کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر تو دل مامانی

1390/8/4 20:00
نویسنده : زینب فتوحی
413 بازدید
اشتراک گذاری

اتفاق های جالبی که تو ماه اول زندگیت تو دل مامانی برات افتاده خیلی جالبه و نشون میده اگه خدا بخواد نی نی رو نگه داره هر جور شده نگه میداره پس همه مامانا توکلشون به خدا باشه

وقتی یک ماهت بود تو دل مامانی رفته بودیم مشهد و من هنوز فکر نمیکردم شما تو دلم باشی واسه همین تو پارک کوهستان با دایی جون ابوالفضل رفتیم سوار رنجر شدیم کلی جیغ زدیم وحشت کردیم دور اول رو که زد داشتیم سکته میکردیم از وحشت با تمام وجودمون جیغ می زدیم وقتی کلا تو هوا برعکس بودیم نفس ها مون حبس شده بود هر دو تایمون دفعه اولمون بود و بد جور ترسیده بودیم وقتی دور اول تمام شد رفت واسه دور دوم هم ذوق میکردیم هم مثل چی ترسیده بودیم دور سوم اینقده بهمون فشار اومده بود که میگفتیم چرا تمام نمیشه چقدر دور میزنه خلاصه تمام شد و وقتی پیاده شدیم دیگه زانوهامون صاف نمیشد از وحشت خشک شده بودیم به زور راه میرفتیم ولی خیلی به خودمون خندیدیم............................همون شب وقتی برمیگشتیم خونه یه موتور تو عروس کشون بود داشت جلومون ویراژ میداد که یکدفعه جلو ماشین افتاد بابایی که داشت تند میرفت دیگه چیزی نمونده بود بهش بزنه من که خیلی وحشت کردم اونقده که دیگه زبونم یاری نمیکرد و خلاصه اینم دومیش به غیر از این خیلی هم مسافرت کردم هرچند مانعی نداره اما خیلی ها میترسن ولی من با شما هم تو هواپیما بودم هم مسافرت با ماشین و با اتوبوس آهان یکی دیگه هم یادم اومد وقتی داشتیم با عمو ابراهیم از شیراز با ماشین می رفتیم لار تو جاده یه سراشیبی بود که جلوش ندید و با سرعت تمام سراشیبی رو رد کرد منم یکدفعه دلم یه جوری شد و جیغ خیلی بلندی زدم هر چند اون همیشه دشمن جون مامانت بوده ولی این دفعه بیچاره خودش هم غافلگیر شد و معذرت خواهی کرد.......................شاید خیلی چیز های دیگه هم پیش اومده باشه که فقط مهم هاش یادم بود

انشا الله که خدا همیشه تورو سالم واسم نگه داره

 

الان که دارم متن رو مینویسم دور اتاق دارم میچرخم آخه شما خودت رو کشون کشون به من میرسونی که دستت به لب تاب برسه خدا به خیر کنه چهار دست و پا کردنت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان باران
5 آبان 90 1:21
چه کارایی که نکردی مامان خانومی . خدا رو شکر که هر دو سالمین


مرسی آره دیگه مامان هم از بچه شیطون تره
مامان پرنیا خانوم
5 آبان 90 9:35
عزیزم خدا اگه بخواد شیشه رو بغل سنگ نگه میداره چه برسه به این فرشته ها.
انشالله همیشه پایدار باشی
راستی کوثر طلا 7 ماهگیت مبارک خانوم شدی واسه خودت
تازه میخوای شیرین کاریهاتو از این به بعد نشون بدی واسه مامان جون و بابا جونت عزیز


ممنونم عزیزم
دایی پسقلی
5 آبان 90 10:01
که این طور ............................... وای به حال این مهدی ...... مگه دستم بهش نرسه ..... کارشکنی ...................... ایجاد مزاحمت ....... هی وای من ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن
دایی پسقلی
5 آبان 90 10:03
بله دیگه ........................................................
چه آزمایشاتی رو این کوثرجون انجام ندادین شما ........
یه سر به بالای برج ایفل هم میرفتین خانوم فتوحی ..


اگه مهدی ما رو اونجا میرد میرفتیم اون که خطری نداره
ميس لاولي
5 آبان 90 12:22
چه دل شيري دارين شما سوار رنجر شدين!!


من کلا از هیجان خوشم میاد
ميس لاولي
5 آبان 90 12:22
اونم بچه داشتين!!!!تو شيكمتون!! هي واي من
ميس لاولي
5 آبان 90 12:23
خدا رو شكر سالميد
ميس لاولي
5 آبان 90 12:25
اين خواب خنده دارم خوندم!!چه كارا نميكنيد شما
ميس لاولي
5 آبان 90 12:26
بزارين كوثر چهار دست و پا بره!ديگه نميتونين بياين اپ كنين!!


چه میشه کرد از همچین مامانی بچه گناهی نداره هر کار بکنه
ميس لاولي
5 آبان 90 12:27
خو ديگه فهلآ باباي
ميس لاولي
5 آبان 90 12:28
id nadarin???