کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

نمیدونم اسم این پست رو چی بگذارم

بازم امروز سلام دو تا حرکت جدید امروز اتفاق افتاد گفتم بنویسم برات یکی اینکه داشتم آشپزی میکردم شما هم طبق معمول با میز کوچیکه کنار تلوزیون بازی میکردی که یکدفعه صدای جیغت بلند شد منم دویدم به طرفت دیدم دست کوچولوی نازت زیر درش گیر کرده الهی بمیرم چیزی نشد ولی دردت اومد الهی قربونت برم منم بغلت کردم یه عالمه بوسیدمت و ازت معذرت خواستم که بی احتیاطی کردم .................... دوم اینکه همینجور که داشتم کارم رو میکردم شما هم بغلم بودی و سرت رو گذاشته بودی رو شونه ام و گاهی هم بر میگشتی ببینی من دارم چیکار میکنم و کم کم روشونه ام خوابت برد این اولین باره که روشونه ام خوابت میبره الهی قربونت برم ناز من   ...
21 آبان 1390

سینی و کوثر

کوثر جونم شما کلا از بشقاب سینی دیس و هر چی مثل اینا باشه خوشت میاد مخصوصا اگه چیزی توشون باشه که دیگه چه بهتر حمله میکنی بهش انگار چه خبره توش خلاصه با سینی واسه خودت اسکی میری شنا میری توش وول میخوری لبه های سینی رو میجوی و خلاصه که شده وسیله بازیت شما نی نی ها بیشتر از اینکه با اسباب بازیهاتون بازی کنید با وسایل خونه مشغولین   ...
21 آبان 1390

کوثر و سبزی پاک کردن

بله گلم شما واسه خودت کد بانویی عسلکم ببین چجور با اشتیاق سبزی پاک میکنی جالب اینجاست قشنگ کنارم مینشستی و اول به من نگاه میکردی که چه کار میکنم وبعد شروع کردی به پاره پاره کردن سبزی ها و بهتر اینجا بود که اصلا طرف دهنت هم نمیبردی حدا رو شکر آخه کثیف بودن خلاصه کلی اینها رو پاره پاره کردی و از من تقلید میکردی و سبزی ها رو میزدی روی سبدی که من سبزی ها رو میریختم توش و بعد هم کارمون که تموم شد رفتیم دست هامون رو شستیم و ناهارمون رو با سبزی های که شما پاک کردی خوردیم ...
21 آبان 1390

کوثر و بارون

سلام گلم هفته پیش چند روز پشت سر هم بارون اومد البته نم نمک ولی صبحها هوا خیلی خوب بود و خیلی حال میداد منم همینجور که بارون می اومد شما رو بردم بیرون با تعجب به قطره های بارون که روی زمین میخورد نگاه میکردی و جیکت در نمی اومد دستت رو زیر بارون باز میکردم تا احساسش کنی ولی بیشتر همون قطره های بارون برات جذاب بودن مخصوصا وقتی یه جا آب حمع بود و قطره ها روی آب می افتادن جوری بهشون نگاه میکردی انگار داری چیزی رو کشف میکنی............   عکس ها همینجوریه بدون شرح فقط قیافه گرفتن شما جلو دوربین ...
21 آبان 1390

کوثر و تنهایی

میدونی گلم تنهایی خیلی بده شما هم وقت هایی که کسی میاد خونمون یا خودمون میریم بیرون کلا خیلی شاد تر میشی و وقت هایی که همش تو خونه هستیم خیلی کسل هستی مثل الان که داری غر میزنی میدونم گلم مشکل تمام نی نی ها مخصوصا اولی های اینه که نتهان نمیشه کاری کرد منم تمام سعی اوم رو میکنم که باهات بازی کنم که شما حوصله ات سر نره عزیزم مامان بابا رو ببخش به خاطر تنهایی هات شاید اگه پیش مامان جون اینا بودیم هیچ وقت شما تنها نبودی و همیشه دورت شلوغ بود اما چه میشه کرد از دست این سرنوشت قربون دختر طراحم بشم عزیزم چقدر قیافه هم میگیری ها اینجا هم طراحی هات رو انجام دادی و برمیگردی خونه ...
21 آبان 1390

