یه روز صبح
یه روز صبح ساعت های 7 یا 7 و نیم بود دیدم صدای خش خش کاغذ میاد از بالای سرم خیلی گیج خواب بودم یه لحظه فکر کردم شاید باباست داره آماده میشه بره مغازه و خواستم بخوابم که یادم اومد چیزی بهش بگ
م سرم رو بلند کردم که ببینمش دیدم ااااااااااااااا اینو ............. بله شما بودی بیدار شده بودی غلت زده رفته بودی بالای سرم داشتی با کاغذ های من بازی میکردی شانس آوردم پاره نکرده بودی بابایی هم کنارم خواب بود اینقده گیج بودم که نفهمیدم شما کی بیدار شدی خیلی وروجک شدی عسیسم
بازم چند تا عکس از عزیزم کوثر جون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی