کوثر تو دل مامانی
اتفاق های جالبی که تو ماه اول زندگیت تو دل مامانی برات افتاده خیلی جالبه و نشون میده اگه خدا بخواد نی نی رو نگه داره هر جور شده نگه میداره پس همه مامانا توکلشون به خدا باشه
وقتی یک ماهت بود تو دل مامانی رفته بودیم مشهد و من هنوز فکر نمیکردم شما تو دلم باشی واسه همین تو پارک کوهستان با دایی جون ابوالفضل رفتیم سوار رنجر شدیم کلی جیغ زدیم وحشت کردیم دور اول رو که زد داشتیم سکته میکردیم از وحشت با تمام وجودمون جیغ می زدیم وقتی کلا تو هوا برعکس بودیم نفس ها مون حبس شده بود هر دو تایمون دفعه اولمون بود و بد جور ترسیده بودیم وقتی دور اول تمام شد رفت واسه دور دوم هم ذوق میکردیم هم مثل چی ترسیده بودیم دور سوم اینقده بهمون فشار اومده بود که میگفتیم چرا تمام نمیشه چقدر دور میزنه خلاصه تمام شد و وقتی پیاده شدیم دیگه زانوهامون صاف نمیشد از وحشت خشک شده بودیم به زور راه میرفتیم ولی خیلی به خودمون خندیدیم............................همون شب وقتی برمیگشتیم خونه یه موتور تو عروس کشون بود داشت جلومون ویراژ میداد که یکدفعه جلو ماشین افتاد بابایی که داشت تند میرفت دیگه چیزی نمونده بود بهش بزنه من که خیلی وحشت کردم اونقده که دیگه زبونم یاری نمیکرد و خلاصه اینم دومیش به غیر از این خیلی هم مسافرت کردم هرچند مانعی نداره اما خیلی ها میترسن ولی من با شما هم تو هواپیما بودم هم مسافرت با ماشین و با اتوبوس آهان یکی دیگه هم یادم اومد وقتی داشتیم با عمو ابراهیم از شیراز با ماشین می رفتیم لار تو جاده یه سراشیبی بود که جلوش ندید و با سرعت تمام سراشیبی رو رد کرد منم یکدفعه دلم یه جوری شد و جیغ خیلی بلندی زدم هر چند اون همیشه دشمن جون مامانت بوده ولی این دفعه بیچاره خودش هم غافلگیر شد و معذرت خواهی کرد.......................شاید خیلی چیز های دیگه هم پیش اومده باشه که فقط مهم هاش یادم بود
انشا الله که خدا همیشه تورو سالم واسم نگه داره
الان که دارم متن رو مینویسم دور اتاق دارم میچرخم آخه شما خودت رو کشون کشون به من میرسونی که دستت به لب تاب برسه خدا به خیر کنه چهار دست و پا کردنت