ماکارونی و کوثر

        سلام دلبر مامان ببخشید این چند روزه اینقده درگیر کارهای طراحی بودم که وقت نکردم بیام آپ کنم شما همچنان پیشتازی تو همه چیز از اینکه بر خلاف اینکه چهار دست و پا نمیکنی ولی خودت رو به هر چیزی میگیری و بلند میکنی و به این زودی ایستادن رو تمرین میکنی قر بونت  برم سینه خیزت خیلی سریع شده و خیلی زود به همه هدف هات میرسی ولی نمی دونم چرا بیخیال چهار دست پا کردنی هستی همچنان بیدندون هستی ولی غذا هایی که برات درست میکنم رو خیلی خوب میخوری وقتی چند نفر دور و برت هستن خیلی شلوغ بازی میکنی و سعی می کنی خودت رو به جمع نشون بدی خیلی زود عصبانی میشی اگه چیزی رو ازت بگیرن امشب هم فکر کنم موس لب تاب رو سوزوندی چو...
21 آبان 1390

کارهای جالب

سلام عسلم اومدم  تا یه اتفاق جالب از شما رو بنویسم. یه روز صبح داشتم تو آشپز خونه کار میکردم که صدایی از شما به گوشم نمیرسید اومدم ببینم داری چه کار میکنی دیدم فلش بابا جون تو دستت هست و داری بررسیش میکنی و اومدی که ببریش تو دهنت که دویدم به طرفت که ازت بگیرم تا دیدی دارم میام به سمتت فلش رو چند بار کوبیدیش به زمین تند و تند و بعدشم دستت رو جمع کردی زیر شکمت که ازت نگیرم ای وروجک من که از این کارت خنده ام گرفته بود بلند بلند خندیدم و شما هم با تعجب بهم نگاه میکردی . اینم به قول بابایی تخت پادشاهی شما که وقتی میشینی توش دیگه به کسی اهمیت نمیدی و هر چی باهات حرف میزنیم ما رو تحویل نمیگیری ...
14 آبان 1390

مهمونی

سلام گلم ٤شنبه شب مهمون داشتیم مهمون دیشب خیلی شباهت خیلی جالبی با شما داشت. مهمون مون دوست بابا جون علی آقا با خانومشون رویا جون بودن شباهت شون با شما روز 8 فروردین 90 هست .........روز 8 فروردین که روز تولد شما هست روز عقد این زوج خوشبخت هم بوده و میگفتن هر بار که این روز رو واسه خودمون جشن بگیریم به یاد کوثر جون هم می افتیم که تو این روز به دنیا اومده. دیشب قبل از اومدنشون داشتم مواد سالاد رو روی سالاد ها میریختم که 3 ثانیه سرم رو برگردوندم تا برگشتم دیدم دست شما درست وسط سالاد هاست منم دادم هوا رفت و شمات هم بی تفاوت به کار خودت ادامه دادی................... وقتی اومدن شما با دیدن علی آقا غریبی کردی و گریه ات در اومد و...
14 آبان 1390

کوثر و حرف زدن تو خواب

سلام گلم اول از همه باید بگم خیلی دلم واسه بابام مامانم و خواهرم و دو تا داداش هام تنگ شده ص حسابی یه عالمه دوستون دارم هر جا هستین سالم و خوش باشین  و اما قضیه خواب شما وحرف زدنتون شما کلا وقتی بیداری زیاد حرف میزنی اونقده به زبون خودت حرف میزنی تازه وقتی من مثل خودت حرف میزنم شما هم جوابم رو خیلی جدی میدی بیشتر از واژه هایی مثل ( اَدو _ اَژو -  ژو - ژا- وو- دا - دو- دَ-بَدَ -بو ) استفاده میکنی و آواز هم زیاد میخونی خلاصه روزهایی که پر انرژی تر هستی و بیشتر شلوغ بازی میکنی شبش تو خواب حرف میزنی و مثل همیشه من و بابایی رو به تعجب وا میداری. فدات بشم همه کارهات به خودم رفته.........   عکس ه...
10 آبان 1390