کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

تقدیم به مامانم که زندگیم رو مدیونشم

1390/7/28 14:39
نویسنده : زینب فتوحی
636 بازدید
اشتراک گذاری
بدن انسان می تونه تا ۴۵ واحد درد رو تحمل کنه.
اما زمان تولد بچه، یک زن تا ۵۷ واحد درد رو احساس می کنه
!این معادل شکسته شدن همزمان ۲۰ استخوانه
...مادرتون رو دوست داشته باشید
مامان جونم خیلی دوست دارم............ وقتی روزهای گرم تابستون برق میرفت و مامانم رو میدیدم که بالا سرم مینشست و ما رو باد میزد تا بتونیم بخوابیم احساس خوبی میکردم و خیلی دوستش میداشتم ...........وقتی از مدرسه برمیگشتم و مامانم غذا رو برام آماده میکرد و من راحت میخوردم و استراحت میکردم بازم خوشحال بودم و مامانم رو خیلی خیلی دوست داشتم ..............وقتی نوجوون بودم و خیلی حرف ها تو دلم میموند و به مامانم میگفتم و درد و دل می کردم اونم گوش میکرد احساس خوبی داشتم و مامانم رو بینهایت دوست داشتم ................ وقتی نیاز هایی داشتم و به مامانم میگفتم و اونم تمام سعیش رو می کرد تا با کمک پدرم بتونه هر نیازی رو برام فراهم کنه خیلی خیلی خوشحال بودم و بینهایت دوسش داشتم .............وقتی موقع ازدواجم شد و به خاطر غفلتی ازش دور شدم خیلی دور اونوقت با اینکه دلم شکست ولی عشقم نسبت بهش بیشتر شد و بیشتر دوستش میداشتم........... و وقتی دخترم رو به دنیا آوردم تازه قدر مادرم رو دونستم و فهمیدم هیچ چیزی نمیتونه جبران همه خوبی های مادرم باشه.......
خدایا این فرشته زمینی رو همیشه سالم نگه دار و شادش کن
مامان مهربونم شاید قدر تو رو ندونستم و نتونم هیچ وقت برات جبران کنم ولی فقط میتونم بگم بی حد و حدود دوستت دارم.......................خیلی دلم برات تنگ شده
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

دایی پسقلی
29 مهر 90 2:17
@} وقتي که تو ۱ ساله بودي، اون (مادرت) بِهت غذا ميداد و تو رو تر و خشک مي کرد ... تو هم با گريه کردن در تمام شب از اون تشکر مي کردي! وقتي که تو ۲ ساله بودي، اون، بهت ياد داد تا چه جوري راه بري. تو هم اين طوري ازش تشکر مي کردي، که وقتي صدات مي زد، فرار مي کردي! وقتي که ۳ ساله بودي، اون، با عشق، تمام غذايت را آماده مي کرد. تو هم با ريختن ظرف غذات ،کف اتاق،ازش تشکر مي کردي ! وقتي ۴ ساله بودي، اون برات مداد رنگي خريد. تو هم، با رنگ کردن ميز اتاق نهار خوري، ازش تشکر مي کردي! وقتي که ۵ ساله بودي، اون، لباس شيک به تنت کرد تا به مهد کودک بري. تو هم، با انداختن (به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردي ! وقتي که ۶ ساله بودي، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهي مي کرد. تو هم، با فرياد زدنِ : من نمي خوام برم!، ازش تشکر مي کردي ...! وقتي که ۷ ساله بودي، اون، برات یک توپ فوتبال خريد. تو هم، با شکستن پنجره همسايه کناري، ازش تشکر کردي!!! وقتي که ۸ ساله بودي، اون، برات بستني خريد. تو هم، با چکوندن (بستني) به تمام لباست، ازش تشکر کردي! وقتي که ۹ ساله بودي، اون، هزينه کلاس پيانوي تو رو پرداخت. تو هم، بدون زحمت دادن به خودت براي ياد گيري پيانو، ازش تشکر کردي! وقتي که ۱۰ ساله بودي، اون، تمام روز رو رانندگي کرد تا تو رو از تمرين فوتبال به کلاس ژيمناستيک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره.... تو هم با بيرون پريدن از ماشين، بدون اينکه حتی پشت سرت رو هم نگاه کني ازش تشکر کردي ! وقتي که ۱۱ ساله بودي، اون تو و دوستت رو براي ديدن فيلم به سينما برد. تو هم، ازش تشکر کردي: ازش خواستي که در يه رديف ديگه بشينه ! وقتي که ۱۲ ساله بودي، اون دلسوزانه تو رو از تماشاي بعضي برنامه هاي تلوزِيِونی بر حذر داشت. تو هم، ازش تشکر کردي: صبر کردي تا از خونه بيرون بره و بعد ... وقتي که ۱۳ ساله بودي، اون بهت پيشنهاد داد که موهاتو اصلاح کني. تو هم، ازش تشکر کردي، با گفتن اين جمله: تو اصلاً سليقه اي نداري! وقتي که ۱۴ ساله بودي، اون، هزينه اردو يک ماهه تابستاني تو رو پرداخت کرد. تو هم،ازش تشکر کردي: با فراموش کردن نوشتنيک نامه ساده !!! وقتي که ۱۵ ساله بودي، اون از سرِ کار برمي گشت و مي خواست که تو رو در آغوش بگيره و ابراز محبت کنه ... تو هم، ازش تشکر کردي: با قفل کردن درب اتاقت! وقتي که ۱۶ ساله بودي، اون بهت رانندگي ياد داد ... تو هم ،هر وقت که مي تونستي ماشين رو بر مي داشتي و مي رفتي ؛ اینجوری ازش تشکر کردي! وقتي که ۱۷ ساله بودي،و وقتيکه اون منتظر يه تماس مهم بود : تمام شب رو با تلفن صحبت کردي و، اينطوري ازش تشکر کردي وقتي که ۱۸ ساله بودي، اون ، در جشن فارغ التحصيلي دبيرستانت، از خوشحالي گريه مي کرد.. تو هم، ازش تشکر کردي،اينطوري که تا تموم شدن جشن، پيش مادرت نيومدي! وقتي که ۱۹ ساله بودي، اون، شهريه دانشگاهت رو پرداخت، همچنين، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد. تو هم، ازش تشکر کردي،:با گفتن خداحافظِ خشک و خالي، بيرون خوبگاه، به خاطر اينکه نمي خواستي جلوی دوستات خودتو دست و پا چلفتي و بچه ننه نشون بدي!!! وقتي که ۲۰ ساله بودي، اون، ازت پرسيد که، آيا شخص خاصي به عنوان همسر مد نظرت هست؟ تو هم، ازش تشکر کردي با گفتنِ: به تو ربطي نداره ! وقتي که ۲۱ ساله بودي، اون، بهت پيشنهاد خط مشي براي آينده ات داد. تو هم، با گفتن اين جمله ازش تشکر کردي: من نمي خوام مثل تو باشم!!! وقتي که ۲۲ ساله بودي، اون تو رو، در جشن فارغ التحصيلي دانشگاهت در آغوش گرفت. تو هم،ازش تشکر کردي،ازش پرسيدي که: مي توني هزينه سفر به اروپا را برام تهيه کني؟! وقتي که ۲۳ ساله بودي، اون، براي اولين آپارتمانت، بهت اثاثيه داد. تو هم، ازش تشکر کردي،با گفتن اين جمله، پيش دوستات،:اون اثاثيه ها زشت و قدیمی هستن! وقتي که ۲۴ ساله بودي، اون دارايي هاي تو رو ديد و در مورد اينکه، در آينده مي خواي با اون ها چي کار کني، ازت سئوال کرد.. تو هم با دريدگي و صدايي (که ناشي از خشم بود) فرياد زدي:مــادررر،لطفا تو کارام دخالت نکن ! وقتي که ۲۵ ساله بودي، اون، کمکت کرد تا هزينه هاي عروسي رو پرداخت کني، و در حالي که گريه مي کرد بهت گفت که: دلم خيلي برات تنگ مي شه... تو هم ازش تشکر کردي، اينطوري که، يه جاي دور رو براي زندگيت انتخاب کردي!!! وقتي که ۳۰ ساله بودي، اون، از طريق شخص ديگه اي فهميد که تو بچه دار شدي و به تو زنگ زد. تو هم با گفتن اين جمله ،ازش تشکر کردي، همه چيز ديگه تغيير کرده !!! وقتي که ۴۰ ساله بودي، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد يکي از اقوام رو يادآوري کنه. تو هم با گفتن"من الان خيلي گرفتارم" ازش تشکرکردي! وقتي که ۵۰ ساله بودي، اون، مريض شد و به مراقبت و کمک تو احتياج داشت. تو هم با سخنراني کردن در مورد اينکه والدين، سربار فرزندانشون مي شن، ازش تشکر کردي!!! و سپس، يک روز، اون، به آرامي از دنيا ميره و تمام کارهايي که در حق مادرت انجام ندادي، مثل تندر بر قلبت فرود مياد ...
دایی پسقلی
29 مهر 90 2:21
akh ke vaghean dast gozashtin ro behtarrin gozineye zendegi adam. man yeki ham chon doram az maman baba vo sali shayad 2 ya 3 bar bebinameshon mifahmam manzor vo hese shoma ro. vali ey kash in nadidan ha vase ma adat nashe,,,,,,,,............. از همین جا دست همه مادرای دنیا رو میبوسم. بخصوص مامان خودمو که بی بی هم هست.
ميس لاولي
29 مهر 90 18:19
سلام خوبيد
ميس لاولي
29 مهر 90 18:20
واقعآآ
ميس لاولي
29 مهر 90 18:20
چه باحال نميدونستم!!
ميس لاولي
29 مهر 90 18:20
به اطلاعاتم اضافه شد
ميس لاولي
29 مهر 90 18:20
كوثر جون قدره مامانتو بدونا!!
ميس لاولي
29 مهر 90 18:21
دوستون دارم هوارتا
ميس لاولي
29 مهر 90 18:21
من برم درس بخونم
مامان پرنیا خانوم
30 مهر 90 10:11
ترنم باران صداقت یاران .احساس دل انگیز مهربانان تقدیم تو باد.مادر مهربان
ميس لاولي
30 مهر 90 15:00
كدوم پست؟؟همون كه نوشته بودين خواب بودين بعد كوثر رفته بود سراغ برگه هاتون؟؟؟
ميس لاولي
30 مهر 90 15:05
ميس لاولي
30 مهر 90 15:06
من با اين هيكلم ني ني وبلاگ بسازم؟؟نمي خندن بهم!!
ميس لاولي
30 مهر 90 15:06
ايشالا در اينده اي دور برا ني نيم يه دونه از اينا ميسازم!!
مامان ال آی
1 آبان 90 0:12
وای عزیزم چه پست جالبی . دلم واسه مامانم تنگ شده


الهی همه مامانا سالم باشن هر جا که هستن
دایی پسقلی
1 آبان 90 8:27
........................... هی وای من ........................... کوثر جون کجایی ؟؟؟ ... نکنه اینترنت ندارین خانوم فتوحی...........؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه نمیاین بالا ..............
سمیه : مامان مسیح مقدی
1 آبان 90 14:35
عزیزم....خیلی خیلی متن قشنگ وبا احساسی بود...
مادر ....یکتای بی همتای دنیای خاکی !


سمیه جون شما هم مامان خوبی هستی از متن من با احساس تری
معصومه مامان سهند
2 آبان 90 8:54
مادر تنها یار تنهایی هام بود و هست، مادر یک گوهر بی همتاست ، ای کاش می تونستیم محبتهاش رو جبران کنیم ، مادرم دوستت دارم