـــال برده است ! اين بهترين مسافرتی است که پدرم ما را آورده است چـــون قبل از اين هيـــچوقت ما را به مسافرت نبرده بود ! در راه شمال به ما خيـــلی خوش گذشــــــت ! ما در راه خيلی چپ کرديم ! پدرم ميگفت من میپيچم ولی نمیدانم چرا جــاده نمیپيچه! خواهرم یک بار دستش را از پنجره ماشین بیرون آورد تا پوست تخمـه اش را بریزد و یک ترانزیت از کنار ماشین ما رد شد و دست خواهرم از بازو کنده شـــــــــد و ما خیلی خندیدیم ! ما برای ناهار به اکبر جوجه رفتیم ! البته من خود اکـــــــــبر آقا را ندیدم ولـــــــــــی پدرم که او را دیده است میگوید خیلی جوجه اسـت ! من خیلی نوشــــــــابه خوردم و پدرم یک گوشه نگه داشت تا من با خیال راحت ب...م به طبیعت ! در جاده خیلی برف آمده بود و ما برف بازی کردیم ! مـــــن با گوله برف به پس کــــله پدرم زدم و او عصبانی شد و دست من را لای در ماشین گذاشـت و در ماشین را محکم بست ! ما به متل قو رفتیم و سر یک میز نشستیم و پدرم قیلـون و چایی ســـفارش داد . پدرم خیلی قشنگ قیلون میکشد . پدرم حتی در متل قـو هم از رژیمش دست بر نمیدارد و درِ گوشی به همان پسره که قیلون آورد چیزی مـیگوید و یــــــک پارچ آب سفارش میدهد ! پدرم عادت دارد نوشابه را با آب قاطی میکند ! کنار ما چند تا جوان نشسته اند و آواز میخوانند : میخوام برم زن بگیرم ! پولامو بدم ... بگیرم ! گوجه بدم رب بگیرم و … پدرم با این شعر خیلی حال میکند ولی مادرم عصبانی میـشود و با پارچ آب پدرم به صورت من میکوبد ! ما ۱۳ را در همانجا در کردیم البته پـدرم خیلی بیشتر از ما در کرد ولی به هر حال به ما خیلی خوش گذشت و من خیلی کتک خوردم …
دایی پسقلی
14 آبان 90 7:19
رفتم در خونه رفیقم میگه تنهایی? پ نه پ ساختمون محاصرست به نفع خودته خودتو تسلیم کنی !! به مامانم میگم:نمیخای واسه ما آستین بالا بزنی؟ میگه:پسرم زن میخوای؟ گفتم : پـَـ نـَـ پـَـ گفتم آستیناتو بالا بزنی با هم مچ بندازیم ببینیم کی قوی تره!! دارم واسه دوستم تعریف میکنم دیشب مغازمون اتیش گرفت! میگه: چیکار کردین خاموش کردید؟!میگم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ از روش میپریدیم میگفتیم سرخیه تو از من زردیه من از تو....!والا نشستم تو تاکسی پیر زنه میخواست پیاده بشه پولاش یه کم پاره پوره بود به راننده گفت تورو خدا ببخشید اونقد جر واجره روم نمیشه بدم راننده تاکسیه گفت پولاتون؟ پَــــ نَ پَــــ ....استغفرالله!!! بعداز جلسه امتحان اومدم خونه. مامانم گفت:امتحانت تمام شد؟ گفتم پ نه پ نصفش گذاشتم بعد از ناهار بدم!! رفیقم اومده خونه گیتارمو دیده میگه گیتار می زنی؟ میگم پَــــ نَ پَــــ اون زورش بیشتره اون منو میزنه!! دختره میگه اگه من برم خارج تو با یه دختر دیگه ای دوست میشی؟ پَـــ نَ پــَـَـَـــ میرم تو اتاقم خودمو حبس می کنم رو دیوارشم می نویسم: شاید این جمعه بیاید … شاید دو تا دوقلو داشتن تو خیابان راه میرفتن یکی دیدشون گفت شما دوقلیین گفت: پ ن پ من ایرانسلم اینم سیمکارت هدیمه!! سر كلاس معلم یه سوال طرح كرده بود گفت هركی به جواب رسید دستش و ببره بالا ... بعد 5 دقیقه من دستمو بردم بالا .. معلم گفت میخوای جواب بدی ؟؟ .. گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام ببینم از اینجا منو میبینی یا نه !!!
دایی پسقلی
14 آبان 90 7:30
يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت . پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن. پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی ………. به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من کم کم داره يادم مي ره؟؟؟؟؟؟
دایی پسقلی
14 آبان 90 8:07
´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.• ´*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•¨`*•.¸¸.•*´¨` ´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.• ´*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•¨`*•.¸¸.•*´¨` ______________________$$_________$$$ _____________________$$$$_______$$$___$$$$$ ____________________$$$$$$_____$$$___$$$$$$$ ___________________$$$_$$$$___$$$__$$$$ $ ___________________$____$$$$_$$$$_$$$ _______________________$$$$$$$$$$$$$$ _____________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ___________________$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$ ..____________@ __$$____$$$$_$$$_$$$__$$$$$ _________€€€€€€€€$____$$$$___$$__$$$$___$$$ ______€€€€€€€€€€€€€€__$$$_____$$___$$$____$$ ____€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$$___$$$____$ ___€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$____$$$ __€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$_____$$$____$$ _€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€____ __$$$____$ €€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€______$$$ $$$___$$$___$$$___$$$___$$$_____$$$ _°_____°______°_____°_____°______$$$ _____________€__________________$$$ _____________€__________________$$$ _____________€_________________$$$$ _____________€._______________$$$$$ _____________€..____________ $$$$$$$$ ____________€€€€€€€._..-?*°*?-.._ ~~~*°*~~ ´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.• ´*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•¨`*•.¸¸.•*´¨` ´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.• ´*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•¨`*•.¸¸.•*´¨` دلتنگ خنده های بهارانت در کوچه های خزان زده دلم نگاه مهربانت را به انتظار نشسته ام یک شب ازکوچه خیالم بگذر شاید عطر گیسوانت خواب پریشانم را التیام بخشد....... ( یا صاحب الزمان )
دایی پسقلی
15 آبان 90 15:04
عید را بهانه کنیم تا به همه کسانی که دوستشان داریم

سلامی بکنیم ، نام شما در اندیشه و مهرتان در قلب ماست . . .

عید قربان بر شما مبارک


ممنون عید شما و پسقلی نازنین سیما نوین و همتون مبارک انشاالله همیشه با هم باشین و شاد باشین
دایی پسقلی
15 آبان 90 23:10
سلامت باشین. تشکر. الان که داریم این مطلب رو مینویسم. سیما هم کنار من هستش. شال گردن که آخراش هست داره تموم میشه. ولی یه سورپرایز دیگه هم واسه کوثر جونی داره که به موقع خودش میگه... دوستت داریم کوثر جونی.........................
معصومه مامان سهند
22 آبان 90 16:04
سلام دوست عزیزم با پست تولد دوسالگی سهند به روز شدم تشریف بیارید خوشحال میشم